قسمی از ماهی که از دندان آن دستۀ کارد و چاقو می سازند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج). سنگ صدفی نفیس و آن دندان شیرماهی است که در سابق از آن دستۀ خنجر و امثال آن می کردند و گاهی مرصع به جواهر بود به قطر ساعد کودکی پنج شش ساله. رنگ آن به رنگ ابری میان تیره و روشن و شفاف گونه بود یعنی اگر به تنکی کاغذ می بریدند حاجب ماوراء نبود و مانند شیشه که کمی دودزده باشد چیزها از پشت آن دیده می شد. (یادداشت مؤلف) : و کانوا [اهل ظفار یصطادون سمکاً یسمی بالفارسیه شیرماهی و معناه اسدالسمک وهو یشبه الحوت المسمی عندنا بتازرت. (ابن بطوطه). - دستۀ شیرماهی (در خنجر و جز آن) ، دستۀ کارد و یا شمشیری که از دندان شیرماهی ساخته شده باشد. (یادداشت مؤلف). ، نوعی از ماهی فلس دار که گوشت بسیار لذیذی دارد. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
قسمی از ماهی که از دندان آن دستۀ کارد و چاقو می سازند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج). سنگ صدفی نفیس و آن دندان شیرماهی است که در سابق از آن دستۀ خنجر و امثال آن می کردند و گاهی مرصع به جواهر بود به قطر ساعد کودکی پنج شش ساله. رنگ آن به رنگ ابری میان تیره و روشن و شفاف گونه بود یعنی اگر به تنکی کاغذ می بریدند حاجب ماوراء نبود و مانند شیشه که کمی دودزده باشد چیزها از پشت آن دیده می شد. (یادداشت مؤلف) : و کانوا [اهل ظفار یصطادون سمکاً یسمی بالفارسیه شیرماهی و معناه اسدالسمک وهو یشبه الحوت المسمی عندنا بتازرت. (ابن بطوطه). - دستۀ شیرماهی (در خنجر و جز آن) ، دستۀ کارد و یا شمشیری که از دندان شیرماهی ساخته شده باشد. (یادداشت مؤلف). ، نوعی از ماهی فلس دار که گوشت بسیار لذیذی دارد. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 24هزارگزی جنوب خاوری الشتر و 12 هزارگزی خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است جلگه، سردسیر مالاریائی و دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول آنجا غلات و حبوبات، لبنیات و شغل اهالی، زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، ساکنین از طایفه حسنوند هستند و در زمستان قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 24هزارگزی جنوب خاوری الشتر و 12 هزارگزی خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است جلگه، سردسیر مالاریائی و دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول آنجا غلات و حبوبات، لبنیات و شغل اهالی، زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، ساکنین از طایفه حسنوند هستند و در زمستان قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
خانه عاریتی: چو داری در خراسان مرزبانی چرا جویی دگر جا ایرمانی، (ویس و رامین)، تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی چو بنیاد بر خانه ایرمانی، (از تاریخ گزیده)، لغهً مرکب است از ایزد (فرشته) + گشن (نر، فحل) + اسب، جمعاً یعنی دارندۀ اسب نر ایزدی، (حاشیۀ برهان چ معین)
خانه عاریتی: چو داری در خراسان مرزبانی چرا جویی دگر جا ایرمانی، (ویس و رامین)، تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی چو بنیاد بر خانه ایرمانی، (از تاریخ گزیده)، لغهً مرکب است از ایزد (فرشته) + گشن (نر، فحل) + اسب، جمعاً یعنی دارندۀ اسب نر ایزدی، (حاشیۀ برهان چ معین)
نوعی ماهی است، این ماهی با شکل های مختلف در نواحی سردسیر و آب و هوای نیمکرۀ شمالی پراکنده است بخصوص در اروپا و آمریکا و نیز آبی که این حیوان در آن زیست می کند ممکن است آب شور یا شیرین باشد، لانه اش در سبزه و کروی شکل و دارای دو سر است و قطر آن در حدود 10 سانتیمتر میباشد
نوعی ماهی است، این ماهی با شکل های مختلف در نواحی سردسیر و آب و هوای نیمکرۀ شمالی پراکنده است بخصوص در اروپا و آمریکا و نیز آبی که این حیوان در آن زیست می کند ممکن است آب شور یا شیرین باشد، لانه اش در سبزه و کروی شکل و دارای دو سر است و قطر آن در حدود 10 سانتیمتر میباشد
خرپشته ای که به روی سقف خانه بنا می کنند، (ناظم الاطباء)، سقفی پوشیده از تنکۀ آهن یا آهن سفید و حلبی به شکل خرپشته، (یادداشت مؤلف)، نوعی خیمۀ چهارگوشه، (فرهنگ فارسی معین)
خرپشته ای که به روی سقف خانه بنا می کنند، (ناظم الاطباء)، سقفی پوشیده از تنکۀ آهن یا آهن سفید و حلبی به شکل خرپشته، (یادداشت مؤلف)، نوعی خیمۀ چهارگوشه، (فرهنگ فارسی معین)
حالت و صفت شیرمست. دوران تا شش ماهگی بره که از سیر خوردن شیر مادر فربه شده است. (از یادداشت مؤلف) : بره در شیرمستی خورد باید که چون بخته شود گرگش رباید. نظامی. نشاط هر دو در شهوت پرستی به شیر مست ماند از شیرمستی. نظامی. رجوع به شیرمست شود
حالت و صفت شیرمست. دوران تا شش ماهگی بره که از سیر خوردن شیر مادر فربه شده است. (از یادداشت مؤلف) : بره در شیرمستی خورد باید که چون بخته شود گرگش رباید. نظامی. نشاط هر دو در شهوت پرستی به شیر مست ماند از شیرمستی. نظامی. رجوع به شیرمست شود
صفت شیرمرد. شجاعت و دلیری. دلاوری و پهلوانی و مردانگی: که کس در جهان کودکی نارسید بدین شیرمردی و گردی ندید. فردوسی. همت شیرمردی هم اورنگ و پند زمانه پناهی زمانه گزند. فردوسی. همت شیرمردی همت رای و بند که هرگزبه جانت مبادا گزند. فردوسی. کنون شیرمردی بکار آیدت که با دشمنان کارزار آیدت. فردوسی. که این شیرمردی ز رنگ شب است مرا بازگشتی ز جنگ شب است. فردوسی. بدین شیرمردی و چندین خرد کمان مرا زیر پی بسپرد. فردوسی. شهر من شهر بزرگ است و زمینش نامدار مردمان شهر من در شیرمردی نامور. فرخی. با شیرمردیت سگ ابلیس صید کرد ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری. سعدی. رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم ازین کمند نشاید به شیرمردی رست. سعدی. گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم باتیر چشم خوبان تقوی سپر نباشد. سعدی. هر روبهی نیارد در راه عشق رفتن در راه عشق باید مردی و شیرمردی. سلمان ساوجی. رجوع به شیرمرد شود
صفت شیرمرد. شجاعت و دلیری. دلاوری و پهلوانی و مردانگی: که کس در جهان کودکی نارسید بدین شیرمردی و گردی ندید. فردوسی. هَمَت شیرمردی هم اورنگ و پند زمانه پناهی زمانه گزند. فردوسی. هَمَت شیرمردی هَمَت رای و بند که هرگزبه جانت مبادا گزند. فردوسی. کنون شیرمردی بکار آیدت که با دشمنان کارزار آیدت. فردوسی. که این شیرمردی ز رنگ شب است مرا بازگشتی ز جنگ شب است. فردوسی. بدین شیرمردی و چندین خرد کمان مرا زیر پی بسپرد. فردوسی. شهر من شهر بزرگ است و زمینش نامدار مردمان شهر من در شیرمردی نامور. فرخی. با شیرمردیت سگ ابلیس صید کرد ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری. سعدی. رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم ازین کمند نشاید به شیرمردی رست. سعدی. گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم باتیر چشم خوبان تقوی سپر نباشد. سعدی. هر روبهی نیارد در راه عشق رفتن در راه عشق باید مردی و شیرمردی. سلمان ساوجی. رجوع به شیرمرد شود
نوعی از انگور است، (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : تا وقت مهرگان همه گیتی چو زر بود از آب تیرماهی و از باد مهرگان، منوچهری، تیره شد همچون عصیر تیرماهی آب جوی شد چو آب تیرماهی خم به خم اندرعصیر، میرمعزی (از آنندراج)، ، نوعی از ماهی، از عالم تیرمار، (آنندراج)، نام داروئی هم هست، (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، زنجبیل، (الفاظ الادویه)، گزر و زردک را نیز گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نوعی از انگور است، (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : تا وقت مهرگان همه گیتی چو زر بود از آب تیرماهی و از باد مهرگان، منوچهری، تیره شد همچون عصیر تیرماهی آب جوی شد چو آب تیرماهی خم به خم اندرعصیر، میرمعزی (از آنندراج)، ، نوعی از ماهی، از عالم تیرمار، (آنندراج)، نام داروئی هم هست، (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، زنجبیل، (الفاظ الادویه)، گزر و زردک را نیز گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری چقلوندی و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به چقلوندی، دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 210 تن سکنه، آب آن از سراب پیرماهی، محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنین از طایفۀ نقی میباشند، عده ای دارای ساختمان و عده ای درسیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری چقلوندی و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به چقلوندی، دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 210 تن سکنه، آب آن از سراب پیرماهی، محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنین از طایفۀ نقی میباشند، عده ای دارای ساختمان و عده ای درسیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
حقین، (دهار)، در تداول عامۀ گناباد خراسان و مشهد شیرماست را ’گرماست’ گویند اماحقین به معنی شیر دوشیده است که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن کره، (یادداشت محمد پروین گنابادی)
حقین، (دهار)، در تداول عامۀ گناباد خراسان و مشهد شیرماست را ’گرماست’ گویند اماحقین به معنی شیر دوشیده است که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن کره، (یادداشت محمدِ پروین گنابادی)
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) : به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی به سنگ اندرون زادۀ باستانی، فرخی، ، قدیم، دیرینه: بگفت این و پس هر دو برخاستند غم دیرگاهی ز دل کاستند، فردوسی
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) : به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی به سنگ اندرون زادۀ باستانی، فرخی، ، قدیم، دیرینه: بگفت این و پس هر دو برخاستند غم دیرگاهی ز دل کاستند، فردوسی