جدول جو
جدول جو

معنی صایحه - جستجوی لغت در جدول جو

صایحه
(یِ حَ)
رجوع به صائحه... شود
لغت نامه دهخدا
صایحه
مونث صایح، گریه و ماتم
تصویری از صایحه
تصویر صایحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایحه
تصویر رایحه
(دخترانه)
بوی خوش، بوی خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صالحه
تصویر صالحه
(دخترانه)
شایسته، درستکار، نیک، خوب، دارای اعتقاد و عمل درست دینی، مؤنث صالح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایحه
تصویر فایحه
(دخترانه)
مؤنث فایح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صالحه
تصویر صالحه
صالح (زن)، دارای صلاحیت مثلاً دادگاه صالحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفیحه
تصویر صفیحه
شمشیر پهن، سنگ پهن، روی هر چیز پهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایحه
تصویر لایحه
نوشته ای که در آن پیشنهاد یا ادعایی ارائه شده باشد، مقابل طرح، در علوم سیاسی قانونی که از طرف دولت برای تصویب تقدیم مجلس می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
(صَ حَ)
بامداد. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
تأنیث صبیح. و رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
تأنیث طائح. حادثۀ هلاک کننده. مرد هلاک شده. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لِ حَ)
بنت الملقن. یکی از زنان ماهر در حدیث و اخبار و دختر شیخ نورالدین ابوالحسن علی از احفاد ابن الملقن است. مولد او به سال 795 هجری قمری است و به سال 876 درگذشت. خواهر وی خدیجه بنت الملقن نیز از محدثات معروف است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لِ حَ)
قریه ای است بر طریق مالقه در اندلس که بسیاری از بنی قسیعی از اعیان غرناطه در آن سکونت دارند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(لِ حَ)
تأنیث صالح. ج، صالحات. رجوع به صالح... شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
وی زوجه مستنصر بالله حکم بن عبدالرحمن نهمین خلیفه از خلفای اموی اندلس است که با مهارت در علوم و ادب و سیاست و هنگام خلافت شوهر خویش نفوذ و اقتدار فراوان داشت و چون شوهر وی درگذشت فرزند او المؤید بالله خردسال بود و صبیحه تا مدتی بنیابت از وی تمام امور کشور را در دست داشت و بر اثر مساعی حاجب خود محمد بن عبدالله بن ابی عامر ممالک خویش را وسعت داد و شأن و شکوه دولت اسلامی اندلس را بیفزود و به سال 398 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضِ / ضِ حِ / ضَ حِ)
یکدیگر را آواز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را آواز کردن. (ناظم الاطباء). تصایح. به یکدیگر بانگ زدن. با کسی بانگ کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). صیاح. رجوع به صیاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صایبه
تصویر صایبه
مونث صایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایمه
تصویر صایمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
نسیمی که بمشام رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایحه
تصویر سایحه
مونث سایح زنی که جهانگردی کند
فرهنگ لغت هوشیار
کار نیک، زن نیک زن پارسا زن پاکدامن، فراوانی مونث صالح زن نیکو کار، جمع صالحات، عمل نیک حسنه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضاحی: و پیراشهر (حومه شهر)، انجام آشکار، لبه چون لبه تالاب مونث صاحی: و زن پاکدامن زن هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیحه
تصویر صحیحه
مونث صحیح: درست مونث صحیح: عقیده صحیحه
فرهنگ لغت هوشیار
رویه پهن، دشنه پهن، پوست پوسته، آوند آهنی، تخت پهن و هموار تخته شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایحه
تصویر نایحه
زن زاری کننده برشوی، جمع نایحات (نائحات)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث لایح، مکتوب، طرح. یا لایحه قانونی. طرح قانونی که از طرف هیئت دولت بمجلسین پیشنهاد شود، نوشته ای که وکیل دادگستری بمنظور دفاع از دعوی بمحکمه تقدیم کند جمع لوایح، آنچه که از نور تجلی لایح گردد بارقه خطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایحه
تصویر فایحه
مونث فایح پراکنده کننده بوی، جمع فوایح (فوائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیحه
تصویر صبیحه
سپید گون سپید رنگ، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریحه
تصویر صریحه
مونث صریح بی آمیغ، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائحه
تصویر صائحه
مونث صائح ترس، شیون سوک مویه مونث صایح، گریه و ماتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیحه
تصویر صفیحه
((صَ حَ))
شمشیر پهناور، سنگ پهن، روی پهن هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایحه
تصویر لایحه
((یِ حِ))
نوشته، طرح قانونی که از طرف دولت برای تصویب به مجلس فرستاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
((یِ حِ))
بوی، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صالحه
تصویر صالحه
((لِ حِ یا حَ))
زن نیکوکار، عمل نیک، حسنه، جمع صالحات
فرهنگ فارسی معین