جدول جو
جدول جو

معنی شیپ - جستجوی لغت در جدول جو

شیپ
شیب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیث
تصویر شیث
(پسرانه)
نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام نبوت داشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شید
تصویر شید
(دخترانه و پسرانه)
نور، روشنایی، آفتاب، خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیپ
تصویر هیپ
واژه ای در تبلیغات که مترادف تبلیغ شدید هر فیلم است و در آن از رادیو، تلوزیون و حضور شخصی بازیگران فیلم استفاده می شود
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از شیپورچی
تصویر شیپورچی
کسی که شیپور می نوازد، شیپورزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیپور
تصویر شیپور
از سازهای بادی با دهانۀ گشاد و شبیه سرنا که معمولاً از برنج ساخته می شود، نفیر، سرنا
شیپور استاش: در علم زیست شناسی مجرای استاش، مجرایی که گوش میانی را به حفره های بینی مربوط می سازد، مجرایی که حلق را با حفرۀ صماخی مربوط می کند و فشار هوا را در دو طرف پردۀ صماخ یکسان نگه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیپسی
تصویر شیپسی
انبرک، انبر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیپور استاش
تصویر شیپور استاش
در علم زیست شناسی مجرای استاش، مجرایی که گوش میانی را به حفره های بینی مربوط می سازد، مجرایی که حلق را با حفرۀ صماخی مربوط می کند و فشار هوا را در دو طرف پردۀ صماخ یکسان نگه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ/ شِ)
مرکّب از: شیپور + چی، پسوند ترکی، شیپورزن. آنکه شیپور می نوازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
منسوب به شیپور. هر چیز چون شیپور در شکل و هیأت.
- گل شیپوری. رجوع به گل شیپوری شود
لغت نامه دهخدا
(خَ گِ دِ کِ / کَ دَ)
دمیدن در شپیور. شیپور زدن
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی ایرانی. (لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ گُ)
شیپور زننده. شیپورچی. آنکه شیپور می نوازد. نوازندۀ شیپور:
کبک ناقوس زن و سارک شیپور زن است
فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ)
حالت و کیفیت شیپورزن. عمل شیپورزن
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
نفیر را گویند که برادر کوچک کرناست، و آنرا نای رومی نیز خوانند. (برهان). معرب آن شبور. نای رومی که در رزم نوازند. (از رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نفیر و نای رومی. نفیر برنجین که دهان گشادی دارد و از قدیم الایام آنرا در جنگ می نواختند. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نای رویین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نای رویین که در حربها زنند. (فرهنگ خطی). بوق. از عبری شبور. (از حاشیۀ اسرارالبلاغه چ المنار ص 28). از آرامی و سریانی گرفته شده. (تقی زاده مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 6 ص 22). آیا اصل این کلمه شه پور بوده است ؟ حاجی خلیفه در فصل علم الاّلات العجیبه الموسیقائیه از نوع مزامیر یکی را بنام ’بور’ (پور) آورده است. (یادداشت مؤلف) :
بزن کوس رویین و شیپور و نای
بکشمیر و کابل فراوان مپای.
فردوسی.
بفرمودتا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای.
فردوسی.
از آواز شیپور و هندی درای
همی کوه رادل برآمد ز جای.
فردوسی.
ز کوس و نفیر و خروش درای
ز شیپور و از نالۀ کرّنای.
اسدی.
غو کوس با مهره برشد بهم
ز شیپور و از نای برخاست دم.
اسدی.
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.
نظامی.
همان شیپور با صد راه نالان
بسان بلبل اندرآبسالان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
شلپوی، شکپوی، شرفاک، شیبوی، شب بوی، آواز پای باشد که در شب آهسته براه روند، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، صدایی که در خواب آهسته از مردم برمی آید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به شلپوی و شرفاک شود
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ / کِ کَ دَ)
زدن و نواختن شیپور:
فروکوفت بر پیل رویینه خم
دمیدند شیپور با گاودم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گازانبر، انبرکی که حروفچین با آن قطعات سرب را که بر سر آنها حروف کنار هم بقصد چاپ چیده شده است بیرون میکشد خاصه هنگام غلطگیری، گاهی در موارد دیگر (از قبیل برداشتن چیزی ظریف) بکار میرود، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مردوک بابلی، نام یکی از خدایان بابلی که کاسی ها هنگام هجوم ببابل آنرا بکار می برده اند و اصلاً ریشه قفقازی دارد، (از تاریخ کرد رشید یاسمی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ / کِ دَ)
شیپور نواختن. شیپور را به صدا درآوردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیپ
تصویر زیپ
یک نوع بست که برای دوختن بلباس بجای دگمه دوخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
نمونه بارز یکدسته، دسته، گروه، نوع، جنس، صنف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپوری
تصویر شیپوری
گل شیپوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپانیدن
تصویر شیپانیدن
مخلوط کردن با آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپسی
تصویر شیپسی
انبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
نفیری برنجین که دهانه گشادی دارد و از قدیم الایام آنرا در جنگ می نواختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپور چی
تصویر شیپور چی
سرنایی شیپور زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپور زن
تصویر شیپور زن
آن که شیپور نوازد شیپورچی
فرهنگ لغت هوشیار
انبرکی که حروف چین سربی هنگام غلط گیری با آن حروف غلط را از صفحه چیده بیرون می کشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیپور
تصویر شیپور
((شَ))
شبور، از سازهای بادی، دارای دهانه ای گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
چهرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیپ
تصویر چیپ
تراشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیپ
تصویر دیپ
نثر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شید
تصویر شید
نور
فرهنگ واژه فارسی سره
صور، نفیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد