اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همینک، اینک، الآن، فی الحال، حالیا، الحال، ایدون، فعلاً، نون، همیدون، ایدر، بالفعل، کنون، عجالتاً، حالا این چنین این همه یاوه، بیهوده
اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، هَمینَک، اینَک، اَلآن، فِی الحال، حالیا، اَلحال، ایدون، فِعلاً، نون، هَمیدون، ایدَر، بِالفِعل، کُنون، عِجالَتاً، حالا این چنین این همه یاوه، بیهوده
ائمه. جمع واژۀ امام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). پیشوایان و امامان. - ایمۀ اثناعشر، دوازده امام. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائمه شود. - ایمۀ جماعت، پیشنمازان، برای اشاره بنزدیک. مقابل آن: این کتاب، این خانه. (فرهنگ فارسی معین) : بت پرستی گرفته ایم همه این جهان چون بت است و ما شمنیم. رودکی. گه بر آن کندر بلندنشین گه دراین بوستان چشم گشای. رودکی. و ایدون گویند که پیش از این تا این حرب بود شدادبن عامربن عوج بن عنق را خلیفۀ خویش کرده بود. (ترجمه تاریخ طبری). و هیچ کس ندانست که وی مرده است یا زنده تا این مورچۀ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. چون سلیمان ازپای بیفتاد تشویش در میان دیوان و پریان و آدمیان افتاد. (ترجمه تاریخ طبری). که همچون تویی خواند باید پسر بدین روز و این دانش واین هنر. فردوسی. من و آشنا اندر آن جام باده از آن پس که افتاد این آشنایی. زینتی. ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت از آن جفاله جفاله از این قطارقطار. عنصری. گفت کاین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند. عنصری. سزای آن کس که در باب وی این محال گفت فرمودیم. (تاریخ بیهقی). نوادر عجیب که وی (مسعود) را افتاده در روزگار پدرش بیاورده ام در این تاریخ. (تاریخ بیهقی). ای بچۀ حمدونه بترسم که غلیواج ناگه بربایدت در این خانه نهان شو. لبیبی. تو این ریش و سر و سبلت که بینی تو پنداری تویی نی نی نه اینی. ناصرخسرو. ، گاهی به ام بدل شود. چون امسال و امروز و امشب بجای این سال و این روز و این شب، آن . ازآن . مال . متعلق به: جاجرم...بارکدۀ گرگان است و این کومش و نشابور است. (حدود العالم)
ائمه. جَمعِ واژۀ امام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). پیشوایان و امامان. - ایمۀ اثناعشر، دوازده امام. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائمه شود. - ایمۀ جماعت، پیشنمازان، برای اشاره بنزدیک. مقابل آن: این کتاب، این خانه. (فرهنگ فارسی معین) : بت پرستی گرفته ایم همه این جهان چون بت است و ما شمنیم. رودکی. گه بر آن کندر بلندنشین گه دراین بوستان چشم گشای. رودکی. و ایدون گویند که پیش از این تا این حرب بود شدادبن عامربن عوج بن عنق را خلیفۀ خویش کرده بود. (ترجمه تاریخ طبری). و هیچ کس ندانست که وی مرده است یا زنده تا این مورچۀ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. چون سلیمان ازپای بیفتاد تشویش در میان دیوان و پریان و آدمیان افتاد. (ترجمه تاریخ طبری). که همچون تویی خواند باید پسر بدین روز و این دانش واین هنر. فردوسی. من و آشنا اندر آن جام باده از آن پس که افتاد این آشنایی. زینتی. ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت از آن جفاله جفاله از این قطارقطار. عنصری. گفت کاین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند. عنصری. سزای آن کس که در باب وی این محال گفت فرمودیم. (تاریخ بیهقی). نوادر عجیب که وی (مسعود) را افتاده در روزگار پدرش بیاورده ام در این تاریخ. (تاریخ بیهقی). ای بچۀ حمدونه بترسم که غلیواج ناگه بربایدت در این خانه نهان شو. لبیبی. تو این ریش و سر و سبلت که بینی تو پنداری تویی نی نی نه اینی. ناصرخسرو. ، گاهی به اِم بدل شود. چون امسال و امروز و امشب بجای این سال و این روز و این شب، آن ِ. ازآن ِ. مال ِ. متعلق به: جاجرم...بارکدۀ گرگان است و این کومش و نشابور است. (حدود العالم)
ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین است بی زن ماندن مرد. (از اقرب الموارد). بی شوهر شدن زن و بی زن شدن شوهر. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین است بی زن ماندن مرد. (از اقرب الموارد). بی شوهر شدن زن و بی زن شدن شوهر. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
اینچنین. همچنین. (برهان) (آنندراج). همچنین. (غیاث اللغات). اینچنین. (رشیدی) : ایمه از این خاک تیره فام که برخاست تا که نه در پای پیل ممتحن افتاد. مجیر بیلقانی. سیمرغ فارغم که نه دانه خورد نه آب ایمه چه دانه نه بچۀ مرغ دینه ام. مجیر بیلقانی. بیش بر جای خدم ننشیند ایمه مخدوم نه جای خدم است. خاقانی
اینچنین. همچنین. (برهان) (آنندراج). همچنین. (غیاث اللغات). اینچنین. (رشیدی) : ایمه از این خاک تیره فام که برخاست تا که نه در پای پیل ممتحن افتاد. مجیر بیلقانی. سیمرغ فارغم که نه دانه خورد نه آب ایمه چه دانه نه بچۀ مرغ دینه ام. مجیر بیلقانی. بیش بر جای خدم ننشیند ایمه مخدوم نه جای خدم است. خاقانی
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 37 هزارگزی شمال خاوری شادگان. کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان. دشت. گرمسیر مالاریائی. سکنه 150 تن. آب آن ازرود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت وحشم داری، صنایع دستی ایشان عبابافی است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 37 هزارگزی شمال خاوری شادگان. کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان. دشت. گرمسیر مالاریائی. سکنه 150 تن. آب آن ازرود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت وحشم داری، صنایع دستی ایشان عبابافی است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دائمه. مؤنث دایم. دائم: قضیۀ دایمه (دائمه) ، قضیه ای است که حکم در آن بدوام نسبت محمول به موضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه، بنابراین قضیۀ دایمه اعم از قضیۀ ضروریه است
دائمه. مؤنث دایم. دائم: قضیۀ دایمه (دائمه) ، قضیه ای است که حکم در آن بدوام نسبت محمول به موضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه، بنابراین قضیۀ دایمه اعم از قضیۀ ضروریه است
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند، واقع در 18 هزارگزی شمال راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه. دامنه و سردسیری است با 550 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل از وهمان میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند، واقع در 18 هزارگزی شمال راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه. دامنه و سردسیری است با 550 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل از وهمان میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
مونث دایم یا قضیه دایمه قضیه است که حکم در آن به دوام اسبت محمول بموضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه مثل (هر انسانی دایماحیوان است) و بنابرین قضیع دایمه اعم از قضیه ضروریه است
مونث دایم یا قضیه دایمه قضیه است که حکم در آن به دوام اسبت محمول بموضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه مثل (هر انسانی دایماحیوان است) و بنابرین قضیع دایمه اعم از قضیه ضروریه است
مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند