- صائم (پسرانه)
- روزه گیر، روزه دار
معنی صائم - جستجوی لغت در جدول جو
- صائم
- روزه دار، بازدارنده خود از طعام و کلام و سیر و نکاح و جز آن
- صائم
- روزه گیر، روزه دار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
جمع قصیمه، تاغستان ها ریگزاز هایی که تاغ درآنهاروید
چرنده، چراننده، خود چرا خود چر چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
تشنه
همیشه آرمیده و ساکن، همواره، پیوسته، باقی، متصل
تیغ برنده، مرد رسا، شیر بیشه برنده (شمشیر)، مرد دلیر دلاور، جمع صوارم
نگهبان
چسبنده دوسا، دلمه چون خون
زرگر، ریخته گر زرگر، ریخته گر، جمع صاغه صواغ صیاغ
شکاری، صید کننده
مویه گر شیون کننده صیحه زننده
غریونده ونگنده آوا دار
رساننده، راست و درست، رشناکی رشکناک گردیدن، سر و موی، سیر آبی
آنکه روزه گیرد روزه دار روزه گیر جمع صایمین، یکی از امعا که پس از اثنا عشر قرار دارد و بدان پیوسته است معا صایم
صید کننده، شکار کننده
جاوید، پایدار، همیشه، همواره، پیوسته
راست و درست، حق و رسا، مقابل خاطئ، درستکار
ستمگر، ظالم
شنا کننده شناور
ایستاده، برخاسته، برپا
نکوهنده سرزنشگر سرزنش کننده
خفته، خوابیده، آرامیده، خسبنده
شیفته، سر گشته، سخت تشنه
زرگر، ریخته گر
شیر درنده، شیر ژیان، اصلان، قسوره، ضرغام، همام، ریبال، هرماس، شیر شرزه، هژبر، هزبر
برنده
دلاور، شجاع
شمشیر تیز و برّان، صمصام، حسام، جراز، شمشیر آبدار، غفج، قاضب، شربت الماس، جوهردار
برنده
دلاور، شجاع
شمشیر تیز و برّان، صمصام، حسام، جراز، شمشیر آبدار، غفج، قاضب، شربت الماس، جوهردار
ایستاده، پابرجا، استوار، ثابت و برقرار، پایدار،
لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد،
مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری
قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، برای مثال زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱ - ۵)
قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد
قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات
قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن
قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد،
مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری
قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست،
قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد
قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات
قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن
قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
جمع صایم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) روزه داران