جدول جو
جدول جو

معنی شیتعور - جستجوی لغت در جدول جو

شیتعور
(شَ تَ)
شیتغور. جو. (از اقرب الموارد). رجوع به شیتغور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستن و دریافتن، حس کردن، فهم و ادراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزور
تصویر شیرزور
ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد، دلیر و پرزور مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیپور
تصویر شیپور
از سازهای بادی با دهانۀ گشاد و شبیه سرنا که معمولاً از برنج ساخته می شود، نفیر، سرنا
شیپور استاش: در علم زیست شناسی مجرای استاش، مجرایی که گوش میانی را به حفره های بینی مربوط می سازد، مجرایی که حلق را با حفرۀ صماخی مربوط می کند و فشار هوا را در دو طرف پردۀ صماخ یکسان نگه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
(یِ سِ)
نام موضعی است. (منتهی الارب). جایی است قبل از حرّه در مدینه و گویند عضاه الیستعور کوهی است که هرکه بدانجا رود برنگردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
نفیر را گویند که برادر کوچک کرناست، و آنرا نای رومی نیز خوانند. (برهان). معرب آن شبور. نای رومی که در رزم نوازند. (از رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نفیر و نای رومی. نفیر برنجین که دهان گشادی دارد و از قدیم الایام آنرا در جنگ می نواختند. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نای رویین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نای رویین که در حربها زنند. (فرهنگ خطی). بوق. از عبری شبور. (از حاشیۀ اسرارالبلاغه چ المنار ص 28). از آرامی و سریانی گرفته شده. (تقی زاده مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 6 ص 22). آیا اصل این کلمه شه پور بوده است ؟ حاجی خلیفه در فصل علم الاّلات العجیبه الموسیقائیه از نوع مزامیر یکی را بنام ’بور’ (پور) آورده است. (یادداشت مؤلف) :
بزن کوس رویین و شیپور و نای
بکشمیر و کابل فراوان مپای.
فردوسی.
بفرمودتا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای.
فردوسی.
از آواز شیپور و هندی درای
همی کوه رادل برآمد ز جای.
فردوسی.
ز کوس و نفیر و خروش درای
ز شیپور و از نالۀ کرّنای.
اسدی.
غو کوس با مهره برشد بهم
ز شیپور و از نای برخاست دم.
اسدی.
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.
نظامی.
همان شیپور با صد راه نالان
بسان بلبل اندرآبسالان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی ایرانی. (لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از بخش بافق شهرستان یزد. سکنۀ آن 279 تن. آب از قنات. صنایع دستی زنان کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
شعیر است که به فارسی جو نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
زن بدخو، سراب، آنچه بر یک حال نباشد و نیست گردد. خیتروع، تار عنکبوت مانندی که در سختی گرما از هوا فرود آید و نیست گردد، دنیا، گرگ، غول، سختی، شیطان، شیربیشه، مسافت بعیده، کرمی که بر روی آب باشد و در یک جا ثبات و قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ وَ)
شیردار. شیری. شیرده. (یادداشت مؤلف) : چون مردمان بنی سعد بیامدند به مکه زنان شیرور با کودکان و شویان تا کودکان بستانند به دایگی و شیر دهند. (ترجمه طبری بلعمی).
بز شیرور میش بد همچنین
به دوشندگان داده بد پاکدین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
عاریت گیرنده و همدیگر به نوبت گیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از همدیگر وام گیرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعور شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
زن کلان سال با اندک قوت. (از اقرب الموارد) (آنندراج). شهبره. (منتهی الارب). رجوع به شهبره شود، گنده پیر فانی. شهبره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
آنکه بیدار نشود نه در روز و نه در شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شیدْ وَ)
رخشنده و رخشان. در زرتشتنامه آنجا که سخن از اسب گشتاسب آمده است اسب شیدور خوانده شده یعنی روشن و درخشان. (از فرهنگ ایران باستان ص 259)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کُ نَنْ دَ/دِ)
شیرخوار. (ناظم الاطباء). که شیر خورد. شیرخواره. شیرخورنده. مکنده به لب از پستان مادر:
شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون
دایه خوردآن خون ز لب شیرخور تو.
خاقانی.
و رجوع به شیرخوار و شیرخواره وشیر خوردن شود، در آذربایجان (مخصوصاًدر خلخال) اختصاصاً به کرۀ اسب و خر که در سن شیرخوارگی است اطلاق می شود
لغت نامه دهخدا
از القاب بهرام گور است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
با قوت و زور مانند شیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شیراور. حیوانی که شیر دهد. (آنندراج). شیرده و شیردار. (ناظم الاطباء) ، شیرافزا. گیاه یا هرچه شیر انسان یا حیوان را افزون سازد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
صاحب ادراک و حس و فطانت
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان طیبی توابع کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 225 تن. آب از چشمه. محصول آن غلات، برنج، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
جو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کوچکی، موضعی است در کوهستان یهودا در حوالی حبرون (صحیفۀ یوشع 15:54) و دور نیست که همان صیعیر باشد و آن خرابه ای است که بر تلی که مسافت پنج میل به شمال (و) شمال شرقی حبرون واقع است. (قابوس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نفیری برنجین که دهانه گشادی دارد و از قدیم الایام آنرا در جنگ می نواختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبور
تصویر شیبور
آلت موسیقی برنجین از سازهای بادی دارای دهانه ای گشاد نفیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعور
تصویر تعور
هم پستایی (پستا نوبت)، سپنج ستدن (سپنج عاریت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشعور
تصویر بیشعور
احمق، نادان، بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستن و دریافتن، آگاهی یافتن از طریق حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعور
تصویر شعور
دریافتن، ادراک، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیپور
تصویر شیپور
((شَ))
شبور، از سازهای بادی، دارای دهانه ای گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستگی، خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
صور، نفیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دختر دم بخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تارهای عنکبوت معلق در هوا که در اثر باد پراکنده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
آگاهی
دیکشنری اردو به فارسی