جدول جو
جدول جو

معنی صبنی - جستجوی لغت در جدول جو

صبنی
(صَ نی ی)
رجوع به صبی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبنی
تصویر تبنی
به فرزندی پذیرفتن، فرزندخواندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صینی
تصویر صینی
سینی، ظرف مسطح و دوره دار که از فلز، چوب، پلاستیک و یا دیگر مواد ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
مربوط به لبن، شیری مثلاً فرآورده های لبنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
درختی که شیره ای مانند عسل از آن تراوش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا شده
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
وی معروف به صبر شاکر از شعرای عثمانی در قرن 11 هجری قمری و معاصر نفعی است. اشعار اوملیح و ادبای بزرگ پاره ای از قصائد وی را ستوده اند و دیوان او به طبع رسیده است. (قاموس الاعلام ترکی)
وی از شعرای عثمانی و از مردم غلطه و فرزند ابوالفضل افندی است، و این بیت از اوست:
چهره می هجرک غمی زرد ایتمینجه باقمدک
شمدی بیلدم دلربالر مائل دینار در.
(قاموس الاعلام ترکی)
وی از شعرای ایران و از سادات قصبۀزواره تابع اردستان از مضافات اصفهان است. ازوست:
زبس که خاک بسر کردم از غمت مشکل
که روز حشر سر از خاک بر توانم کرد.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
احمد بن اسماعیل السبنی. او از زید بن حباب روایت می کند و از او عبدالله بن اسحاق مدائنی روایت دارد. (لباب الانساب ص 530) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نسبت است بسوی سبن. (لباب الانساب ص 530)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
رجوع به صبی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان همائی بخش ششتمد شهرستان سبزوار 70000گزی جنوب باختری ششتمد. کوهستانی معتدل. سکنه آن 97 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی، راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صَ حا)
تأنیث صبحان است. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شریف صبری، معروف به علمی زاده. از او چهل و پنج بیت در ’زبده الشعراء’ آمده است. (کشف الظنون ص 514 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
مولانا صبحی، شاعری است و میر علیشیر نوائی گوید وی از مردم اوبه در چشمه کویان میباشد و در شعر او چاشنی بسیار است. این مطلع از اوست:
ماه من امشب بنور خویش این کاشانه را
ساز روشن ورنه آتش میزنم این خانه را.
(مجالس النفائس ص 74 و 249)
وی از مردم همدان است و به هندوستان رفت و در خدمت شاه جهان به سر می برد و در جنگی به قتل رسید. ازوست:
هر طرف می نگرم شعلۀ عالم سوزی است
آنکه دل را نکند داغ کدام است اینجا؟
(قاموس الاعلام ترکی)
وی یکی از شعرای عثمانی و معروف به حکیم زاده و در قرن دهم هجری میزیست و به درس مؤیدزاده مداومت داشت سپس مدرس مدرسه قلبه گشت و قضاوت و نیابت یافت و هنگام تصدی قضاوت صوفیه درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تُ نا)
شهری به حوران از اعمال دمشق:
فلازال قبر بین تبنی و جاسم
علیه من الوسمی جود و وابل
فینبت حوذاناً و عوفاً منوراً
سأهدی له من خیر ماقال قائل.
نابغۀذبیانی.
(معجم البلدان ج 2 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
منسوب به صبا
لغت نامه دهخدا
(صَ غی ی)
رنگ فروش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طُ بُنْنی / طِ)
منسوب به ’طبن’ یا ’طبن’. شهری در مغرب از سرزمین زاب که در منتهی الیه و پایان بلاد مغرب واقع است و گروهی از اعلام از این شهر برخاسته اند. (سمعانی ورق 368 ب). رجوع به طبن و طبنه شود
لغت نامه دهخدا
مرد ملازم خدمت، (منتهی الارب)، معربد
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ ی ی)
ابوعبداﷲ محمد بن بشر بن علی ببنی از رواه حدیث بود. (از معجم البلدان) ، سفته شده، اندودشده. طلاشده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسوده و پسوده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ کَ دَ)
از: ’ب ن و’) پسر خواندن. (زوزنی) (آنندراج). کسی را به پسری گرفتن. (مجمل اللغه). پسر گرفتن کسی را. (منتهی الارب). پسر گفتن کسی را و یا پسر خواندن او را. (از ناظم الاطباء) ، (از: ’ب ن ی’) چهار زانو نشستن زن و فراخ کردن هر دو پا را از فربهی: و منه حدیث بنت غیلان ان جلست تبنت، ای صارت کالقبه من الادم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چون بنشیند مانند قبۀ بپاکرده میباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطلع کردن، مردی که ادعای سلطنت کرده با عمری جنگید و تخمیناً نصف قوم را بطرف خود کشانید لکن بالاخره فراری گردیده گویا کشته شد. (اول پادشاهان 16:21 و 22) (قاموس کتاب مقدس ص 244)
لغت نامه دهخدا
(اُ نا)
نام موضعی به شام از سوی بلقاء و بعضی گفته اند نام قریه ای است بموته و آنرا یبنی نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(بَ ی ی)
منسوب به ببنه، شهری نزدیک بامئین. (از معجم البلدان). منسوب به ببنه است نزدیک بادغیس هرات. (از انساب سمعانی) ، اندودن. طلا کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسودن و پسودن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ ن نا)
فربه و سطبر از کرکس و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
بفرزندی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا کرده شده، بنا نهاده، ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
درخت بناست (کندر) لبنی در فارسی: شیری جیوی منسوب به لبن شیری. کندر. توضیح در برهان لبنی بر وزن مدنی آمده و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحی
تصویر صبحی
منسوب به صبح بامدادی
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته چینی چینی ساخت چین منسوب به صین (چین) از مردم چین چینی، ساخته محصول چین: اترج صینی، ظرف چینی، سینی: خاتون آن خواجه صینیی عالی پر حلوا حضرت خداوندگار فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحنی
تصویر صحنی
موتو ریزه کولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ))
بنا کرده شده، بنا نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ نا))
محل بنا، بنیاد، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبنی
تصویر لبنی
((لَ بَ))
مربوط به فرآورده های شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
((تَ بَ نّ))
به فرزندی پذیرفتن، پسرخواندگی
فرهنگ فارسی معین