شیرمانند. (ناظم الاطباء). شیردیس. (لغت فرس اسدی). کنایه است از شجاع و دلیر: بیارم یکی لشکر شیرفش برآرم شما را سر از خواب خوش. فردوسی. چنین گفت کاین کودک شیرفش مرا پرورانید باید به کش. فردوسی. بدو گفت کای خسرو شیرفش به مردی مگردان سر خویش کش. فردوسی. سپاهی که دیدند کوپال اوی بر و مغفر و شیرفش یال اوی. فردوسی. برفتند با دست کرده به کش بزرگان اسب افکن و شیرفش. فردوسی. کهار کهانی بدان جایگاه گوی شیرفش با درفشی سیاه. فردوسی. میان اندرون ارفش شیرفش سوی نیو و توپال شد کینه کش. اسدی
شیرمانند. (ناظم الاطباء). شیردیس. (لغت فرس اسدی). کنایه است از شجاع و دلیر: بیارم یکی لشکر شیرفش برآرم شما را سر از خواب خوش. فردوسی. چنین گفت کاین کودک شیرفش مرا پرورانید باید به کش. فردوسی. بدو گفت کای خسرو شیرفش به مردی مگردان سر خویش کش. فردوسی. سپاهی که دیدند کوپال اوی بر و مغفر و شیرفش یال اوی. فردوسی. برفتند با دست کرده به کش بزرگان اسب افکن و شیرفش. فردوسی. کهار کهانی بدان جایگاه گوی شیرفش با درفشی سیاه. فردوسی. میان اندرون ارفش شیرفش سوی نیو و توپال شد کینه کش. اسدی
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود
دهی است از بخش چگنی شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از رود خانه کشکان. ساکنان از طایفۀ شاهسوند هستند و در زمستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش چگنی شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از رود خانه کشکان. ساکنان از طایفۀ شاهسوند هستند و در زمستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)