جدول جو
جدول جو

معنی شیطرج - جستجوی لغت در جدول جو

شیطرج
(طَ رَ)
دارویی است هندی و بسیار تیز و تند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره برغست ها که علفی و نسبتاً زیباست. ارتفاعش بین 30 سانتی متر الی 1/2 متر می باشد. این گیاه دارای ساقه های منشعب و شاخه های زاویه دار است که به حالت خودرو در برخی نقاط اروپا و ایران و آسیای صغیر و شمال افریقا می روید. برگهای قاعده آن بیضوی و بزرگ ولی سایر برگها نوک تیز و باریک و کوچکند. بر روی شاخه های متعدد آن گلهای گلی یا بنفش رنگ ظاهر می شوند. حشیشهالاسنان. (فرهنگ فارسی معین). به هندی چتر را گویند. برگ آن به برگ سپندان ماننده است و درازی قصبۀ او تا یک گز باشد و آن دو نوع است: پارسی و هندوی. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود
لغت نامه دهخدا
شیطرج
پارسی تازی گشته (در فرهنگ آنندراج این واژه را معرب چیترک هندی دانسته که هندیان خود آن را از شاهتره پارسی بر گرفته اند) شاهتره خامشه فاغوش از گیاهان گیاهی است از تیره بزغست ها که علفی و نسبتا زیباست. ارتفاعش بین 30 سانتیمتر الی 2، 1 مترمی باشد، این گیاه دارای ساقه های منشعب و شاخه های زاویه دار است که به حالت خودرو و در برخی نقاط اروپا و ایران و آسیای صغیر و شمال افریقا میروید. برگهای قاعده آن بیضوی و بزرگ ولی سایر برگها نوک تیز و باریک و کوچکند. بروی شاخه های متعد آن گلهای گلی یا بنفش رنگ ظاهر میشود حشیشه الانسان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیطره
تصویر شیطره
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، سرخیوس، هلیانه، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
شیره، روغن کنجد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ طَ رَ)
شاه تره. (ناظم الاطباء). رجوع به شاه تره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گماشته شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
سیطرخ. نام پهلوان تورانی. باید شیدرخ (با ضم ’ر’) باشد بمعنی خورشیدرو ولی ولف بافتح ’ط’ و ’ر’ خوانده است. (لغات شاهنامه ص 193). نام یک پهلوان تورانی. (فرهنگ لغات ولف) :
ابا شیطرخ نامور گیو بود
دو گرد گرانمایۀ نیو بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معرب شیرۀ فارسی. روغن کنجد. (آنندراج) (ازبرهان) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر). روغن کنجد. شیره. دهن الجلجلان. دهن السمسم. دهن الحل. (یادداشت مؤلف). به لغت رومی انطوف وبه هندی تیلی و به سریانی شحادلیا گویند و به عربی دهن الحل و به فارسی روغن کنجد گویند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بِ شَ طَ رَ)
درد مفاصل و اعصاب را سودمند آید و بول و حیض براند. صفت آن:تربده، ده درم. صبر سقوطری، بیست درم. زنجبیل و خردل سفید و ملح هندی و وج و شیطرج، از هر یک دو درم. دار فلفل و عاقرقرحا، از هر یک درمی. فانیذ، چهار درم، همه را کوفته و بیخته به آب گندنا یا آب کلم بسرشند و حب ها ساخته از دو درم تا سه درم رغبت فرمایند
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُشْ شی طَ رَ)
رجوع به شیطرج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
پارسی تازی گشته شیره روغن کنجد شیربا روغن کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
دانه های گونه ای از برغست را نامند که بعربی حشیشه الاسنان خوانده میشود، حبی است که از ترکیب تربد و صبر سقوطری و و زنجبیل و خردل سفید و نمک هندی و وج و شیطرج ساخته میشده و در طب قدیم در تداوی دردهای مفاصل و ناراحتیهای اعصاب بکار می رفته است
فرهنگ لغت هوشیار