مصحف فروش. (ربنجنی) (معجم البلدان) ، آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب. ترتیب دهنده صحف، فروشندۀ صحف، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد)
مصحف فروش. (ربنجنی) (معجم البلدان) ، آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب. ترتیب دهنده صحف، فروشندۀ صحف، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد)
فراهم آمدنگاه کوچک، آب را. (از منتهی الارب). جای جمع شدن آب. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ صحیفه: از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است. (مثنوی). این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدولی در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است جمع واژۀ صحفه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
فراهم آمدنگاه کوچک، آب را. (از منتهی الارب). جای جمع شدن آب. (غیاث اللغات) ، جَمعِ واژۀ صحیفه: از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است. (مثنوی). این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدولی در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است جَمعِ واژۀ صَحفَه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
جمع واژۀ صحیفه. (منتهی الارب) (دهار) : یاقلم را زهره باشد که بسر برنویسد بر صحائف زآن خبر. (مثنوی). ، نامه ای که در آن نیکیها و بدیها نویسند: یا خجلتی و صحائفی قد سودت و صحائف الابرارفی اشراق. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ صحیفه. (منتهی الارب) (دهار) : یاقلم را زهره باشد که بسر برنویسد بر صحائف زآن خبر. (مثنوی). ، نامه ای که در آن نیکیها و بدیها نویسند: یا خجلتی و صحائفی قد سودت و صحائف الابرارفی اشراق. (از اقرب الموارد)