- شیوه (دخترانه)
- روش، قاعده، حالت، وضع
معنی شیوه - جستجوی لغت در جدول جو
- شیوه
- طریقه، نحوه، طرز، سبک
- شیوه
- طرز و عمل و روش و قاعده
- شیوه
- طرز، راه و روش، خوی، عادی، ناز، کرشمه، مکر
- شیوه
- راه و روش، طریقه، سبک هنری
کنایه از حیله، نیرنگ
حالت، وضع
ناز و عشوه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زن شوهر مرده
کرم ابریشم
گسترش
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
حیله
پشته، تپه، تل
جیوه
یکی از فلزات برنگ نقره در حرارت متعارفی مایع میشود، فرار
زندگانی
بی چشم ورو زن
گام، درون
نوعی خوانندگی شهری
کاکل
ترس و بیم، هراس و خوف، ترس ناشی از عظمت و جلال حریف و طرف مقابل شان و شوکت و حشمت و بزرگی و جاه و جلال
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
غاز مردابی
دوستان، یاران، پیروانی و مسلمانان که معتقد بخلافت علی بی ابیطالب (ع) و اولاد آنحضرت می باشند
جسمی است شفاف که از ذوب کردن شن سفید و سولفات دو سودیم و آهک و بعضی اجسام دیگر در کوره های مخصوص بشکل های مختلف می سازند
بر باد رفته داراک نیست شده اندک اندکی
آب انگور که آنرا جوشانده تا غلیظ شود
خواست
آواز اسب، بانگ اسب
ناله و زاری فغان
آشکار شدن خبر، مشهور و متداول شدن
شوشه طلا و نقره، دنباله خربزه و هندوانه
جمع شیخ، خواجگان سالاران بخردان مرد پیر، مرد بزرگ خواجه، مرد عالم دانشمند، مرشد، رهبر دسته ای از عشایر عرب، رهبر یکی از فرقه های مذهبی، جمع شیوخ، جمع الجمع مشایخ
فصیح، ظریف، بلیغ