جدول جو
جدول جو

معنی صتام - جستجوی لغت در جدول جو

صتام
(صُ)
هامه صتام، سر سطبر و فربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتام
تصویر بتام
(پسرانه)
خوشمزه (نگارش کردی: بهتام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختام
تصویر ختام
پایان، انجام، آخر، آنچه با آن جایی یا چیزی را لاک و مهر می کنند مانند موم و لاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتام
تصویر شتام
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستام
تصویر ستام
دهنه، لگام، سر افسار، آنچه از ساز و برگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند، برای مثال هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّین ستام و آهنین سم (نظامی۲ - ۳۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرام
تصویر صرام
جنگ، بلا و سختی، گرفتاری سخت، مرد توانا و دارای ارادۀ قوی، مرد بی باک در جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه گرفتن، روزه داشتن، روزه، [عربی، جمع صائم] صائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوام
تصویر صوام
کسی که بسیار روزه می گیرد، بسیار روزه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتام
تصویر کتام
خانۀ کوچک تابستانی از جنس چوب یا حصیر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ تْ تا)
تا کی، تا چند؟ (منتهی الارب در ذیل لغت ح ت ت). الف ’ما’ مثل هر جا که حرف جر بر آن آید حذف شده است: فیم ، بم ، لم ، عم
لغت نامه دهخدا
آمدن همه قوم و تمام شدن آنها. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). آمدن همه آنها و تمام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث: فتتامت الیه قریش، ای جأته متوافره متتابعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره. (برهان). ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره. (انجمن آرا). ساخت مرکب. (رشیدی). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث). استام. اوستام:
بر اسبی نشانده ستامی بزر
بزر اندرون چند گونه گهر.
فردوسی.
درزمان سوی تو فرستادی
رخش با زین خسروی و ستام.
فرخی.
بهایی بر آن رنگهای شگفت
نوندی بر آن بر ستامی گران.
فرخی.
رسولدار برد دویست هزار درم و اسبی با ستام زر و پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44).
شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک
انجم ز بهره زینت زین و ستام توست.
سوزنی.
ز خاک سمش فلک، زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
یعنی مرا ببین که سزم نعل مرکبت
چون شهریار راد به تو مرکب و ستام.
سوزنی.
نه جنیبت نه ستام و نه سلاح
نر وشاقان نفری خواهم داشت.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 185).
جمله بازین و لگام و جل و ستام. (سندبادنامه ص 309).
- زرین ستام، یراق و ساخت زین:
از اسبان تازی بزرین ستام
ورا بود بیورکه بردند نام.
فردوسی.
تا ندیدم مرکبت رامن ندانستم که هست
باد را سیمین رکاب و کوه را زرین ستام.
فرخی.
همه گوهرین ساز و زرین ستام
بلورین طبق بلکه بیجاده جام.
نظامی.
- ، دارای ستام زرین:
هزار اسب مرصعگوش تا دم
همه زرین ستام و آهنین سم.
نظامی.
- پرستام، جای آکنده از ستام:
همه رزمگه پر ستام و کمر
پر از آلت لشکر و سیم و زر.
فردوسی.
و رجوع به استام و اوستام شود.
، آستان در خانه. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منازعت و خصومت کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نام اسب قیس بن نشیبه است. (منتهی الارب)
نام اسب زفر بن حارث است. (منتهی الارب)
نام اسب لقیطبن زراره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
مصدر دیگر ختم است. رجوع به ختم شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پایان کار. (ترجمان عادل بن علی). سرانجام. (مهذب الاسماء). آخر. فرجام کار:
ختام عمر خدایا بفضل و رحمت خویش
بخیر کن که همین است غایهالامال.
سعدی.
- حسن ختام، نکویی پایان امری.
- خیر ختام، آنچه پایان آن خیر است. منه: والسلام خیر ختام
، آخر شراب نوشی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گل و موم و مانند آن که بدان مهر کنندبر چیزی. مهر. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (مهذب الاسماء) ، اثر مهر: یسقون من رحیق مختوم ختامه مسک. (قرآن 25/83-26) اء
حرزفرشتگان چپ و راست می کنم
این نامه را که داشت ز مشک ختن ختام.
خاقانی.
، جای پیوند مفصل است. ج، ختم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مقامی است از مقامات صوفیان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گرد و غبار. (آنندراج) ، گرد و غبار سیاه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گویند: ارتفع القتام حتی خفیت الاعلام، سیاهی، تاریکی. (از اقرب الموارد). قتان
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. (برهان). تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. (آنندراج). تالار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). اطاقکی که در جالیزها و مزارع از تخته و شاخۀ درختان و حصیر سازند و آن جایگاه نگهبان مزرعه و جالیز است. (فرهنگ فارسی معین). کتام (در لهجۀ مردم گیلان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رتیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رتیمه، رشته که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). و رجوع به رتیمه شود، جمع واژۀ رتمه. (ناظم الاطباء). رجوع به رتمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قتام
تصویر قتام
گرد خاک، سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوام
تصویر صوام
شخصی که روزه بسیار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه داشتن، امساک از خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمام
تصویر صمام
در پوش در بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدام
تصویر صدام
درد نیم سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرام
تصویر صرام
بلا و سختی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتام
تصویر شتام
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستام
تصویر ستام
یراق و زین اسب، لگام، دهنه و سر افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختام
تصویر ختام
پایان کار، سرانجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتام
تصویر حتام
تاکی، تا چند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتام
تصویر رتام
شکسته ریزه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تراوش ناپذیری کتامه: راز پوش راز نگاهدار اطاقکی که در جالیز ها و مزارع از تخته و شاخه درختان و حصیر سازند و آن جایگاه نگهبان مزرعه و جالیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستام
تصویر ستام
((س))
زین و یراق اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیام
تصویر صیام
((ص))
روزه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتام
تصویر کتام
((کَ))
خانه ای ساخته شده از چوب و تخته. تالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختام
تصویر ختام
((خِ))
پایان، آخر، انجام
فرهنگ فارسی معین