جدول جو
جدول جو

معنی صبخه - جستجوی لغت در جدول جو

صبخه
(صَ خَ)
زمین شوره است. رجوع به صبخه شود
لغت نامه دهخدا
صبخه
(صَ بَ خَ)
زمین شوره. ج، صباخ. (منتهی الارب). رجوع به کلمه ذیل شود
لغت نامه دهخدا
صبخه
زمین شوره
تصویری از صبخه
تصویر صبخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبغه
تصویر صبغه
رنگ، ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، دین و ملت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر بچه
فرهنگ فارسی عمید
(سَبْ بَ خَ)
از قراء بحرین است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ /صِبْ یَ)
جمع واژۀ صبی. کودکان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
هر چه برهم نشسته باشد از سرگین و بول و بعر در حوض. (منتهی الارب) ، سختی سرمای زمستان. (اقرب الموارد) ، وسط زمستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
شهری است نزدیک قیروان و آن را منصوریه نامند و بنای آن بدست منادبن بلکّین است که منصور بن یوسف بن زیری بن مناد نامیده شده و نام یوسف بلکین صنهاجی است و این منصور پدر بادیس و بادیس پدر معز است که پادشاهان این ناحیت بودند و منصور به سال 386 هجری قمری درگذشت و سیزده سال و چند ماه پادشاهی این بلاد او را بود.. و بکری گوید: صبره متصل بقیروان است و آن را اسماعیل بن قاسم بن عبیداﷲ به سال 337 بنا کرد و در آنجا متوطن شد، و درخبر مهدی گوید: که دارالملک آنان مهدیه بود و چون ابویزید خارجی بر آنان خروج کرد اسماعیل بن قاسم بن عبیداﷲ به سال 334 ولایت یافت. پس بجنگ ابویزید بقیروان شد و شهر صبره را بناکرد و پس وی فرزند او آن شهر راوطن خویش گرفت و مالک آن شد و بیشتر شهر مهدیه خالی و ویران گشت. حسن بن رشیق قیروانی گوید:
بنفسی من سکان صبره واحد
هوالناس و الباقون بعد فضول
عزیزٌ له نصفان ذا فی ازاره
سمین و هذا فی الوشاح نحیل
مدار کؤس اللحظ منه مکحل
و یقطف ورد الخد منه اسیل.
(معجم البلدان).
و صبره امروز ویران است. و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ / صُ حَ)
خواب پگاه و منه: الصبحه تمنع الرزق، هر چه بدان پگاه تعلل و مشغولی کنند، سیاهی مایل بسرخی، سپیدی مایل بسیاهی، سرخی مایل بسپیدی یا زردی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
قلعه ای است به دیاربکر میان آمد و میافارقین. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَیْ یَ)
تصغیر صبیّه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بی یَ)
دختر. (غیاث اللغات). مؤنث صبی است. (منتهی الارب). دخترینه. (مهذب الاسماء). کودک مادینه. کنیزک. دختربچه. ج، صبایا
لغت نامه دهخدا
ابن شیمان. وی از بنی حدان است و در روز جمل بر رأس ازد بوده و کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 335 و ج 5 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(صِ وَ)
جمع واژۀ صبی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ غَ)
رنگ. (منتهی الارب) :
مرد چون بالغ شد آن طفلی بمرد
رومیی شد صبغۀ زنگی سپرد.
مولوی.
، دین و ملت. (منتهی الارب). دین نیک. (مقدمۀ لغت میرسید شریف ص 4)
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ)
غورۀ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته. (منتهی الارب). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ خُبْ بَ)
زن با بانگ و فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خِ بَ)
تأنیث صخب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
مهرۀ حب و بغض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
بمعنی جاش که تودۀ غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند. (غیاث اللغات از شرح نصاب و منتخب) انبار گندم کیل و وزن ناکرده. (منتهی الارب). کود گندم. (مهذب الاسماء) ، طعام بیخته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سنگریزه های درشت فراهم آمده. (منتهی الارب). الحجاره الغلیظه المجتمعه. (اقرب الموارد). سنگ سخت. (مهذب الاسماء) ، سختی سرمای زمستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صابی. (منتهی الارب). رجوع به صابئین شود
لغت نامه دهخدا
پارۀ شهری است از پنج پاره شهرکه بلاد قوم لوط بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 271)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبحه
تصویر صبحه
خواب بامدادی، چاشت (صبحانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبره
تصویر صبره
چاش (توده غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند) چاچ
فرهنگ لغت هوشیار
نیمرس میوه رزیدن رنگ زدن، رنگ، کیش آیین، سرشت، آیین شستار ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند رنگ، دین و مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوه
تصویر صبوه
خامی جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیخه
تصویر صبیخه
پنبه ریسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر، دختر بچه، کودک مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمخه
تصویر صمخه
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخه
تصویر صرخه
افغان و بانگ، فریاد کردن، بانگ نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخه
تصویر صاخه
کبودی داغ کوفتگی، آسیب غریو فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبخه
تصویر سبخه
شوره زار، گلوزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبغه
تصویر صبغه
((ص ِ غَ یا غِ))
ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند، دین و ملت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
((صَ یَّ))
مؤنث صبی، دختر بچه
فرهنگ فارسی معین