جدول جو
جدول جو

معنی صاهله - جستجوی لغت در جدول جو

صاهله
(هَِ لَ)
ابن کاهل بن حارث از بنی هذیل از طائفۀ عدنان. وی یکی از اجداد عرب و عبدالله مسعود از اولاد اوست. (الاعلام زرکلی ص 427)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهله
تصویر اهله
هلال ها، ماه از شب اول ماه قمری تا سه شب که در آسمان به شکل کمان دیده می شود، ماه نوها، جمع واژۀ هلال
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ لَ)
نام زن نوح (ع). (آنندراج) (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی از صهیل، شیهۀ اسب، (اصطلاح منطق) فصل مقوم است نوع فرس را همچنان که ناطق فصل است مر انسان را و نابح کلب را و ناهق خر را، شتر که دست و پا را بسیار بر زمین زند و بگزد و بانگ نکندبهیچ یکی (کسی را نخواند) از جهت عزت نفس خود در اندرون او بانگی باشد مانند بانگ باد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
روزی است از ایام عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کسان.
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ لَ)
مال. (ناظم الاطباء). گویند: انهم لاهل اهله. (منتهی الارب) ، بی آرام کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی آرام کردن کار کسی را. (آنندراج) ، سخت پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِلْ لَ)
جمع واژۀ هلال یعنی ماه نو. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(صالْ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
وهله. اول از هر چیزی. (از منتهی الارب). اول شی ٔ. وهله. وهله. (المنجد). گویند: لقیته اول واهله، ای وهله
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
آینده و روندۀ در آب خور. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه آینده و رونده در آبخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نهال، نواهل، ماده شتر نخست آب خورنده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناهل است. رجوع به ناهل شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
عین ٌ ضاهله، چشمۀ کم آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) :
نبشته سوی مهتر باهله
که گر لشکر آید مکنشان یله.
فردوسی.
عنان را بدان باره کرده یله
همی راند ناکام تا باهله.
فردوسی.
فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است:
وان من غایه حرص الفتی
طلابه المعروف فی باهله
کبیرهم و غدو مولودهم
تلعنه من قبحه القابله.
(عیون الاخبار ص 37 ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
باهل. زن بی شوهر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باهله
تصویر باهله
زن بی شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع هلال ماههای نو. یا اهله قمر. قسمتهایی از ماه که اهل زمین آنرا رویت کنند (هلال بدر تربیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاهله
تصویر ضاهله
چشمه کم آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهله
تصویر اهله
((اَ هِ لِّ))
جمع هلال، ماه های نو
فرهنگ فارسی معین
تیرچوبی دو شاخه که از آن در ساختن نفار استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی