مرکّب از: شید، خور و مهر + اسپ، حیوان معروف، یعنی دارندۀ اسب شیدور و درخشان و کسی که اسبش نور یا آفتاب باشد. (از یادداشت مؤلف) (از فرهنگ ایران باستان ص 228) (از لغات شاهنامه)
مُرَکَّب اَز: شید، خور و مهر + اسپ، حیوان معروف، یعنی دارندۀ اسب شیدور و درخشان و کسی که اسبش نور یا آفتاب باشد. (از یادداشت مؤلف) (از فرهنگ ایران باستان ص 228) (از لغات شاهنامه)
نام وزیر کیومرث شاه. (لغات ولف). وزیر طهمورث. (فرهنگ ایران باستان ص 228). شیداسب. نام وزیر طهمورث. (ناظم الاطباء) : خنیده بهر جای و شیداسپ نام نزد جز بنیکی بهر جای گام. (شاهنامه ج 1 ص 21) پسر گشتاسب که در جنگ ارجاسب کشته شد. (یادداشت مؤلف). نام یکی از پسران گشتاسب. (فرهنگ ایران باستان ص 228) (لغات شاهنامه). اما این انتساب بر اساسی نیست. رجوع به شیداسب و یشتها ج 2 ص 85 شود
نام وزیر کیومرث شاه. (لغات ولف). وزیر طهمورث. (فرهنگ ایران باستان ص 228). شیداسب. نام وزیر طهمورث. (ناظم الاطباء) : خنیده بهر جای و شیداسپ نام نزد جز بنیکی بهر جای گام. (شاهنامه ج 1 ص 21) پسر گشتاسب که در جنگ ارجاسب کشته شد. (یادداشت مؤلف). نام یکی از پسران گشتاسب. (فرهنگ ایران باستان ص 228) (لغات شاهنامه). اما این انتساب بر اساسی نیست. رجوع به شیداسب و یشتها ج 2 ص 85 شود
مرغزاری است به ولایت فارس سخت نیکو چنانچه مانند آن کم جایی باشد و پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان، و طول آن ده فرسنگ باشد در عرض ده فرسنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 155) : آرایشها و نیکویهای جهان چهار چیز است: غوطۀ دمشق و سغد خراسان و شعب بوان و مرغزار شیدان، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147) (نزههالقلوب ج 3 ص 241، 135) کوهی است در مشرق ناحیۀ بختیاری، (یادداشت مؤلف)
مرغزاری است به ولایت فارس سخت نیکو چنانچه مانند آن کم جایی باشد و پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان، و طول آن ده فرسنگ باشد در عرض ده فرسنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 155) : آرایشها و نیکویهای جهان چهار چیز است: غوطۀ دمشق و سغد خراسان و شعب بوان و مرغزار شیدان، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147) (نزههالقلوب ج 3 ص 241، 135) کوهی است در مشرق ناحیۀ بختیاری، (یادداشت مؤلف)
علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری. تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است. شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش مینوشت. آهنگها و اشعارش بسیار مطلوب و دلنشین است. صورتی نازیبا و قلبی پر از مهر و وفا - که همواره بکمند عشق زیبارویان گرفتار بود - داشت. آهنگهای وی با آنکه متجاوز از 50 سال از تاریخ سرودن آنها میگذرد هنوز دارای لطف و جاذبه است. (از فرهنگ فارسی معین)
علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری. تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است. شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش مینوشت. آهنگها و اشعارش بسیار مطلوب و دلنشین است. صورتی نازیبا و قلبی پر از مهر و وفا - که همواره بکمند عشق زیبارویان گرفتار بود - داشت. آهنگهای وی با آنکه متجاوز از 50 سال از تاریخ سرودن آنها میگذرد هنوز دارای لطف و جاذبه است. (از فرهنگ فارسی معین)
در زبان اکدی ’شدو’. نام عفریتی است. در عبری ’شد’ و در آرامی ’شدا’ به معنی دیو است. دیوبت. دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیۀ برهان چ معین). دیوانه و لایعقل. (برهان) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج). دیوانه. مجنون. (یادداشت مؤلف). دیوانه. (لغت فرس اسدی). بی عقل و بی هوش. (ناظم الاطباء) ، آشفته. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (غیاث). سرگردان. (لغات شاهنامه). آشفته و سرگردان. (لغت فرس اسدی). آشفته و سرگردان. (اوبهی). هائم. حیران. (زمخشری). آشفته از عشق. (ناظم الاطباء). سخت عاشق. واله. سخت شیفته. (یادداشت مؤلف). شیفته: دل برد چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا. دقیقی. بمردی ز خورشید پیداتر است به پیکار از شیر شیداتر است. فردوسی. برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا. فرخی. نکرد این دوستی بر دایه پیدا وگرچه گشته بود از مهرشیدا. اسدی. عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال دهری شیدا را. ناصرخسرو. نه سخن گفتن نباشد هرچه آنرا نشنوی این چنین در دل تصور مردم شیداکند. ناصرخسرو. وآنکه گوید خواست ما را نیست میگوید خرد کاین همانا قول مرد مست یا شیداستی. ناصرخسرو. گرچه تو ز پیغمبری و چون تو با عقل و سخن بیهشی و شیدا. ناصرخسرو. درست وراست صفات تو گویم و نه شگفت درست و راست شنیدن ز مردم شیدا. مسعودسعد. یکی بگرید بربیهده چو مردم مست یکی بخندد خیره چو مردم شیدا. مسعودسعد. ز پستی لاله شد خندان چو روی دلبر گلرخ ز بالا ابر شد گریان بسان عاشق شیدا. مسعودسعد. چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم. (مقامات حمیدی). کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار گرد قطب آسیمه سر شیداو حیران آمده. خاقانی. تا تو به پری مانی شیدای توام دانی یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 621). شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم. خاقانی. در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. عاجز همه غافلان و شیدا کاین رقعه چگونه کرد پیدا. نظامی. بسا هوشمندان که در کوی عشق چو من عاقل آیند و شیدا روند. سعدی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن بزر. سعدی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. سعدی. غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را. حافظ. ای گل بشکر آنکه تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور. حافظ. - دل شیدا، دل دیوانه. دل آشفته: آب وسنگم داد بر باد آتش سودای من از پری رویی مسلسل شد دل شیدای من. حافظ. ، (اصطلاح تصوف) اهل جذبه و صاحب شوق را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). مجذوب. (یادداشت مؤلف)
در زبان اکدی ’شدو’. نام عفریتی است. در عبری ’شد’ و در آرامی ’شدا’ به معنی دیو است. دیوبت. دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیۀ برهان چ معین). دیوانه و لایعقل. (برهان) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج). دیوانه. مجنون. (یادداشت مؤلف). دیوانه. (لغت فرس اسدی). بی عقل و بی هوش. (ناظم الاطباء) ، آشفته. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (غیاث). سرگردان. (لغات شاهنامه). آشفته و سرگردان. (لغت فرس اسدی). آشفته و سرگردان. (اوبهی). هائم. حیران. (زمخشری). آشفته از عشق. (ناظم الاطباء). سخت عاشق. واله. سخت شیفته. (یادداشت مؤلف). شیفته: دل برد چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا. دقیقی. بمردی ز خورشید پیداتر است به پیکار از شیر شیداتر است. فردوسی. برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا. فرخی. نکرد این دوستی بر دایه پیدا وگرچه گشته بود از مهرشیدا. اسدی. عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال ِ دهری شیدا را. ناصرخسرو. نه سخن گفتن نباشد هرچه آنرا نشنوی این چنین در دل تصور مردم شیداکند. ناصرخسرو. وآنکه گوید خواست ما را نیست میگوید خرد کاین همانا قول مرد مست یا شیداستی. ناصرخسرو. گرچه تو ز پیغمبری و چون تو با عقل و سخن بیهشی و شیدا. ناصرخسرو. درست وراست صفات تو گویم و نه شگفت درست و راست شنیدن ز مردم شیدا. مسعودسعد. یکی بگرید بربیهده چو مردم مست یکی بخندد خیره چو مردم شیدا. مسعودسعد. ز پستی لاله شد خندان چو روی دلبر گلرخ ز بالا ابر شد گریان بسان عاشق شیدا. مسعودسعد. چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم. (مقامات حمیدی). کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار گرد قطب آسیمه سر شیداو حیران آمده. خاقانی. تا تو به پری مانی شیدای توام دانی یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 621). شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم. خاقانی. در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. عاجز همه غافلان و شیدا کاین رقعه چگونه کرد پیدا. نظامی. بسا هوشمندان که در کوی عشق چو من عاقل آیند و شیدا روند. سعدی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن بزر. سعدی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. سعدی. غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را. حافظ. ای گل بشکر آنکه تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور. حافظ. - دل شیدا، دل دیوانه. دل آشفته: آب وسنگم داد بر باد آتش سودای من از پری رویی مسلسل شد دل شیدای من. حافظ. ، (اصطلاح تصوف) اهل جذبه و صاحب شوق را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). مجذوب. (یادداشت مؤلف)
نام حکیمی بود، و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک. (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان در دوازدهمین نظر در مذهب شیدا بیان از عقاید این فرقه بحث کند. (حاشیۀ برهان چ معین). او (شیداب گفته که مبداء اول یعنی واجب الوجود عبارت ازخاک است و از خشکی افروخته شد و از سردی خاک، آب برآمد و از تری آب، هوا، و چون این چهار در هم پیوستندموالید پدیدار گشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
نام حکیمی بود، و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک. (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان در دوازدهمین نظر در مذهب شیدا بیان از عقاید این فرقه بحث کند. (حاشیۀ برهان چ معین). او (شیداب گفته که مبداء اول یعنی واجب الوجود عبارت ازخاک است و از خشکی افروخته شد و از سردی خاک، آب برآمد و از تری آب، هوا، و چون این چهار در هم پیوستندموالید پدیدار گشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
نام پسر فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) از سلسلۀ اشکانی که با سه برادر خود بین سالهای 11 و 7 قبل از میلاد به امر پدر به روم رفتند و در آنجا اقامت گزیدند تا هم برادر دیگرش که از طرف فرهاد به ولیعهدی برگزیده می شد بی رقیب بماند و هم قیصر روم ممنون گردد. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2383 و 2384 شود
نام پسر فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) از سلسلۀ اشکانی که با سه برادر خود بین سالهای 11 و 7 قبل از میلاد به امر پدر به روم رفتند و در آنجا اقامت گزیدند تا هم برادر دیگرش که از طرف فرهاد به ولیعهدی برگزیده می شد بی رقیب بماند و هم قیصر روم ممنون گردد. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2383 و 2384 شود
صورت مخفف شیداسپ. شیداسب. نام پسر گشتاسب. (ولف) (ناظم الاطباء) : ابر کین شیدسپ فرزند شاه چو رستم بیامد میان سپاه. فردوسی. رجوع به شیداسب و شیداسپ شود
صورت مخفف شیداسپ. شیداسب. نام پسر گشتاسب. (ولف) (ناظم الاطباء) : اَبَر کین شیدسپ فرزند شاه چو رستم بیامد میان سپاه. فردوسی. رجوع به شیداسب و شیداسپ شود
نام فرزند تور. وی پس از مرگ کورنگ پادشاه زابلستان بتاج و تخت رسید و از او پسری موسوم به طورنگ متولد گردید. (یشتها ج 2 ص 196) : از آن ماه زادش یکی شه نژاد ببد شاد و شیدسپ نامش نهاد. فردوسی
نام فرزند تور. وی پس از مرگ کورنگ پادشاه زابلستان بتاج و تخت رسید و از او پسری موسوم به طورنگ متولد گردید. (یشتها ج 2 ص 196) : از آن ماه زادش یکی شه نژاد ببد شاد و شیدسپ نامش نهاد. فردوسی
شیداسپ. رجوع به شیداسپ شود. نام پسر کی گشتاسب است برطبق روایت شاهنامه. توضیح اینکه در شاهنامه از چندین پسر کی گشتاسب که در جنگ تورانیان کشته شدند اسم برده شده است که هیچیک در یادگار زریران نیست و بر اساسی نمی نماید، و آن پسران بدین قرارند: اردشیر، شیرو، شیداسپ، نیوزار. (از یشتها، گزارش پورداود ج 2 ص 85)
شیداسپ. رجوع به شیداسپ شود. نام پسر کی گشتاسب است برطبق روایت شاهنامه. توضیح اینکه در شاهنامه از چندین پسر کی گشتاسب که در جنگ تورانیان کشته شدند اسم برده شده است که هیچیک در یادگار زریران نیست و بر اساسی نمی نماید، و آن پسران بدین قرارند: اردشیر، شیرو، شیداسپ، نیوزار. (از یشتها، گزارش پورداود ج 2 ص 85)