شجاع و دلیر و باجرأت. (ناظم الاطباء). کنایه از شجاع و دلیر است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). که دل شیر دارد. سخت شجاع. بس شجاع. سخت باجرأت. (یادداشت مؤلف) : کدام است گفت از شما شیردل که آید سوی نیزۀ جان گسل. دقیقی. بدانید کاین شیردل رستم است بدین رزمگاه ازدر ماتم است. فردوسی. ز من پاسخ این بد به اسفندیار که ای شیردل مهتر نامدار. فردوسی. گر آسوده گردد سرافشان کند بسی شیردل را خروشان کند. فردوسی. برو تیز و آن شیردل را بگوی که ایدر ترا آمدن نیست روی. فردوسی. یکی شیردل لشکر جنگجوی همه سوی بیژن نهادند روی. فردوسی
شجاع و دلیر و باجرأت. (ناظم الاطباء). کنایه از شجاع و دلیر است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). که دل شیر دارد. سخت شجاع. بس شجاع. سخت باجرأت. (یادداشت مؤلف) : کدام است گفت از شما شیردل که آید سوی نیزۀ جان گسل. دقیقی. بدانید کاین شیردل رستم است بدین رزمگاه ازدرِ ماتم است. فردوسی. ز من پاسخ این بد به اسفندیار که ای شیردل مهتر نامدار. فردوسی. گر آسوده گردد سرافشان کند بسی شیردل را خروشان کند. فردوسی. برو تیز و آن شیردل را بگوی که ایدر ترا آمدن نیست روی. فردوسی. یکی شیردل لشکر جنگجوی همه سوی بیژن نهادند روی. فردوسی
انسان و یا حیوانی که شیر می دهد. (ناظم الاطباء). شیردهنده. (فرهنگ فارسی معین). - پستان شیرده، پستانی که شیر داشته باشد. (ناظم الاطباء). - گاو شیرده. رجوع به همین عنوان شود
انسان و یا حیوانی که شیر می دهد. (ناظم الاطباء). شیردهنده. (فرهنگ فارسی معین). - پستان شیرده، پستانی که شیر داشته باشد. (ناظم الاطباء). - گاو شیرده. رجوع به همین عنوان شود
اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر: گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است شودزمرد چشمش سپهر مینائی. مجیر بیلقانی. ز حاسدان شتردل مدار چشم امید که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز. ظهیرفاریابی. خصم شتردلت را قربان همی کند زین روی سعد ذابح آهخته کارد است. خلاق المعانی. ، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل: طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام. طالب آملی
اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر: گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است شودزمرد چشمش سپهر مینائی. مجیر بیلقانی. ز حاسدان شتردل مدار چشم امید که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز. ظهیرفاریابی. خصم شتردلت را قربان همی کند زین روی سعد ذابح آهخته کارد است. خلاق المعانی. ، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل: طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام. طالب آملی
ابن عبدالله بن رؤبه بن سلمۀ لیثی، از شاعران عرب در دورۀ اموی متوفای حدود سال 107 هجری قمری و معاصر جریر و فرزدق و ساکن خراسان بود و مرثیه نیکو می سرود. (فرهنگ فارسی معین) ابن شریک بن عبدالملک، شاعر هجاء عرب متوفا در حدود سال 80 هجری قمری وی از بنی ثعلبه بن یربوع از تمیم بود و قصیده و رجز را نیکو می گفت. (فرهنگ فارسی معین)
ابن عبدالله بن رؤبه بن سلمۀ لیثی، از شاعران عرب در دورۀ اموی متوفای حدود سال 107 هجری قمری و معاصر جریر و فرزدق و ساکن خراسان بود و مرثیه نیکو می سرود. (فرهنگ فارسی معین) ابن شریک بن عبدالملک، شاعر هجاء عرب متوفا در حدود سال 80 هجری قمری وی از بنی ثعلبه بن یربوع از تمیم بود و قصیده و رجز را نیکو می گفت. (فرهنگ فارسی معین)
اول، ملقب به شیردل، متولد 1157 م، پادشاه انگلستان (1189- 1199 میلادی)، پسر هنری دوم و آلینورداکیتن، وی در سومین جنگ صلیبی شرکتی مؤثر داشت، و به هنگام مراجعت، اسیر دوک دتریش لئوپولد گردید، و چون آزاد شد، با فیلیپ اگوست جنگید (1194 میلادی) ودر برابر کاخ شالوس کشته شد، (فرهنگ فارسی معین)
اول، ملقب به شیردل، متولد 1157 م، پادشاه انگلستان (1189- 1199 میلادی)، پسر هنری دوم و آلینورداکیتن، وی در سومین جنگ صلیبی شرکتی مؤثر داشت، و به هنگام مراجعت، اسیر دوک دتریش لئوپولد گردید، و چون آزاد شد، با فیلیپ اگوست جنگید (1194 میلادی) ودر برابر کاخ شالوس کشته شد، (فرهنگ فارسی معین)