جدول جو
جدول جو

معنی شیرگیا - جستجوی لغت در جدول جو

شیرگیا
گیاهی که در ساقه و برگ آن مادۀ سفید رنگی مانند شیر وجود دارد که هرگاه آن را خراش دهند آن ماده خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
شیرگیا
گیاهی که چون آنرا بشکنند شیرۀ سپیدی مانند شیر از وی برآید و در بهار بکارند، (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرگیر
تصویر شهرگیر
(پسرانه)
فاتح شهر، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و سالار اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایرایا
تصویر شایرایا
(پسرانه)
ستاره ناهید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرزیل
تصویر شیرزیل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان خسرو پرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرگی
تصویر شیرگی
معتاد به کشیدن شیرۀ تریاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربها
تصویر شیربها
بهای شیر، پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترگیا
تصویر اشترگیا
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرگیا
تصویر زهرگیا
گیاه زهردار، گیاه سمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورگیاه
تصویر شورگیاه
گیاه شور، هر گیاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترگیا
تصویر شترگیا
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
شیر گیرنده، کسی که شیر را شکار می کند، کنایه از دلیر، پرزور
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
مخفف اشترگیاه. رجوع به اشترگیاه شود
لغت نامه دهخدا
شیرکا، درختچه ای است که در درۀ شهرستانک و هم در حد اعلای جنگل نور موجود است و نام شیرگا در نور بدان دهند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شیرکا شود
لغت نامه دهخدا
همان شیرگیاست، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به شیرگیا شود
لغت نامه دهخدا
آنکه شیر را بگیرد و شکارکند، آنکه با شیر درآویزد و بدو پیروز گردد، (از یادداشت مؤلف)، شجاع، سخت شجاع، سخت دلیر و شجاع، بسیار دلیر، (یادداشت مؤلف) :
چه جویی نبرد یکی مرد پیر
که کاوس خواندی ورا شیرگیر،
فردوسی،
برفت از پسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر،
فردوسی،
ز دارای دارای بن اردشیر
سوی قیصر اسکندر شیرگیر،
فردوسی،
منم گفت گردافکن و شیرگیر
کمند و کمان دارم و گرز و تیر،
فردوسی،
که آن روز افکنده بودند تیر
سیاووش و گرسیوز شیرگیر،
فردوسی،
گمانی نبردم که از اردشیر
یکی نامجوی آید و شیرگیر،
فردوسی،
دراو مجلس ماهرویان مجلس
در او خانه شیرگیران لشکر،
فرخی،
آگهی شان نه زآهنین جگری
شیرگیری و اژدهاشکری،
نظامی،
چون صبح به مهر بی نظیر است
چون مهر به کینه شیرگیر است،
نظامی،
تو آن شیرگیری که در وقت جنگ
ز شمشیر تو خون شود خاره سنگ،
نظامی،
شیرگیری ولیک نز مستی
شیرگیری به اژدهادستی،
نظامی،
شیرگیر از خون نرّه شیر خورد
تو بگویی او نکرد آن باده کرد،
مولوی،
سوی خرگوشان دوید آن شیرگیر
کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر،
مولوی،
بدو گفتم ای سرور شیرگیر
چه فرسوده گشتی چو روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
جوانان پیل افکن شیرگیر
ندانند دستان روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
ز نیروی سرپنجۀ شیرگیر
فرومانده عاجز چو روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
هر درخت کهن که دیدی به زور سرپنجۀ شیرگیر از بیخ برکندی، (گلستان)،
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود،
حافظ،
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهوببین،
حافظ،
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایۀ تو ملک فراغت میسرم،
حافظ،
- گو شیرگیر، پهلوان سخت دلیر و شجاع، یل شیرگیر، (ازیادداشت مؤلف) :
چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بدن کاّن گو شیرگیر،
فردوسی،
سپهدارشان اردشیر دلیر
که بد پور بیژن گوی شیرگیر،
فردوسی،
- یل شیرگیر، پهلوان سخت شجاع و دلیر، (یادداشت مؤلف) :
بهار و تموز و زمستان و تیر
نیاسود هرگز یل شیرگیر،
فردوسی،
ز بس نیزه و خنجر و گرز و تیر
که شد ساخته بر یل شیرگیر،
فردوسی،
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافکن و گرد و شمشیرگیر،
فردوسی،
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
چو پیروز قارن یل شیرگیر،
فردوسی،
چنین گفت از باره شاه اردشیر
که بفراز رزم ای یل شیرگیر،
فردوسی،
، جری شده، (یادداشت مؤلف)، مردم مست، (از برهان) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، نیم مست، (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، کسی که او را نشئۀ مستی شراب متوسط باشد، مرتبه ای از مستی، نیم مست، (یادداشت مؤلف)، کسی که کیفش رسا باشد و از جا درنیاید و خودداری نماید، (از غیاث)، به معنی مست و دلیر است، گویند بهرام گور وقتی در شکار خفته ای را دید در حوالی در قلعه افتاده و کلاغ با منقار چشم او را برمی آورد، یقین کرد مرده است چون معلوم شد از غایت مستی و بیخودی از خود بیخبر شده به نظر بهرام گور شگفت آمده حکم به منع شراب کرد و مدتی مردم ممنوع بودند الا در خلوت پنهانی، وقتی کفش دوزی زنی گرفت و از ضعف باه او را قوت تصرف نبود برای معالجه قدری شراب کهنه خورد مقارن این کار از کوچه غوغایی برآمد وی نیز بیرون دوید شیری دید که زنجیر بگسیخته و بیرون آمده و مردم از آن گریزانند وی از سورت مستی بر شیر حمله کرد مشتی چند بر بناگوش شیر زد و شیر را بگرفت و بداشت تا شیربانان دررسیدند، چون این قصه به عرض شاه رسیدبخندید و کفشگر را بخواست و از راز آگاه شد و به محرمان حضور گفت شراب نه چندان باید خورد که افتد و کلاغ چشم آدمی را برآورد بلکه آن قدر باید خورد که مست و شیرگیر شود، و این سخن مثل شد و بماند، (از آنندراج) (از انجمن آرا)،
- شیرگیر کردن، نیم مست کردن، (از فرهنگ جهانگیری) :
بلبلان را مست کرد آن مطربان را شیرگیر
تا که در سازند با هم نغمۀ داود را،
مولوی،
، معزز و صاحب مرتبه، (از غیاث) (از بهار عجم)،
نام روز بیست وهشتم باشداز ماههای ملکی، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، نام روز بیست وهشتم از هر ماه شمسی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شکرگیاه. رجوع به شکرگیاه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نوعی خرما در شهداد. (یادداشت مؤلف) ، کسی که به کشیدن شیرۀ تریاک عادت کرده. (فرهنگ فارسی معین). شیره ای
لغت نامه دهخدا
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته مارچوبه ها که گیاهی علفی و بالارونده و پایا وزیبا است. ارتفاعش بین 70 تا 90 سانتیمتر و دارای شاخه های تقریبا چوبی و صاف است که بحالت وحشی در غالب آب و هواها تکثیر حاصل کرده است وبسبب زیبابودن مورد توجه و پرورش قرار میگیرد. برروی ساقه های نازک واستوانه یی شکل این گیاه خطوط بسیار ظریف قابل تشخیص است. برگهای آن بصورت فلسهایی است که از بغل آنها شاخه های باریک و دراز بصورت دسته های 3 تا 8 تایی برنگ سبز دورهم گرد آمده از نظر شکل ظاهری به برگهایی نازک و ظریف شباهت دارند. گلهای مارچوبه در فاصله ماههای خرداد و تیر ظاهر میشوند و وضع آویخته ورنگ سبز مایل بزرد دارند. میوه اش قرمز و زیبا و محتوی دانه های متعدد است. ساقه های مارچوبه از سبزیهای خوراکی لذیذ و مطلوب است. از ساقه زیر زمینی این گیاه استفاده دارویی نیز بعمل میاید (دارای اثر مدر است)، از این گیاه در حدود 40 گونه شناخته شده که همه متعلق بنواحی گرم و معتدل کره زمینند. در ترکیب انساج این گیاه مواد مختلف از قبیل رزین قند مانیت آسپاراژین و املاح پتاسیم و غیره موجود است هلیون: کشک کشک الماز اسفرک اسفراج اسفاراج سپارک تاکرون خشب الحیه یرموع هلیوم جنجل ضغبوس اسفرج اسپراغس اسفرغس یرامیع صوف الحیر صمد اسفراک مار گیاه: گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست ک (خاقانی. عبد. 590)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که سنبه هایش شامل دو گل میباشند ولی چون سنبله مرکب دارد گلهایش شبیه خوشه انگورند و آن در غالب نقاط گرم و معتدل کره زمین میروید. گورگیاه یکی از علوفه های خوب جهت چرای دامها میباشند. در حدود 200 گونه از این گیاه شناخته شده است که برخی از آنها مصارف دارویی نیز دارند. گلهای این گیاه دارای بوی نسبه مطبوع میباشند اذخر طیب العرب اذخر عربی تبن مکه خلال مامونی ثیل طیب سخس سخیس کندهیس کندبیل کنتول سوندهی روس سوریا گورگیا کاه مکه کاه مکی علف عطر زنجبیل علف عطر نمور علف عطر نیمار علف عطر روزای هندی قصیبه گوز گینه غرشنه سخینوس ثیل مکی سخینس سفون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
گیرنده شیر و پیروزمند، شجاع، دلیر و دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر گیا
تصویر شیر گیا
شیر گیاه فرفیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگی
تصویر شیرگی
کسی که به کشیدن شیره تریاک عادت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
انعامی که پس از باز گرفتن کودک از شیر به دایه وی می دهند، مزد دایگی و شیر به کودک دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرخدا
تصویر شیرخدا
لقب مولا حضرت امیرالمومنین علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرگیر
تصویر شکرگیر
گرفتار، نمک گیر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است که در ساقه و برگه آن ماده سفید رنگی مانند شیر وجود دارد که هر گاه آن را خراش دهند آن ماده خارج شود فرفیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیربها
تصویر شیربها
((بَ))
پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس دهد
فرهنگ فارسی معین
تله گذار گوشتخواران گربه سان بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی