شرابی که صبح زود بخورند صبوحی زدن: نوشیدن شراب در بامداد، برای مثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲ - ۳۴۷)
شرابی که صبح زود بخورند صبوحی زدن: نوشیدن شراب در بامداد، برای مِثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲ - ۳۴۷)
صحابی است. در علوم اسلامی، صحابی به مسلمانی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و در حال اسلام وفات کرده است. صحابه از یاران وفادار پیامبر بودند که در میدان های جهاد، دعوت و آموزش دین مشارکت داشتند. شناخت دقیق صحابه به فهم بهتر سیره پیامبر، فقه اسلامی و جریان های صدر اسلام کمک شایانی می کند و در آثار تاریخی بسیار آمده است.
صحابی است. در علوم اسلامی، صحابی به مسلمانی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و در حال اسلام وفات کرده است. صحابه از یاران وفادار پیامبر بودند که در میدان های جهاد، دعوت و آموزش دین مشارکت داشتند. شناخت دقیق صحابه به فهم بهتر سیره پیامبر، فقه اسلامی و جریان های صدر اسلام کمک شایانی می کند و در آثار تاریخی بسیار آمده است.
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت. از اوست: چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش را که برخیزد رود با من گذارد آستانش را. زیر لب دشنام ای نامهربان دادی مرا کشته بودی از تغافل باز جان دادی مرا. (از آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هرات). صاحب قاموس الاعلام گوید: وی در بخارا به تحصیل پرداخت سپس بحج رفت و به سال 972 هجری قمری درگذشت. او بشرابخواری ولع تمام داشت و شیخ فیضی تاریخ وفات او را ’صبوحی میخوار’ گفته است. مسیو ویلیام بیل در تألیف خود موسوم به ’تراجم احوال شرقیون’ گوید: ’وی یکی از شعرای منسوب به اکبرشاه است’ واو نیز گفتۀ صاحب آتشکده را تأیید میکند. از اوست: خیالت در نظر آورده می گویم وصال است این وصالت را تمنا می کنم اما خیال است این شاعری است. و صاحب مجالس النفائس آرد که وی شیرازی است و نانوائی میکرد و هرچه هرروزه از دکان حاصل میکرد در راه درویشان و دردمندان صرف میکرد، و شعر او نیکوست. از اوست: عاشق سرگرم او خشتی که زیر سرنهاد سوخت چندانی که آخر سر به خاکستر نهاد. هرجا سیاهیی که ز داغ تو اوفتاد برداشت عاشق تو و بر چشم خود نهاد. و او راست: مقصودطلب قدر رخ زرد چه داند؟ هر بوالهوسی چاشنی درد چه داند؟ (مجالس النفائس ص 388) معروف به عبدی الظریف. او را دیوانی است. (کشف الظنون) شاعری است. و صاحب آتشکده گوید شعر بسیاری در مثنویات گفته و این شعر در وصف اصفهان ازوست: چه شهری ز وسعت برون از گمان نگین دان و فیروزۀ آسمان. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای جرفادقان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت. از اوست: چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش را که برخیزد رود با من گذارد آستانش را. زیر لب دشنام ای نامهربان دادی مرا کشته بودی از تغافل باز جان دادی مرا. (از آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هرات). صاحب قاموس الاعلام گوید: وی در بخارا به تحصیل پرداخت سپس بحج رفت و به سال 972 هجری قمری درگذشت. او بشرابخواری ولع تمام داشت و شیخ فیضی تاریخ وفات او را ’صبوحی میخوار’ گفته است. مسیو ویلیام بیل در تألیف خود موسوم به ’تراجم احوال شرقیون’ گوید: ’وی یکی از شعرای منسوب به اکبرشاه است’ واو نیز گفتۀ صاحب آتشکده را تأیید میکند. از اوست: خیالت در نظر آورده می گویم وصال است این وصالت را تمنا می کنم اما خیال است این شاعری است. و صاحب مجالس النفائس آرد که وی شیرازی است و نانوائی میکرد و هرچه هرروزه از دکان حاصل میکرد در راه درویشان و دردمندان صرف میکرد، و شعر او نیکوست. از اوست: عاشق سرگرم او خشتی که زیر سرنهاد سوخت چندانی که آخر سر به خاکستر نهاد. هرجا سیاهیی که ز داغ تو اوفتاد برداشت عاشق تو و بر چشم خود نهاد. و او راست: مقصودطلب قدر رخ زرد چه داند؟ هر بوالهوسی چاشنی درد چه داند؟ (مجالس النفائس ص 388) معروف به عبدی الظریف. او را دیوانی است. (کشف الظنون) شاعری است. و صاحب آتشکده گوید شعر بسیاری در مثنویات گفته و این شعر در وصف اصفهان ازوست: چه شهری ز وسعت برون از گمان نگین دان و فیروزۀ آسمان. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای جرفادقان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
مولانا صبوری، وی از شعرای ایران است و در موسیقی مهارتی فراوان داشت و چند رساله در این باب تألیف کرده. ازوست: یابند بوی مهر صبوری سگان او جویند بعد مرگ اگر استخوان من. (قاموس الاعلام ترکی) (مولانا...، نام او محمد از شعرای ایران و از مردم تربت است. او راست: بجانم آتش افتد چون روم من در چمن بی او نماید هر گل آتشپاره ای در چشم من بی او. (قاموس الاعلام ترکی) نام وی محمدهاشم و از شعرای ایران و از مردم خونسار است. ازوست: دیده ام گوهر بدامان ریخت از پهلوی دل ابر دائم ریزش از بالا بدریا میکند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از شعرای ایران و از مردم همدان است و بعهد اکبرشاه به هندوستان رفت. از اوست: میانش دل مردمان می برد دل مردمان از میان می برد. (قاموس الاعلام ترکی)
مولانا صبوری، وی از شعرای ایران است و در موسیقی مهارتی فراوان داشت و چند رساله در این باب تألیف کرده. ازوست: یابند بوی مهر صبوری سگان او جویند بعد مرگ اگر استخوان من. (قاموس الاعلام ترکی) (مولانا...، نام او محمد از شعرای ایران و از مردم تربت است. او راست: بجانم آتش افتد چون روم من در چمن بی او نماید هر گل آتشپاره ای در چشم من بی او. (قاموس الاعلام ترکی) نام وی محمدهاشم و از شعرای ایران و از مردم خونسار است. ازوست: دیده ام گوهر بدامان ریخت از پهلوی دل ابر دائم ریزش از بالا بدریا میکند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از شعرای ایران و از مردم همدان است و بعهد اکبرشاه به هندوستان رفت. از اوست: میانش دل مردمان می برد دل مردمان از میان می برد. (قاموس الاعلام ترکی)
در کار تعجیل نکردن. (غیاث اللغات). بردباری. تحمل. شکیبائی: که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند. گفت سبحان اﷲ العظیم... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). آسیای صبوریم که مرا هم به برغول و هم بسرمه کنند. حکاک. اطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبوری چون غنچه بردرد. منوچهری. همی گفتم بجا آور صبوری که نزدیکی بود انجام دوری. (ویس و رامین). باخرد را ز شه صبوری به بی خرد را ز شاه دوری به. سنائی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. گیرم که نداری این صبوری کز دوست کنی بصبر دوری. نظامی. چو کار از دست شد دستی برآور صبوری را بسرپائی درآور. نظامی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. ما بی تو بدل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم بدوری. سعدی. مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد. سعدی. چو میتوان بصبوری کشید بار عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم. سعدی. مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد. سعدی. دلی که عاشق و صابر بودمگر سنگ است ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است. سعدی. مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را. سعدی. گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم باز می بینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی. نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود. سعدی. نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت دل نهادم بصبوری که جز این چاره ندانم. سعدی. ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری ازو نمی آید. سعدی. قرار و خواب ز حافظ طمع چه می داری ؟ قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟ حافظ
در کار تعجیل نکردن. (غیاث اللغات). بردباری. تحمل. شکیبائی: که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند. گفت سبحان اﷲ العظیم... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). آسیای صبوریم که مرا هم به برغول و هم بسرمه کنند. حکاک. اطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبوری چون غنچه بردرد. منوچهری. همی گفتم بجا آور صبوری که نزدیکی بود انجام دوری. (ویس و رامین). باخرد را ز شه صبوری به بی خرد را ز شاه دوری به. سنائی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. گیرم که نداری این صبوری کز دوست کنی بصبر دوری. نظامی. چو کار از دست شد دستی برآور صبوری را بسرپائی درآور. نظامی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. ما بی تو بدل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم بدوری. سعدی. مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد. سعدی. چو میتوان بصبوری کشید بار عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم. سعدی. مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد. سعدی. دلی که عاشق و صابر بودمگر سنگ است ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است. سعدی. مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را. سعدی. گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم باز می بینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی. نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود. سعدی. نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت دل نهادم بصبوری که جز این چاره ندانم. سعدی. ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری ازو نمی آید. سعدی. قرار و خواب ز حافظ طمع چه می داری ؟ قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟ حافظ
رضوان بن عبدالله الجنوی ّ از مردم جنوه. محدث است. او از ابی محمد عبدالرحمن بن علی سقین العاصمی و از او عبدالله محمد بن قاسم قصار روایت کند. و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 52 شود نصر بن عصام بن المغیره المعروف بقرقاره. یکی از علماء و محدثین است. رجوع به ترجمه ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران شود ضراربن صرد. محدث است و اورا مأمون بمعلمی یکی از اولاد خود خواند و وی امتناع وزرید. و رجوع به ضرار بن سرد و صراد بن صرد شود
رضوان بن عبدالله الجنوی ّ از مردم جنوه. محدث است. او از ابی محمد عبدالرحمن بن علی سقین العاصمی و از او عبدالله محمد بن قاسم قصار روایت کند. و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 52 شود نصر بن عصام بن المغیره المعروف بقرقاره. یکی از علماء و محدثین است. رجوع به ترجمه ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران شود ضراربن صرد. محدث است و اورا مأمون بمعلمی یکی از اولاد خود خواند و وی امتناع وزرید. و رجوع به ضرار بن سرد و صراد بن صرد شود
ندیم. ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: و چنان افتاد از قضا که بونعیم ندیم مگر بحدیث این ترک (نوشتکین) دل بباد داده بود در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی و این پادشاه آن میدیده دل در آن بسته بود، این روز چنین افتاد که بونعیم شراب در سر داشت و امیر همچنان، دسته شبوی و سوسن آزاد نوشتکین را داد و گفت بونعیم را ده. نوشتکین آنرا به بونعیم داد بونعیم انگشت را بر دست نوشتکین فشرد، نوشتکین گفت این چه بی ادبی است، انگشت ناحفاظی بر دست غلامان سلطان فشردن و امیر از آن سخت در تاب شد و ایزد عزّ ذکره توانست دانست چگونگی آنحال، که خاطر ملوک و خیال ایشان را کس بجای نتواند آورد. بونعیم راگفت بغلام بارگی پیش ما آمده ای ؟ جواب زفت بازداد و سخت گستاخ بود، که خداوند از من (این) چیزها کی دیده بود، اگر از بنده سیر شده است بهانه توان ساخت شیرین تر از این، امیر سخت در خشم شد بفرمود تا پای بونعیم گرفتند و بکشیدند و بحجره ای بازداشتند و اقبال را گفت هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق همه بنوشتکین بخشیدم و کسان رفتند و سرایش فروگرفتند و همه نعمتهاش بستدند و موقوف کردند و اقبال نماز دیگر این روز بدیوان ما آمد با نوشتکین و نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملۀ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند و بونعیم مدتی بس دراز در این سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها بنوشتکین رسید و بادی در آن میان جست و شفاعت کردند تا امیر خوشنود شد و فرمود تا ویرا از قلعه بخانه باز بردند و پس از آن بخواندش و خلعت داد و بنواختش و ضیاعش بازداد و ده هزار دینار صلت فرمود تا تجمل و غلام سازد که همه ستده بودند و گاهگاهی میشنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی سوی نوشتکین مینگری ؟ اوجواب دادی که از آن یک نگریستن بس نیک آمدم که تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی - انتهی. و این بونعیم تا آخر روزگار مسعود بن محمود غزنوی همین شغل ندیمی داشت.رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417 و 418 و 672 شود
ندیم. ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: و چنان افتاد از قضا که بونعیم ندیم مگر بحدیث این ترک (نوشتکین) دل بباد داده بود در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی و این پادشاه آن میدیده دل در آن بسته بود، این روز چنین افتاد که بونعیم شراب در سر داشت و امیر همچنان، دسته شبوی و سوسن آزاد نوشتکین را داد و گفت بونعیم را ده. نوشتکین آنرا به بونعیم داد بونعیم انگشت را بر دست نوشتکین فشرد، نوشتکین گفت این چه بی ادبی است، انگشت ناحفاظی بر دست غلامان سلطان فشردن و امیر از آن سخت در تاب شد و ایزد عزّ ذکره توانست دانست چگونگی آنحال، که خاطر ملوک و خیال ایشان را کس بجای نتواند آورد. بونعیم راگفت بغلام بارگی پیش ما آمده ای ؟ جواب زفت بازداد و سخت گستاخ بود، که خداوند از من (این) چیزها کی دیده بود، اگر از بنده سیر شده است بهانه توان ساخت شیرین تر از این، امیر سخت در خشم شد بفرمود تا پای بونعیم گرفتند و بکشیدند و بحجره ای بازداشتند و اقبال را گفت هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق همه بنوشتکین بخشیدم و کسان رفتند و سرایش فروگرفتند و همه نعمتهاش بستدند و موقوف کردند و اقبال نماز دیگر این روز بدیوان ما آمد با نوشتکین و نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملۀ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند و بونعیم مدتی بس دراز در این سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها بنوشتکین رسید و بادی در آن میان جست و شفاعت کردند تا امیر خوشنود شد و فرمود تا ویرا از قلعه بخانه باز بردند و پس از آن بخواندش و خلعت داد و بنواختش و ضیاعش بازداد و ده هزار دینار صلت فرمود تا تجمل و غلام سازد که همه ستده بودند و گاهگاهی میشنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی سوی نوشتکین مینگری ؟ اوجواب دادی که از آن یک نگریستن بس نیک آمدم که تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی - انتهی. و این بونعیم تا آخر روزگار مسعود بن محمود غزنوی همین شغل ندیمی داشت.رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417 و 418 و 672 شود
سعید بن حدیر الحضرمی. از روات حدیث است. در علم حدیث، یکی از مهم ترین ویژگی های روات، دقت در حفظ و نقل روایات است. این افراد باید از حافظه قوی، مهارت در شنیدن، و دقت در تحلیل اسناد برخوردار باشند تا بتوانند روایات پیامبر اسلام (ص) را به درستی به دیگران منتقل کنند. همچنین، روات باید از صداقت و امانت داری خاصی برخوردار باشند تا از هرگونه تحریف و تغییر در احادیث جلوگیری کنند.
سعید بن حدیر الحضرمی. از روات حدیث است. در علم حدیث، یکی از مهم ترین ویژگی های روات، دقت در حفظ و نقل روایات است. این افراد باید از حافظه قوی، مهارت در شنیدن، و دقت در تحلیل اسناد برخوردار باشند تا بتوانند روایات پیامبر اسلام (ص) را به درستی به دیگران منتقل کنند. همچنین، روات باید از صداقت و امانت داری خاصی برخوردار باشند تا از هرگونه تحریف و تغییر در احادیث جلوگیری کنند.
موضعی است که بنیامینیان بعد از اسیری در آنجا ساکن شدند (نحمیا 11: 34) و محلش فعلاً معلوم نیست. وادی صبوعیم (اول سموئیل 13: 18) وادیی است که ظاهراً در طرف شرقی مخماس بطرف دشت بر بوده و تا به این روزها شق الصباع خوانده میشود. (قاموس مقدس)
موضعی است که بنیامینیان بعد از اسیری در آنجا ساکن شدند (نحمیا 11: 34) و محلش فعلاً معلوم نیست. وادی صبوعیم (اول سموئیل 13: 18) وادیی است که ظاهراً در طرف شرقی مخماس بطرف دشت بر بوده و تا به این روزها شق الصباع خوانده میشود. (قاموس مقدس)