جدول جو
جدول جو

معنی شیردل - جستجوی لغت در جدول جو

شیردل
شجاع، دلیر، دلاور، باجرات
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
فرهنگ فارسی عمید
شیردل
(دِ)
شجاع و دلیر و باجرأت. (ناظم الاطباء). کنایه از شجاع و دلیر است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). که دل شیر دارد. سخت شجاع. بس شجاع. سخت باجرأت. (یادداشت مؤلف) :
کدام است گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزۀ جان گسل.
دقیقی.
بدانید کاین شیردل رستم است
بدین رزمگاه ازدر ماتم است.
فردوسی.
ز من پاسخ این بد به اسفندیار
که ای شیردل مهتر نامدار.
فردوسی.
گر آسوده گردد سرافشان کند
بسی شیردل را خروشان کند.
فردوسی.
برو تیز و آن شیردل را بگوی
که ایدر ترا آمدن نیست روی.
فردوسی.
یکی شیردل لشکر جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شیردل
با جرات، دلیر، شجاع
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
فرهنگ لغت هوشیار
شیردل
((دِ))
شجاع، دلیر، دلاور
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
فرهنگ فارسی معین
شیردل
شجاع
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
فرهنگ واژه فارسی سره
شیردل
باجرات، بهادر، بی باک، جسور، دلاور، دلیر، شجاع
متضاد: ترسو، جبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرگل
تصویر شیرگل
(دخترانه و پسرانه)
مرکب از شیر (شجاع) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرده
تصویر شیرده
شیر دهنده، زن یا حیوان ماده که شیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو، برای مثال ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیردل
تصویر پیردل
کارآزموده، دل آگاه، کنایه از عاقل، دانا، خردمند، صاحب خرد، لبیب، متفکّر، خردومند، فروهیده، اریب، بخرد، فرزان، حصیف، داناسر، خردپیشه، خردور، راد، فرزانه، متدبّر، نیکورای
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ رَ دَ/دِ)
انسان و یا حیوانی که شیر می دهد. (ناظم الاطباء). شیردهنده. (فرهنگ فارسی معین).
- پستان شیرده، پستانی که شیر داشته باشد. (ناظم الاطباء).
- گاو شیرده. رجوع به همین عنوان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ دِ)
اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر:
گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است
شودزمرد چشمش سپهر مینائی.
مجیر بیلقانی.
ز حاسدان شتردل مدار چشم امید
که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
ظهیرفاریابی.
خصم شتردلت را قربان همی کند
زین روی سعد ذابح آهخته کارد است.
خلاق المعانی.
، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل:
طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف
شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ)
ابن عبدالله بن رؤبه بن سلمۀ لیثی، از شاعران عرب در دورۀ اموی متوفای حدود سال 107 هجری قمری و معاصر جریر و فرزدق و ساکن خراسان بود و مرثیه نیکو می سرود. (فرهنگ فارسی معین)
ابن شریک بن عبدالملک، شاعر هجاء عرب متوفا در حدود سال 80 هجری قمری وی از بنی ثعلبه بن یربوع از تمیم بود و قصیده و رجز را نیکو می گفت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ)
جوان سبک و شتاب رو از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چست. شتر نیکو و تیزرو. (دهار). چست. نیک رفتار. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) ، نیکوخلقت. خوب سیرت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشتری نیکوخلق و دراز. (مهذب الاسماء). شمردله، مرد جوان باقوت. (دهار). جوان قوی از هرچه باشد. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3) ، دراز. (از اقرب الموارد). شمردلی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی پیر دارد. چون پیر مجرب و بخرد:
باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل
چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
اول، ملقب به شیردل، متولد 1157 م، پادشاه انگلستان (1189- 1199 میلادی)، پسر هنری دوم و آلینورداکیتن، وی در سومین جنگ صلیبی شرکتی مؤثر داشت، و به هنگام مراجعت، اسیر دوک دتریش لئوپولد گردید، و چون آزاد شد، با فیلیپ اگوست جنگید (1194 میلادی) ودر برابر کاخ شالوس کشته شد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمردل
تصویر شمردل
سبکسر جوان خام، تند رو، نیکروی، نیکخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
کینه ور، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
آنک دلی پیر دارد مجرب و عاقل مانند پیر: باش باعشاق چون گل درجوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان ک (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
((~. دِ))
ترسو، بددل
فرهنگ فارسی معین
دایه، ربیبه، مرضع، مرضعه
متضاد: شیرخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیردان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی