جدول جو
جدول جو

معنی صابون - جستجوی لغت در جدول جو

صابون
جسمی مرکب از سود، پتاس، روغن نباتی یا مادۀ چربی دار دیگر که برای شستشوی بدن و جامه به کار می رود
تصویری از صابون
تصویر صابون
فرهنگ فارسی عمید
صابون
جمع واژۀ صابی در حالت رفع (به قرائت مردم مدینه) و در حالت نصبی و جری صابین خوانند، رجوع به تاج العروس، نهایه و تفسیر ابوالفتوح شود
لغت نامه دهخدا
صابون
سابون است. گرم و خشک، مفرح جسد، منضج، ملین، مدرّ و جالی است. (منتهی الارب). از مخترعات هرمس است، و طریق ساختن او آن است که از قلی یک جزو و از آهک نصف او، نرم سائیده در ظرفی یا حوضی کرده با پنج مثل آن آب و تا دو ساعت بر هم زنند و باید سوراخی در بن ظرف باشد و مسدود کرده که بعد از ته نشین شدن، سوراخ را باز کرده آب صافی به ظرف دیگر رود، و باز آب تازه ریخته بر هم زده و تکرار عمل کنند تا تندی در جرم او نماند، و آبها را جداگانه ضبط کرده، و بقدر ده مثل آب اول روغن زیتون را بر روی آتش گذاشته بتدریج اول از آب آخر به خورد او دهند تا مجموع آبها تسقیه شود و مثل خمیر گردد، پس خشک کرده ریزه کنند و بعضی بجای روغن زیتون روغن دنبه و روغن کنجد و روغن قرطم و بیدانجیر و امثال آن میکنند، و بهترین همه اقسام قسم اول است. در آخر سیم گرم و خشک و مقطع و معفن و اکّال و منضج و ملین أورام و جالی و حمول او مخرج جنین زنده و مرده و مدرّ حیض و در این امور مجرب است و ضماد او با مثل آن حنّا جهت درد زانو و عرق النسا و نمش و کلف. و با زیبق و سلیمانی جهت درد مفاصل مزمنه مجرب و با روغن گل سرخ جهت خشک کردن زخمهای سر اطفال و قروح شهدیه که بهر چند روز ازاله و تجدیدکنند، و با سرگین کبوتر و امثال آن جهت گشودن دمل وشستن موی با آن جهت رفع چرک و قمل و رشک، و با لعابها جهت حکه و جرب و رفع آثار، نافع و شیاف او مسهل ورافع قولنج و مخرج کرم مقعد و مدرّ بول و شرب دو مثقال او تا چهار درهم کشنده به جراحت امعاء و احشا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معروف است و آن چیزی باشد که بدان جامه و امثال آن شویند و مسهل خلط خام است. (برهان قاطع). گرم و خشک بود در چهارم و مفرح اعضا بودو بحکم، قولنج بگشاید، و مسهل خلط خام بود و چون شافه از وی به خود برگیرند ورمها را نضج دهد. و شریف گوید: چون در میان خرقۀ صوف نهند و حزاز و قوبا را بدان بمالند بحکم زایل کند، و اگر با هم چند آن نمک بیامیزند و در حمام بمالند حکه و جرب ریش شده را نافع بود. و اگر هم چندان حنا بیامیزند و بر زانو طلا کنند درد زانو ساکن کند و بر نمش طلا کردن زود زایل کند و چون طلا کنند بر ریشهاء شهدیه و هفت روز رها کنند پس به آب گرم بشویند هیچ دوا بهتر از این نبود. و چون دو درم از وی با هم چند آن باسلیقون و هم چند آن نورۀآب دیده بر ریش خضاب کنندو در حمام بعد از آن که شسته باشد پاک و نیم ساعت صبر کنند موی را سیاه کند و چون بر اورام بلغمی دشخوار نضج نهند با ادویه که موافق بود، نضج دهد. و چون بر اورام نهند با ادویه که گشایندۀ اورام بود، مانند حرف و سرگین کبوتر و اصل قثاءالحمار، فعل وی قوی گرداند، و بر سر جراحتها طلا کردن بگشاید، و آب وی اگر بخورند کشنده بود، نزدیک به خوردن نوره است و مداوای وی به قی کنند، به آب گرم و روغن کنجد و بعد از آن، آبگوشت از مرغ و روغن بادام. (اختیارات بدیعی). از صناعت قدیمه است، قیل وجد فی کتب هرمس و انه وحی و هو الاظهر. و بهترین نوع آن آن است که از زیت خالص و قلی پاکیزه و نورۀ پاک ساخته محکم بپزند و خشک کرده به وضع مخصوصی ببرند و آن را عراقی نامند، نه از آنجهت که در عراق سازند بلکه این صفت بر آن غلبه یافته و آن را در اعمال حلب وشام پزند و صابون مغربی آن است که نبریده و محکم نپخته باشند و مانند نشاستۀ پخته است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). در زبان عبری آن را بوریت گویند، و بمعنی پاک کننده باشد. در أرمیا 2:22 در میان صابون و نطرون تفاوت میگذارد. در ایام قدیم و حالیه آب یا خاکستر بعض از نباتات را از برای پاک کردن استعمال کرده و میکنند، نباتاتی که در شوره زار و نم’زارها میروید دارای نمک قلیا میباشد و در عمل شیشه گری و صابون سازی مستعمل است. خاکستر درخت صنوبر و برخی نباتات دیگر دارای نمک شوره هستند. مردمان سلف این املاح و قلیا را باروغن و دهنیات دیگر مخلوط کرده صابونی مایع ترتیب میدادند، و از برای شستن تن و لباس و تصفیۀ فلزات نیز استعمال میکردند. صابون منجمدی که فعلاً در فلسطین فراوان است در قدیم الایام در نزد مصریان و اغلب قدماءمعروف نبود... (قاموس کتاب مقدس ص 553). و در طب صابون هایی بکار است که هر یک بنام جزء عامل آن بدان نام مشهور است: صابون گوگرد. صابون سوبلیمه. صابون قطران. صابون گلسیرین و غیره: و این شهر ترمذ بارگه ختلان و چغانیان است و از وی صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم ص 66). و از او [از بستXXX کرباس و صابون خیزد. (حدود العالم ص 63).
گویی بطّ سپید جامه به صابون زده ست
کبک دری ساقها در قدح خون زده ست.
منوچهری.
توبه کن از هربدی که بر تنت و دین
جانت چو پیراهن است و توبه چو صابون.
ناصرخسرو.
به صابون دین شوی مر جانت را
بیاموز کاین بس نکو گازری است.
ناصرخسرو.
دل ز بدیها به دین بشوی ازیراک
پاک شود دل به دین چوجامه به صابون.
ناصرخسرو.
جامه به صابون شده ست پاک و خرد
جامۀ جان را بزرگ صابون شد.
ناصرخسرو.
جان به صابون خرد بایدت شستن کاین جسد
تیره ماند گر مر او را جمله در صابون کنی.
ناصرخسرو.
باهجو تو من مدح نیامیزم ازیرا
بقال نیامیزد صابون به شکر بر.
سوزنی.
به وفا جمع را چو صابون باش
نیست گردی چو گردها شویی.
خاقانی.
قرصۀ خورشید که صابون تست
شوخ گن جامۀ پرخون تست.
نظامی.
قرص خورشید در این طشت فلک صابونی است
که از او جامۀ ارواح مطهر گردد.
نظام قاری.
جهان که شست به صابون مهر جامۀ چرخ
چه رشک میبرد از رختهای گازر ما.
نظام قاری.
در عین چرک و چربی رختم ز دست صابون
گه کف زنانست بر سر گه پای مانده در گل.
نظام قاری.
جانم از تن چو تن ز جان شده کاهان
صابون از جامه کاست، جامه ز صابون.
ادیب نیشابوری.
و صابونهای معروف ایران در آشتیان، یزد، اطراف تهران، قم، اسپاهان تهیه میشود. اخیراً هم کار خانه صابون پزی در تهران، تبریز، اسپاهان دایر شده. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 218).
- جاصابونی، ظرفی است که در آن صابون نهند.
- حلوای صابونی، روغنجوش. زلنبع. مشخته. مشاش. نوعی از حلواست که با عسل و نشاسته و در بعض جاها با دوشاب و روغن کنجد کنند: و اغلب حلواهاءنیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه... نهادند. (نوروزنامه ص 13).
نه هر بیرون که بینندی درونش همچنان باشد
بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد.
سعدی (مفردات).
کند وعده مرا یک دم به ذوق وصلتش دلبر
زهی حلوای صابونی، زهی پالودۀ شکّر.
؟
- صابون او به جامۀ کسی خوردن، زیان و آسیبش بدو رسیدن: صابونش به جامۀ همه خورده است، همه کس را فریفته است. به همه زیان رسانیده است. نظیر: تل پاک نگذاشته. (امثال و حکم).
- صابون به پای (زیر پای) کسی مالیدن، او را فریفتن.
- صابون رقّی، صابون عراقی است که در قریۀ رقّه از اعمال شام سازند و آن مصنوع از زیت و پیه است. (فهرست مخزن الادویه ص 26)
لغت نامه دهخدا
صابون
یونانی تازی گشته برهو برهوه جسمی است که از ماده چربی ساخته می شود و آن را در شستشوی بدن و لباس به کار برند. توضیح صابونها مخلوطی از نمکهای سه اسید آلی یعنی اولئات پالمیتات و استارات سدیم هستند. برای تهیه صابون اسیدهای چربی دار را با سود سوز آور در دیگهای بزرگ - حرارت می دهند و پس از 24 ساعت در قالبهای چوبی بزرگ وارد می کنند و سپس به شمشهای کوچکتر می برند و عاقبت بر اثر جریان هوای گرم خشک می کنند و به صورت قالبهای کوچک که علامت کارخانه روی آن نقش شده قالب می کنند. یا صابون سلطانی. صابونی بود از جنس پست وردی که به طرح یکسان می داده اند و به مناسبت پستی جنس کسی آن را نمی خریده
فرهنگ لغت هوشیار
صابون
محصولی است ساخته شده از نمک های پتاسیم و اسیدهای چرب که در ترکیب با آب ایجاد کف می کنند و از آن برای شستشوی لباس و بدن استفاده می شود
صابون کسی به تن کسی خوردن: کنایه از با آن کس سر و کار داشتن و خسارت و آسیب دیدن
تصویری از صابون
تصویر صابون
فرهنگ فارسی معین
صابون
کفزا
تصویری از صابون
تصویر صابون
فرهنگ واژه فارسی سره
صابون
خریدن صابون در خواب بهتر باشد از فروختن. جابر مغربی
اگر درخواب بیند که جامه کسی را به صابون بشست، دلیل است که کسی را از کار بد بازگرداند. اگر بیند که صابون خورد، دلیل است که چیزی حرام خورد. محمد بن سیرین
اگر درخواب بیند که صابون بسیار داشت و جامه از آن بشست، دلیل که ازمراد بازماند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی میمون زرد رنگ با پوزه ای شبیه سگ و پینه ای برهنه ای روی کفل که به صورت اجتماعی در افریقا زیست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابونی
تصویر صابونی
چیزی که به کف صابون آغشته شده است، صابون ساز، صابون فروش، در علم زیست شناسی ویژگی هر یک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاک کنندگی دارند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
زن پیر باشد به زبان آسیان. (فرهنگ اوبهی خطی کتاب خانه مؤلف). و ظاهراً این صورت مصحف صابوته باشد. رجوع به صابوته در همین لغت نامه و لغت نامۀ اسدی شود
لغت نامه دهخدا
جای آتش خوابانیدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، جائی که آتش پنهان کنند تا نمیرد، (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است به قرب بحرین، (نزهه القلوب ص 137)
لغت نامه دهخدا
بابونه، (دزی ج 1 ص 47)، زنبور درشت، صقیع، علفج، زنبور، دبور، زنبور زرد، (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی، زیر کلمه فرلون)
لغت نامه دهخدا
یکی از مستعمرات فرانسه است در افریقای غربی در خلیج گینه از یک درجۀ عرض شمالی تا یک درجه و پنجاه دقیقۀعرض جنوبی در طول ساحل امتداد یافته فرانسویها ابتداء این جا را ضبط کرده و بتدریج دایرۀ نفوذ خود را به سوی شمال و جنوب و مشرق رسانیده اند، از طرف مشرق تا مجرای نهر بزرگ کنگو یعنی اراضی غیرمضبوطه را تحت تبعیت آورده و به این نقطه نام کنگوی فرانسه داده اند بنابراین ما هم تفصیلات راجع به این محل را به کلمه کنگوی فرانسه محول میداریم، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است و در شعر اعشی از آن ذکری رفته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام قضایی است در سنجاق موش از ولایت بتلیس و قسمت جنوبی آن استان را تشکیل میدهد و محدود است از شمال به قضای موش، از مشرق و جنوب به سنجاق بتلیس و از مغرب به سنجاق کنج، مرکز آن قصبۀ کوچک خطواست که روزی شهری بزرگ بوده و 60000 تن جمعیت داشته، فاصله آن تا مرکز لوا 24 ساعت و تا مرکز ولایت 15 ساعت است، اراضی این منطقه کوهستانی و سنگلاخ است، در قسمت غربی آن کوه صاسون به ارتفاع 2600 گز و در جهت جنوب غربی کوه اوتاغ با ارتفاع 1430 گز دیده میشود، بیشتر کوههای آن سنگلاخ و صعب الوصول است و مناظری عجیب دارد، فقط یک نهر در طرف مشرق قضا جاری است و این قطعه را شکافته داخل نهر مراد میگردد، تنها رود خانه مهم آن همین یک رود است و آبهای دیگر رودخانه های کوچک و جویها و جویبارها هستند، خاک آن چندان حاصلخیز نیست و محصول مورد نیاز اهالی را کفایت نمیکند، اما انواع میوه جات و سبزیجات در آنجا بعمل می آید و مراتع فراوان و حیوانات اهلی بسیار دارد، عمده معیشت ساکنان آنجا از محصولات حیوانی است، حیوانات وحشی در این منطقه نیز فراوان است و در کوههای آن خرس، گورخر و حیوانات دیگر دیده میشود، دربعض کوههای آن جنگل ها وجود دارد که اهالی از هیزم والوار و تختۀ آن استفاده میکنند و در برخی نقاط اشیاء عتیقه دیده میشود، هوای این منطقه در نقاط پست معتدل و در جاهای مرتفع سرد است و جمعاً مشتمل بر 119قریه است و تعداد سکنۀ آن به 20101 تن بالغ میگرددکه 10370 تن از آنان مسلمان و 8389 تن ارمنی و 372 نفر قبطی و 970 تن یزیدی هستند و قسم اعظم مسلمانان آنجا کرد و از عشایر مختلفند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ صابر
لغت نامه دهخدا
نباتی است از تیره قرنفلیان و از دستۀ میخ’ها که ساقه های زیرین و ساق و برگ آن دارای مادۀ لعابی است و مانند صابون در آب کف میکند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 213)
لغت نامه دهخدا
نام دهی است در دمشق، (منتهی الارب)، موضعی است که بین آن و دمشق یک میل مسافت است واقع در راه کسی که به عراق از میان بستانها رود، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
احمد بن محمد بن حسین بن السندی، وی ثقه و معمر و مسند دیار مصر است و ازیونس بن عبدالاعلی و مزنی و بزرگان دیگر روایت کند و ابن نظیف از وی روایت آورد، وفات او به شوال 349 هجری قمری بسن یکصدوپنجسالگی بود، (حسن المحاضره ص 170)
محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان الجعفی الکوفی، مکنی به ابی الفضل صابونی، رجوع به محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان جعفی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به صابون، صابون فروش، فروشندۀ صابون، سازندۀ صابون، نام شیرینیی است که از شکر سفید سازند:
صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس
کآورد قند مصری بازارگان برف،
کمال اسماعیل،
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسۀ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار،
بسحاق اطعمه،
ورجوع به حلوای صابونی ذیل کلمه صابون شود،
، نوعی اززمرد و آن زمردی است تیره برنگ صابون، (جواهرنامه)، پاکیزه، شسته، صابون زده:
جان را به علم و طاعت صابون زن
جامه است گر تو را همه صابونی،
ناصرخسرو،
،
مدرسه صابونی، نام مدرسه ای بوده است به نیشابور، (ترجمه تاریخ یمینی ص 253)، نام قریه ای است نزدیک مصر در کرانۀ شرقی نیل که آن را سواقی صابونی گویند و از جانب صعید است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دیر ابون، یا دیر انبون. دیریست در جزیره و نزدیک آن گوری کلان و گویند قبر نوح نبی است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
راسن. زنجبیل شامی
لغت نامه دهخدا
شهری از شهرهای جاد است که در مشرق اردن واقع است (یوشع 13:27)، دور نیست که عبارتی که در آیۀ مسطوره در سفر داوران 12:1 ’واقع است بطرف شمال’، مقصود همین شهر باشد زیرا که در ترجمه هفتاد مینویسد تا صافون تلمود میگوید آن امّاثوس است که خرابۀ امانه باشد که به جنوب دریای جلیل واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
صابونیه درفارسی: گیاه اشنان منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابون
تصویر طابون
آتشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابرون
تصویر صابرون
جمع صابر در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابئون
تصویر صابئون
ستاره پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
برهو ساز، پانیذه گونه ای شیرینی منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابون
تصویر مابون
هیز، مخنث
فرهنگ فارسی معین
هیز، مخنث، مفعول، ملوط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخشان، تابان
فرهنگ گویش مازندرانی
چوپانی که از گوسفندان تازه زاییده مراقبت کرده و آن ها را
فرهنگ گویش مازندرانی