جدول جو
جدول جو

معنی شیروانشاه - جستجوی لغت در جدول جو

شیروانشاه
(شیرْ)
شاه شروان. شاه شیروان. رجوع به شروان و شیروان شود
لغت نامه دهخدا
شیروانشاه
(شیرْ)
شروانشاه. خاقان اکبر ابوالهیجاء فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه، ممدوح خاقانی شروانی. رجوع به شروانشاهان و شروانشاه و شروانشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شیرْ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 202 تن. آب آن از قنات. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
لقب عام ملوک شروان. (آثار الباقیه). لقب پادشاهان شروان (به اران) که آنان را لیزان شاه و خرسان شاه نیز می خوانده اند. (از حدود العالم). منظور خاقان اکبرابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسروی خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است که پدر و پسر ممدوح خاقانی بوده اند:
چون عزم داری راه را چون دل دهی دلخواه را
فرمان شروانشاه را بر دل نگهبان دیده ام.
خاقانی.
یا گهرهایی که در افسر نشاند افراسیاب
پیش شروانشاه کیخسرو مکان افشانده اند.
خاقانی.
رجوع به شروانشاهان و دیوان خاقانی چ سجادی صفحۀ سی و شش وسی و هفت مقدمه شود
لغت نامه دهخدا
ابن تورانشاه پنجمین پادشاه از سلسلۀ سلاجقۀ کرمان، پسر تورانشاه بعد از پدر در سال 490 هجری قمری به سلطنت نشست، اما بسبب اشتغال به مناهی و تمایل به الحاد و زندقه علما او را تکفیر نمودند و فتوی به قتلش دادند، و عوام بردسیر بر او شوریده یکی از خاصان او را که کابلیمان نام داشت و موجب تشویق او بکفر و الحاد بود بکشتند، و او خود از بردسیر به بم گریخت، اما مردم بم به پیشواز او رفته ابتدا همراهانش و سپس خود او را هلاک کردند، مدت سلطنت او 5 سال بود و بعد از او پسرعمش ارسلانشاه بسلطنت نشست، (از دائرهالمعارف فارسی)، میهمان، اما میهمان طفیلی که برفاقت یاران و دوستان بجایی برند یا خود بی آنکه او را طلبیده باشند برود، (برهان) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم)، طفیلی که همراه میهمان آید، (غیاث اللغات) :
اگر کشته گردد بدست تو گرگ
تو باشی بروم ایرمانی بزرگ،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1463)،
دل دستگاه تست بدست جهان مده
کاین گنج خانه را ندهد کس به ایرمان،
خاقانی،
بس وحش خانه ایست کاندروی
همدمی ایرمان نمی یابم،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 292)،
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان ببینم،
خاقانی،
بدخواه تو ز خانه هستی چو رفت گفت
جاوید زی تو خانه خدا کایرمان برفت،
رفیع الدین لنبانی،
، شخصی که بی رضا در خانه یا ملک کسی فرود آید، (برهان) (مؤید الفضلا) (جهانگیری)، آن بود که شخصی را بی رضا و رغبت او جایی برند یا کسی را بی رضای کسی در خانه خداوند فرود آرند، (صحاح الفرس)، ندامت و پشیمانی، (برهان) (هفت قلزم) (مؤیدالفضلا)، حسرت و ندامت، (غیاث اللغات)، عاریت، (برهان) (هفت قلزم) (غیاث اللغات)، کنایه از دنیا، (انجمن آرا) :
همی بایدت رفتن آخر گرفتم
که بس دیر مانی در این ایرمان،
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
دهی است مرکز دهستان تیکلوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، دارای 450 تن سکنه، آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است و نام قدیم آن میرزا ایرانشاه بود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام آتشی که ایرانیان پس از مهاجرت از ایران به هند در سنجان (گجرات) برافروختند، طبق روایت این آتش از ایران برده شده، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان ویسۀ بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 31 هزارگزی جنوب باختری دژ شاهپور و 3 هزارگزی مرز ایران و عراق، کوهستانی، سردسیر، دارای 75 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات وبرنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، پاسگاه مرزبانی دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
میرزاجلال الدین میرانشاه پسر سوم تیمور لنگ در سال 769 هجری قمری به دنیا آمد و در عهد پدر به فرمانروائی عراق و آذربایجان و دیاربکر و شام رسید، در اواخر کار تیمور دچار پریشانی مغز شد وبا وجود این حال پس از مرگ پدر سه سال سلطنت کرد تاسرانجام در سال 810 هجری قمری در جنگ با سپاه قره قویونلو در حدود آذربایجان به دست قرایوسف ترکمان کشته شد، میرانشاه فرزندان بسیاری داشت و شاهان گورکانی هند همگی از نسل وی می باشند، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ شَهْ)
شروانشاه. مخفف شروانشاه. منوچهر بن فریدون و پسرش اخستان شروان:
بلقیس روزگار تویی از جلال و قدر
شروانشه از کمال سلیمان دوم است.
خاقانی.
شروانشه سلطان نشان افسرده گردنکشان
دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده.
خاقانی.
شروانشه اعظم را اقبال سزد بنده
چون بندۀ اقبالش احرار همه عالم.
خاقانی.
وز در درمی نثار ساز است
شروانشه صاحب القران را.
خاقانی.
خاقان ملک اعظم شروانشه عیسی دم
می زنده کند عالم کردار چنین خوشتر.
خاقانی.
شروانشه آفتاب سایه
کیخسرو و کیقباد پایه.
نظامی.
رجوع به شروانشاه و شروان و شروانشاهان شود.
- شروانشهان، پادشاهان شروان:
ظل سمندو افسر شروانشهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت.
خاقانی.
هان النثار ای قوم هان، جان مژده خواهید از مهان
کاینک سر شروانشهان ایوان نو پرداخته.
خاقانی.
رجوع به مدخل شروانشاهان شود
لغت نامه دهخدا
(شیرْ نَ)
دهی است از بخش قروۀ شهرستان سنندج. سکنۀآن 350 تن. آب آن از چشمه. صنایع دستی، جاجیم و قالیچه و گلیم بافی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پادشاه شروان و آن عنوان امرای ناحیه شروان - که در مشرق رود کورا و مغرب بحر خزر قرار دارد - می باشد
فرهنگ لغت هوشیار