جدول جو
جدول جو

معنی شیرطالع - جستجوی لغت در جدول جو

شیرطالع
(لِ)
مسعود. جوانبخت. آنکه طالعش در برج اسد است. (یادداشت مؤلف) :
منم گاودل تا شدم شیرطالع
که طالع کند با دل من نزاعی
ازین شیرطالع بلرزم چو خوشه
که از شیر ترسد دل هر شجاعی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی طالع
تصویر بی طالع
بدبخت، بی بهره
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
شوراختر. (ناظم الاطباء). کنایه از مدبر و بدبخت. (آنندراج) :
هرکه شیرین تر فراق جانگزایش تلخ تر
شورطالعتر ز فرهادم ببین احوال چیست.
ظهوری.
رجوع به شوربخت شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرکّب از: بی + طالع، بی نصیب و بی بهره. بدبخت. محروم. (ناظم الاطباء) :
ندید دشمن بی طالعم هر آنچه بخواست
که دوست بر سر لطف آمده ست و دلداری.
سعدی (دیوان چ فروغی ص 752)،
رجوع به طالع شود
لغت نامه دهخدا
طاق بودن چون شیر در شجاعت، (یادداشت مؤلف)، غرور و تکبر و عجب، (ناظم الاطباء) :
به شیرطاقی خود غره ای نمی ترسی
ز روزگار که دارد نهاد و طبع پلنگ،
نجیب الدین جرفادقانی (از آنندراج)،
، ترسویی و بیدلی، (ناظم الاطباء)، کنایه از مردم صاحب غرور و بیدل باشد، (آنندراج)، لفظ شیرطاقی در فرهنگ شعوری به معنی بی دل و متفرد بودن آمده و به بیت بالا از نجیب جرفادقانی تمسک نموده و مطابق آن است قول صاحب بهار عجم و خان آرزو، و نیز در سراج اللغه بمعنی منفردو بی بدل گفته و اینکه در برهان به معنی صاحب غرور و بیدل واقع شده در هیچ یکی از کتب لغت نیست و با کتب مذکوره منافاتی دارد چنانکه از ماسبق ظاهر است، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. جمعیت آن 188 تن. آب از رود خانه دره عاشق. صنایع دستی آن جاجیم بافی است. آبادی در دو محل به فاصله یکهزار گز بنام شینطال بالا و پایین مشهور است و سکنۀ شینطال پایین 660 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی. کوهستانی و سردسیر و ییلاقی. آب مزروعی از باران و رودخانه. تعداد آبادی 14. جمعیت آن در حدود 1380 تن. دیه های مهم آن شینطال بالا، حاجی جفان، کوزه رش. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شیرمالیده، مالیده با شیر، مخمر با شیر، با شیر سرشته،
یک قسم نانی که با شیر پزند، (ناظم الاطباء)، قسمی نان که با شیر خمیر کنند، نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر طالع
تصویر شیر طالع
جوانبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی طالع
تصویر بی طالع
بی نصیب و بی بهره، بدبخت، محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرطاقی
تصویر شیرطاقی
طاق بودن چون شیر در شجاعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطالع
تصویر بیطالع
بی نصیب بی بهره محروم، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی اقبال، حرمان زده
متضاد: خوش طالع، اقبالمند، بی بهره، بی نصیب، محروم
متضاد: بهره مند، بهره ور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نان که در خمیرش به جای آب شیر ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی