جدول جو
جدول جو

معنی صابره - جستجوی لغت در جدول جو

صابره
(دخترانه)
مؤنث صابر
تصویری از صابره
تصویر صابره
فرهنگ نامهای ایرانی
صابره
(بِ رَ)
تأنیث صابر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صابئه
تصویر صابئه
صابی، پیرو فرقۀ صابئین، صابئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، مغتسله، ماندایی، ماندائیان، ویژگی آنکه از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابره
تصویر عابره
مؤنث واژۀ عابر، عبور کننده، گذرنده، رهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصابره
تصویر مصابره
غالب شدن بر کسی به صبر، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کفیل و پذرفتار شدن کسی را. (منتهی الارب). پایندانی. ضمانت. (دهار). کفالت. (اقرب الموارد) ، انبار کردن گندم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث صائر. گیاه خشک که بعداز سبز شدن خورده شود. (منتهی الارب). و الصیور، الکلاء الیابس یؤکل بعد خضرته زماناً. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ رَ)
علی الجمع، گوسپندان و شترانی که بامداد به چرا روند و شبانگاه بازآیند و به سفر نروند. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). من الغنم و الابل، التی تروح و تغدو و لاتعزب. و لاواحد له. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و در تاج العروس چنین است: من الغنم و الابل، التی تروح و تغدو علی اهلها و لاتعزب عنهم
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
دهی جزء دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند 20هزارگزی شمال مرند و 5 هزارگزی شوسه و خط آهن جلفا - مرند. جلگه و سردسیر. سکنۀ آن 651 تن. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، نخود، زردآلو و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. از دو ده بابرۀ بالا و پائین تشکیل گردیده. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ / رِ)
چراگاه. (یوشع 19:12 و 21:28 و اول تواریخ ایام:72) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
تأنیث دابر. پس رو. پس خود. (مهذب الاسماء) ، پس سنب. سپس سم، آخر ریگ توده، هزیمت، بدفالی، پی پاشنۀ مردم، نوعی از بندهای کشتی، چیزی که محاذی آخر خرد گاه چاروا افتد، ناخن که بر بازی ستور برآید، پنجم انگشت که بر پای مرغان برآید برتر از دیگرها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
سنگ و یا سنگ نرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با رَ)
زمین درشت بلند. (منتهی الارب). زمین غلیظ مشرف که در آن گیاه نباشد و گیاه نرویاند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با رَ)
گیاهی است که آن را به لاتین الوس واریگاتا خوانند
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
سنگریزها. (منتهی الارب). سنگ. (اقرب الموارد) ، پاره ای از آهن یا سنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
ابن مالک. مکنی به ابوشریح. تابعی است. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(صَ بارْ رَ)
سختی سرمای زمستان. (منتهی الارب). سختی سرما. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
همدیگر شکیبایی کردن. (منتهی الارب). شکیبایی کردن. (آنندراج). با کسی به صبر نبرد کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مصابرت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
مصابرت. مصابره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصابرت و مصابره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غابره
تصویر غابره
پس مانده جا مانده
فرهنگ لغت هوشیار
مصابره و مصابرت در فارسی: شکیپایی شکیبایی شکیبایی کردن غالب شدن بصبر بر کسی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابره
تصویر عابره
مونث عابر روا، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائره
تصویر صائره
باران، گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
سنگریزه، پاره سنگ، پاره آهن پر شکیب، گوش خر از گیاهان مالیخولیا بسیار صبر کننده، گوش خر، صبر. یا صباره امریکایی. گوش خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخره
تصویر صاخره
کاسه آبخوری سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغره
تصویر صاغره
پارسی تازی گشته ساغر
فرهنگ لغت هوشیار
شکیبایی، نام سراینده ای شکیبایی شکیب تاب و توان در تحمل رنج و مشقت
فرهنگ لغت هوشیار
سنگه چیزی سنگین که در کرجی برای برابر نگاهداشتن آن بر آب به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابیه
تصویر صابیه
باد میانین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابئه
تصویر صابئه
ستاره پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابره
تصویر دابره
شکست، مرغوا، پاشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابره
تصویر جابره
ستمگر (مادینه جابر) مونث جابر: رسوم جابره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابره
تصویر زابره
پرزدار شدن، پرز برگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنبره
تصویر صنبره
کمبار خرما، تپاله خشک، خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباره
تصویر صباره
((صَ بَّ رَ یا رِ))
بسیار صبرکننده، گوش خر (گیاه)
فرهنگ فارسی معین