جدول جو
جدول جو

معنی شیهم - جستجوی لغت در جدول جو

شیهم
(شَ هََ)
خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خاردار. (ناظم الاطباء) (ازیادداشت مؤلف) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قنفذ. تشی. ضرب. ضربان. (یادداشت مؤلف). ج، شیاهم. (اقرب الموارد). دلدل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیهه
تصویر شیهه
آواز اسب، بانگ اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیلم
تصویر شیلم
دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، چچن، چچم، شلمک، شولم، شیله، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشم
تصویر شیشم
از آلات موسیقی، رباب، برای مثال بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب / به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی (منوچهری - ۱۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق، خوی، طبیعت، عادت
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شیا)
از ’ش ی م’، خاک. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ هََ)
تاریکی. (منتهی الارب) (آنندراج). ظلمت. غیهب. غیهبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جائی است در ’غور’ از تهامه. و گویند کوهی است در نجدبر طریق یمامه بسوی مکه. و نام آن در شعر جابر بن حنی و ابن السکیت آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شیهم. (ناظم الاطباء). رجوع به شیهم شود
لغت نامه دهخدا
موش، ج، شیم، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، آشیانۀ گرگ، (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهات مازندران در انزانکوه، (ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 165)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زمین نرم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لَ)
جلیف. بشت. رغید. تلخه. چنگک. دنقه. چنگلک. زوان. شالم. شولم. زؤان. زیوان. سعیع. شلک. چنگک که با غله مخلوط شود و آنرا تلخ کند. (یادداشت مؤلف). نام دارویی است که آنرا با گوگرد بر بهق طلا کنند نافع باشد، و آنرا زوان و شلمک نیز گویند و در میان گندم روید. (برهان) (آنندراج). در میان گندم روید و آنرا تباه گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گندم دیوانه. (ناظم الاطباء). سیاه دانو و زوان و وزنا هم گویند. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). به فارسی گندم دیوانه نامند و آن دانه ای است از جو باریکتر و کوچکتر و با تلخی و مایل به سرخی. در اصفهان کاکلک گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
خارپشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سربالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صی یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سر بالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ هََ / هَِ)
آواز اسب. صهیل. (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی) (از برهان) (از غیاث) (یادداشت مؤلف) (از آنندراج). شنه. شیه. بانگ اسب. صهال. (یادداشت مؤلف) :
همی بست از گرد تک چشم مهر
همی کافت از شیهه گوش سپهر.
اسدی.
گیسوی حوّا شناس پرچم منجوق او
عطسۀ آدم شناس شیهۀ یکران او.
خاقانی.
از شیب تازیانۀ او عرش را هراس
وز شیهۀ تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
نوای شیهۀ شبدیز خسرو طبع شیرین را
خوش است اما صدای تیشۀ فرهاد از آن خوشتر.
میرزا عرب ناصح (از آنندراج).
- شیهه زدن، فریاد زدن. بانگ برآوردن اسب. بانگ کردن اسب. آواز برآوردن اسب:
گر شیهه ای زند به جوانی ستایمش
ور نقطه ای برد کنمش نام طی ّ ارض.
عرفی.
- شیهه کردن، صدا برآوردن اسب. شیهه زدن:
به گاه قباد این چنین شیهه کرد
کجا کرد با شاه ترکان نبرد.
فردوسی.
، آواز شیر. (یادداشت مؤلف). نعرۀ شیر که از نشاط کند. (فرهنگ اوبهی) :
بانگ او کوه بلرزاند چون شیهۀ شیر
سم او سنگ بدرّاند چون نیش گراز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شی شُ)
ششم و هر چیز که در مرتبۀ شش واقع گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به ششم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
سخت دراز تناور جوان از شتر و از اسب و از مردم. ج، شیاظمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت دراز. دیلاغ. (یادداشت مؤلف) ، خارپشت بزرگ کلانسال، شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
شیمه. عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). طبیعت و عادت و خوی. (غیاث). خوی (و بدین معنی به همزه نیز آمده). (آنندراج). ج، شیم. (مهذب الاسماء). خوی نیک. (دهار). خو. شنشنه. هجیر. شئمه. دأب. عادت. خصلت. دیدن. خلق. طبیعت. طینت. سرشت. (یادداشت مؤلف) :
گر باد به فرخار برد شیمۀ داروت
از قوت او روح پذیرد بت فرخار.
سنایی.
رجوع به شیمت شود.
، خاک برکنده از زمین. ج، شیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوی و عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). شیمه. خو. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد). رجوع به خوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
قسمی از انگور. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ رُ)
شیم. (ناظم الاطباء). استوار و راست کردن حمله را در جنگ، درآمدن چیزی، ساق خود را بر اسب زدن، پنهان کردن چیزی در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
از ’ی ه م’، بی خرد و نافهم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یُ هَُ)
کدامیک از ایشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شی شُ)
نام سازی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). نوعی ساز که نوازند. (فرهنگ فارسی معین) :
بگیر بادۀ نوشین و نوش کن بصواب
به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی.
منوچهری.
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
به زیر گل زند چنگی به زیر سروبن نایی
به زیر یاسمن عروه به زیر نسترن سلمی
یکی نی بر سرکسری دوم نی بر سر شیشم
سه دیگر پردۀ سرکش چهارم پردۀ لیلی.
منوچهری.
، نام قولی از مصنفات باربد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از انجمن آرا). آوازی است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین). آوازیست. (از آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته شلمک، خر سنگ گیاهان شیلم گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیهم
تصویر غیهم
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیم
تصویر شهیم
تیزتگ، پیشوای توانا، تیز هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیام
تصویر شیام
زمین نرم خاک موش، خاک نرم، سوراخ موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق خوی طبیعت عادت، جمع شیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیهه
تصویر شیهه
آواز اسب، بانگ اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشم
تصویر شیشم
نوعی ساز که نوازند، آوازی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
((ش مَ))
خلق، خوی، عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیهه
تصویر شیهه
((شَ هِ))
آواز اسب
فرهنگ فارسی معین