جدول جو
جدول جو

معنی شیخون - جستجوی لغت در جدول جو

شیخون
(شَ)
مرد مسن که سن در او هویدا و آشکار گردیده باشد، یا از پنجاه یا از پنجاه ویک تا آخر عمر یا تا هشتادسالگی. (منتهی الارب). مرد مسن. لغت غریب و غیرمعروف در منابع معتبر است، و بعضی از شارحان لغت فصیح گفته اند که مبالغۀ شیخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیون
تصویر شیون
گریه و ناله و زاری در هنگام مصیبت، نوحه، فغان و فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیفون
تصویر شیفون
نوعی پارچۀ ابریشمی آهاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبیخون
تصویر شبیخون
حملۀ ناگهانی بر دشمن هنگام شب، شب تاز، شب تازی
شبیخون زدن: هنگام شب ناگهان بر دشمن تاختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبخون
تصویر شبخون
شبیخون، حملۀ ناگهانی بر دشمن هنگام شب، شب تاز، شب تازی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
تثنیۀ شیخ. رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی منسوب به دربار زابل، (فرهنگ لغات ولف) :
همی رفت پیش اندرون رهنمون
جهاندیده ای نام او شیرخون،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در نزد فقها، ابوحنیفه و ابویوسف باشند بعلت آنکه هر دو استاد محمد شیبانی بوده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لقب مصعب بن عبدالله محدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شیخین. ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام اطمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شیخ، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبیخون. شباخون. شب تازی. تاختن و قتل کردن به شب مقابل روزخون، یعنی تاخت آوردن در روزها. (از آنندراج). به وقت شب پنهان بردشمن تاختن و وقت شب قتل کردن فوج دشمن را. (از غیاث اللغات) ، نظامی در اسکندرنامه به معنی مطلق جنگ و قتال آورده است. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جایگاهی است در ساحل فرات بین رقه و رحبه. و چنین پندارند که در این مکان گنج است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تاختن به شب هنگام بر دشمن. حمله کردن بر دشمن در شب. در تکلم با لفظ زدن استعمال می شود و در شعر با کردن هم صحیح است. (فرهنگ نظام). به معنی شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانکه غافل و بی خبر باشد. (برهان). کلمه شبیخون با لفظ آوردن و بردن و کردن و زدن و ریختن و خوردن و آمدن و چکیدن مستعمل است. (آنندراج) :
کسی کو گراید به گرز گران
شبیخون نجویند گندآوران.
فردوسی.
کسی کو بلاجوی گردان بود
شبیخون نه آیین مردان بود.
فردوسی.
شبیخون نه کار دلیران بود
نه آیین مردان و شیران بود.
فردوسی.
شبیخون بود پیشۀ بددلان
از این ننگ دارند جنگی یلان.
اسدی.
ز بدخواه در آشتی ساختن
بترس از شبیخون و از تاختن.
اسدی.
روز و شب از آرزوی جنگ و شبیخون
جز سخن جنگ بر زبان نگذاری.
فرخی.
از شبیخون و کمین ننگ آید او را روز جنگ
دوست دارد جنگ لیکن بی شبیخون و کمین.
فرخی.
شبیخون خدایست این بر ایشان
چنین شاید بلی، ز ایزد شبیخون.
ناصرخسرو.
با تو فلک به جنگ و شبیخون است
پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی.
ناصرخسرو.
دل حاسدانت شود خون ز حسرت
چو آید ز قهرت بر ایشان شبیخون.
سوزنی.
صبحگاهی کز شبیخون ران کشان
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
سر زلف تو خون باد از پی آنک
همه کارش شبیخون مینماید.
عطار.
پنجۀ چوبین به حسرت می نهد بر روی خاک
تا شبیخون خزان بر نوعروس تاک ریخت.
طالب آملی.
- به شبیخون رفتن، به تاختن رفتن بر سر دشمن در شب:
پس اعدا به شبیخون برود دولت شاه
گر زمانی به طلب او سوی اعدا نشود.
منوچهری.
- شبیخون آوردن، تاختن آوردن به شب بر سر کسی:
چون دردتو بر دلم شبیخون آورد
دندانت موافق دلم گشت به درد.
خاقانی.
دلیر بر سر نخجیر دل شبیخون آر
نفس بدزد که این صید رارمیدن نیست.
طالب آملی.
- شبیخون بردن، تاختن بردن به شب:
هم از کنده و چاه پوشیده سر
بپرهیز و آسان شبیخون مبر.
اسدی.
بر سرش ناگهان شبیخون برد
گرد بالای هفت گردون برد.
نظامی.
ینال تگین بر طلیعۀ او شبیخون برد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405).
اگر خفیه ده دل به دست آوری
از آن به که صد ره شبیخون بری.
سعدی.
اگر کفر زلفش شبیخون برد
ورع کی سر خویش بیرون برد.
ظهوری.
- شبیخون جستن، جویای تاختن به شب بودن:
شبیخون نجویند گندآوران
کسی کو گراید به گرز گران.
فردوسی.
- شبیخون زدن، شبیخون بردن. شب هنگام بر دشمن تاختن به قصد کشتار و تاراج کردن: گفت این آن کس است که بر جان عزیزان شبیخون زند. (قصص الانبیاء ص 243). باد شمال... بر بوزینگان شبیخون زد. (کلیله و دمنه).
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد.
سعدی.
زند بر حسن لیلی گر شبیخون
بگیرد چاشنی از شور مجنون.
تأثیر.
- شبیخون ساختن، ساز شبیخون کردن:
صبح است گلگون تاخته شمشیر بیرون آخته
بر شب شبیخون ساخته خونش بعمدا ریخته.
خاقانی.
- شبیخون ساز، که تدارک تاخت شبانه کند.
- شبیخون سازی، عمل شبیخون ساز:
جهان ناگه شبیخون سازیی کرد
پس آن پرده لعبت بازیی کرد.
نظامی.
- شبیخون کردن، شبیخون بردن. تلبیت. (ترجمان القرآن) :
بر ایشان به ناگه شبیخون کنم
خبر زی شه آید که من چون کنم.
فردوسی.
چو تو ساز جنگ و شبیخون کنی
ز خاک سیه رود جیحون کنی.
فردوسی.
چو شب تیره گردد شبیخون کنم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنم.
فردوسی.
وآن خط سیه چون سپه مورچگان است
بر برگ گل و برگ سمن کرد شبیخون.
معزی.
ای جان جهان من از تو کی برگردم
دور ازتو مگر اجل شبیخون کندم.
سوزنی.
تو دشمنی نه دوست که بر جان من کنند
ترکان غمزۀ تو شبیخون به دوستی.
خاقانی.
بر آن سبزه شبیخون کرد پیشی
که با آن سرخ گلها داشت خویشی.
نظامی.
ترسم از آن شب که شبیخون کنند
خوارت از این بادیه بیرون کنند.
نظامی.
بر او شاه گر یک شبیخون کند
ز ملکش همانا که بیرون کند.
نظامی.
- شبیخون گرفتن، شبیخون کردن:
سراسر همه رزمگه خون گرفت
تو گفتی به روز او شبیخون گرفت.
فردوسی.
- شبیخون گزیدن،انتخاب تاخت شبانه کردن:
در عالمی که راه ز ظلمت به ظلمتی است
از نور سوی نور شبیخون گزیده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیون
تصویر شیون
ناله و زاری فغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفون
تصویر شیفون
چیز کم ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیخون
تصویر شبیخون
حمله کردن بر دشمن در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبخون
تصویر شبخون
حمله ناگهانی در شب بوقت شب پنهان بر دشمن تاختن، سفر و حرکت در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیون
تصویر شیون
((وَ))
ناله و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبیخون
تصویر شبیخون
((شَ))
حمله ناگهانی در شب
فرهنگ فارسی معین
تک، تهاجم، حمله، شب تاز، قتل عام، یورش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شیون
تصویر شیون
Wail
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شیون
تصویر شیون
lamentation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تارهای عنکبوت معلق در هوا که در اثر باد پراکنده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شیون
تصویر شیون
вой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شیون
تصویر شیون
Wehklage
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شیون
تصویر شیون
плач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شیون
تصویر شیون
lament
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شیون
تصویر شیون
哀号
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شیون
تصویر شیون
lamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شیون
تصویر شیون
lamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شیون
تصویر شیون
lamento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شیون
تصویر شیون
gejammer
دیکشنری فارسی به هلندی