دهنه، لگام، سر افسار، آنچه از ساز و برگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند، برای مثال هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّین ستام و آهنین سم (نظامی۲ - ۳۰۲)
دهنه، لگام، سر افسار، آنچه از ساز و برگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند، برای مِثال هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّین ستام و آهنین سُم (نظامی۲ - ۳۰۲)
آمدن همه قوم و تمام شدن آنها. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). آمدن همه آنها و تمام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث: فتتامت الیه قریش، ای جأته متوافره متتابعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آمدن همه قوم و تمام شدن آنها. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). آمدن همه آنها و تمام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث: فتتامت الیه ِ قریش، ای جأته متوافره متتابعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره. (برهان). ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره. (انجمن آرا). ساخت مرکب. (رشیدی). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث). استام. اوستام: بر اسبی نشانده ستامی بزر بزر اندرون چند گونه گهر. فردوسی. درزمان سوی تو فرستادی رخش با زین خسروی و ستام. فرخی. بهایی بر آن رنگهای شگفت نوندی بر آن بر ستامی گران. فرخی. رسولدار برد دویست هزار درم و اسبی با ستام زر و پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک انجم ز بهره زینت زین و ستام توست. سوزنی. ز خاک سمش فلک، زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. یعنی مرا ببین که سزم نعل مرکبت چون شهریار راد به تو مرکب و ستام. سوزنی. نه جنیبت نه ستام و نه سلاح نر وشاقان نفری خواهم داشت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 185). جمله بازین و لگام و جل و ستام. (سندبادنامه ص 309). - زرین ستام، یراق و ساخت زین: از اسبان تازی بزرین ستام ورا بود بیورکه بردند نام. فردوسی. تا ندیدم مرکبت رامن ندانستم که هست باد را سیمین رکاب و کوه را زرین ستام. فرخی. همه گوهرین ساز و زرین ستام بلورین طبق بلکه بیجاده جام. نظامی. - ، دارای ستام زرین: هزار اسب مرصعگوش تا دم همه زرین ستام و آهنین سم. نظامی. - پرستام، جای آکنده از ستام: همه رزمگه پر ستام و کمر پر از آلت لشکر و سیم و زر. فردوسی. و رجوع به استام و اوستام شود. ، آستان در خانه. (برهان) (جهانگیری)
ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره. (برهان). ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره. (انجمن آرا). ساخت مرکب. (رشیدی). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث). استام. اوستام: بر اسبی نشانده ستامی بزر بزر اندرون چند گونه گهر. فردوسی. درزمان سوی تو فرستادی رخش با زین خسروی و ستام. فرخی. بهایی بر آن رنگهای شگفت نوندی بر آن بر ستامی گران. فرخی. رسولدار برد دویست هزار درم و اسبی با ستام زر و پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک انجم ز بهره زینت زین و ستام توست. سوزنی. ز خاک سُمْش فلک، زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. یعنی مرا ببین که سزم نعل مرکبت چون شهریار راد به تو مرکب و ستام. سوزنی. نه جنیبت نه ستام و نه سلاح نر وشاقان نفری خواهم داشت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 185). جمله بازین و لگام و جل و ستام. (سندبادنامه ص 309). - زرین ستام، یراق و ساخت زین: از اسبان تازی بزرین ستام ورا بود بیورکه بردند نام. فردوسی. تا ندیدم مرکبت رامن ندانستم که هست باد را سیمین رکاب و کوه را زرین ستام. فرخی. همه گوهرین ساز و زرین ستام بلورین طبق بلکه بیجاده جام. نظامی. - ، دارای ستام زرین: هزار اسب مرصعگوش تا دم همه زرین ستام و آهنین سم. نظامی. - پرستام، جای آکنده از ستام: همه رزمگه پر ستام و کمر پر از آلت لشکر و سیم و زر. فردوسی. و رجوع به استام و اوستام شود. ، آستان در خانه. (برهان) (جهانگیری)
پایان کار. (ترجمان عادل بن علی). سرانجام. (مهذب الاسماء). آخر. فرجام کار: ختام عمر خدایا بفضل و رحمت خویش بخیر کن که همین است غایهالامال. سعدی. - حسن ختام، نکویی پایان امری. - خیر ختام، آنچه پایان آن خیر است. منه: والسلام خیر ختام ، آخر شراب نوشی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گل و موم و مانند آن که بدان مهر کنندبر چیزی. مهر. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (مهذب الاسماء) ، اثر مهر: یسقون من رحیق مختوم ختامه مسک. (قرآن 25/83-26) اء حرزفرشتگان چپ و راست می کنم این نامه را که داشت ز مشک ختن ختام. خاقانی. ، جای پیوند مفصل است. ج، ختم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مقامی است از مقامات صوفیان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
پایان کار. (ترجمان عادل بن علی). سرانجام. (مهذب الاسماء). آخر. فرجام کار: ختام عمر خدایا بفضل و رحمت خویش بخیر کن که همین است غایهالامال. سعدی. - حسن ختام، نکویی پایان امری. - خیر ختام، آنچه پایان آن خیر است. منه: والسلام خیر ختام ، آخر شراب نوشی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گل و موم و مانند آن که بدان مهر کنندبر چیزی. مُهر. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (مهذب الاسماء) ، اثر مهر: یسقون من رحیق مختوم ختامه مسک. (قرآن 25/83-26) اء حرزفرشتگان چپ و راست می کنم این نامه را که داشت ز مشک ختن ختام. خاقانی. ، جای پیوند مفصل است. ج، خُتم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مقامی است از مقامات صوفیان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. (برهان). تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. (آنندراج). تالار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). اطاقکی که در جالیزها و مزارع از تخته و شاخۀ درختان و حصیر سازند و آن جایگاه نگهبان مزرعه و جالیز است. (فرهنگ فارسی معین). کتام (در لهجۀ مردم گیلان)
تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. (برهان). تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. (آنندراج). تالار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). اطاقکی که در جالیزها و مزارع از تخته و شاخۀ درختان و حصیر سازند و آن جایگاه نگهبان مزرعه و جالیز است. (فرهنگ فارسی معین). کُتام (در لهجۀ مردم گیلان)
جمع واژۀ رتیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رتیمه، رشته که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). و رجوع به رتیمه شود، جمع واژۀ رتمه. (ناظم الاطباء). رجوع به رتمه شود
جَمعِ واژۀ رتیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ رتیمه، رشته که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). و رجوع به رتیمه شود، جَمعِ واژۀ رَتْمه. (ناظم الاطباء). رجوع به رتمه شود