جدول جو
جدول جو

معنی شیرزهره - جستجوی لغت در جدول جو

شیرزهره
(زَ رَ / رِ)
شجاع و دلیر مانند شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرزور
تصویر شیرزور
ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد، دلیر و پرزور مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرزهره
تصویر خرزهره
درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، دفلیٰ، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترزهره
تصویر اشترزهره
بددل و ترسو، اشتردل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزنه
تصویر شیرزنه
چوبی که با آن شیر یا دوغ را به هم می زنند تا مسکۀ آن جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
که به صورت شیر باشد. که صورت شیر دارد:
همه کژدم وش و خرچنگ کردار
گوزن شیرچهر و گاوپیکر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر. آب آن از چشمه و رود خانه هرات. صنایع دستی آنجا شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
کودکی که در ایام شیرخوارگی شیر کم خورده و ضعیف مانده باشد. (ناظم الاطباء). کودکی که بهنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد. ج، شیرزدگان. (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه بسبب بسیار خوردن شیر، از آن زده و نفور شده باشد
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
چوبی که بدان ماست را می شورانند تا مسکه آرد. (ناظم الاطباء) ، خمرۀ کره گیری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
از القاب بهرام گور است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
با قوت و زور مانند شیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ رَ / رِ)
زهرۀ خر. زهرۀ بزرگ باشد. (از برهان قاطع). به این معنی از خر (بزرگ) + زهره تشکیل شده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، درختی است که برگ آن ببرگ بید شبیه است لیکن از برگ بید سطبرتر و گنده تر بود و گل سرخ و سفید کند و بت پرستان برگ آنرا بکار برند و حیوانات اگربرگ آنرا بخورند هلاک شوند و آنرا بعربی سم ّالحمار خوانند و معرب آن خرزهرج باشد. (از برهان قاطع). گیاهی سمی و بتازی سم الحمار گویند. (از ناظم الاطباء).
خواص گیاه شناسی خرزهره: خرزهره از تیره زیتونیان است دارای ساقۀبسیار و برگهای سه تائی و گلهای رنگین که در نقاط گرم و خشک میروید و همه آن بواسطۀ ترکیبات ’سیانوژن’سمی است. وحشی این درختچه در جنوب ایران ازجمله در حوالی جهرم و جزائر خلیج فارس و میان عباسی و سیرجان دیده شده است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 251). ابن البیطار آنرا خورزهره با ’واو’ آورده است. سم الحمار. وردالحمار. آغو. جبن. جبین. پهی. پی خوره. شبرنگ. گیش (در بندرعباس). جار (در بلوچستان). کیش (در جزیره کیش). (یادداشت بخط مؤلف) :
خربنگ خورد گویی و دیوانه شد به شعر
خرزهره خورده بودی باری بجای بنگ.
سوزنی (دیوان، هزلیات ص 60).
بگفتم ای خر شاعر چو هجو تو خوهم گفتن
زمین خرزهره رویاند چو ازبهر تو جو کارم.
سوزنی.
که پیرامون آن وادی بخروار
همه خرزهره بد چون زهرۀ مار.
نظامی.
رطب ناورد چوب خرزهره بار
چو تخم افکنی بر همان چشم دار.
سعدی.
منه دل در این باغ مردم فریب
که خرزهره برداشته نام سیب.
امیرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِکَ/کِ)
شیرخور. شیرخواره. شیرخوار: بچۀ شیرخوره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ زَ رَ)
بددل و نامرد. (آنندراج) ، ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). مرغ دل. بیم زده. رجوع به اشترزهره شود
لغت نامه دهخدا
(قَهَْ وَ / وِ)
قهوۀ دم کردۀ آمیخته با شیر. شیر آمیخته به قهوۀ مایع. شیر ممزوج به قهوه. (یادداشت مؤلف) ، رنگی چون رنگ شیر ممزوج به قهوه. (یادداشت مؤلف).
- شیرقهوه ای، رنگی به رنگ شیر ممزوج با قهوه. به رنگ شیر آمیخته با قهوه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ زَ رَ / رِ)
نامرد و ترسنده. (آنندراج). ترسو و تنبل. (شعوری ج 1 ص 149). اشتردل. رجوع به اشتردل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
مرکّب از: بی + زهره، فاقد زهره. رجوع به زهره شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
هر حیوان سبع و درنده، قوت و نیرو و زور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است بوته مانند از تیره های نزدیک تیره زیتونیان دارای شاخه های باریک با گلهای سرخ و سفید و برگهای دراز شبیه ببرگ بیدوسه تایی و تلخ و سمی از گیاهان زینتی است دفلی
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ زَ رِ))
گیاهی است بوته مانند دارای شاخه های باریک با گل های سفید و سرخ و برگ های دراز و تلخ و سمی که از گیاهان زینتی است
فرهنگ فارسی معین
چوبی که با آن شیر یا دوغ را به هم می زنند تا مسکه از دوغ جدا شود، خمره کره گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرزده
تصویر شیرزده
((زَ دَ یا دِ))
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده لاغر و نزار شده باشد، جمع شیرزدگان
فرهنگ فارسی معین
خورشت تره که به جای آب و روغن از گزنه ی نورسته و سر شیر استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع ولوپی شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مراسمی زیبا از آداب ازدواج در روستاپس از پاسخ مثبت والدین
فرهنگ گویش مازندرانی