جدول جو
جدول جو

معنی شیبانیان - جستجوی لغت در جدول جو

شیبانیان
(شَ)
نسل ششم شیبان بن جوجی موسوم به منگوتیمور یا ازبک، خان کل سیراردو معاصر بود. قبایل خاندان شیبان از آن تاریخ به بعد به ازبکان مشهور شدند و این اسم بر روی ایشان ماند. بعد از انقراض خاندان ’باتو’ چند تن از خاندان شیبان بمقام خانی کل رسیده اند و در دورۀ دوم ایام منازعات خاندانهای متخاصم، یعنی بعد از طرد توقتمش ’درویش خان’ و ’سیداحمد’ به احتمال قوی نمایندۀ خاندان شیبانی بوده اند. شعبه اصلی این خاندان در اردوگاه اولی خود ماندندو عنوان تزارهای تیومن را پیدا کردند و ایشان گاهی نیز بر قسمت عظیمی از سیبریه مسلط بودند، و اگرچه تا1659 میلادی یعنی تا موقعی که قبایل ’قلموق’ مساکنشان را بتصرف داشتند باقی بودند ولی مدتها قبل از این تاریخ اعتبار خود را از دست داده بودند و فقط اسمی از ایشان بجا مانده بود. از این شعبه مهمتر فرزندان پولادپسر منگوتیمورند که یک بار هم بمقام خانی کل سیراردو رسیده اند. دو پسر پولاد ابراهیم و عربشاه بترتیب جد خانان بخارا و خانان خوارزم و خیوه اند. خانات اول را محمد شیبانی نوادۀ ابوالخیرخان تأسیس کرد و ابوالزبیرخان خود نوادۀ ابراهیم است که در 1520 میلادی میزیسته. خانات بخارا تا ایام اخیر باقی بودند و ’کائوفمان’ سردار روسی آنرا در سال 1285 هجری قمری / 1868 م. تحت تبعیت روسیه درآورد. عربشاه مؤسس خانات خیوه، اگرچه بمقام خانی کل سیراردو نرسیده ولی سکه ای از او در دست است که قبل از هجوم توقتمش در دشت قپچاق ضرب شده. پنجمین پشت او ’ایلبرس خان’ پس از مرگ محمد شیبانی ظاهراً در حدود 921 هجری قمری / 1515 میلادی تمام ماوراءالنهر را بتصرف درآورد و فرزندان او تا اوایل قرن حاضر به خانان خیوه معروف به ودند ولی از سال 1289 هجری قمری / 1872 میلادی ببعد روسیه ایشان را تحت تعقیب خود درآورده بود. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیبانیه در دائره المعارف اسلامی و تاریخ جهانگشای ج 1 ص 1445 و طبقات سلاطین لین پول ص 214، 212، 241، 243 شود
قسمت عمده از قبایل شیبانی که در ناحیۀ ’تیومن’ سکونت داشتند تحت سرکردگی محمد شیبانی بماوراءالنهر کوچ کردند و امرای تیموری را از بین بردند و دولت ازبکان را تأسیس نمودند. این دولت که خانات بخارا و خیوه شاخه هایی از آن بودند تا تصرف این قسمت بتوسط روسها وجود داشتند. ازبکان تحت امر چند سلسله بر ماوراءالنهر مستولی بودند، و از آن جمله امرای شیبانی است که در تمام قرن یازدهم هجری این خطه را تحت حکومت خود داشتند، ولی خوارزم را خانان این ناحیه که نیز اولاد شیبان بودند وخراسان را صفویه از تحت حکومت ایشان بیرون بردند. اسامی افراد این شعبه از شیبانیان از این قرار است:
محمد شیبانی جلوس 906 هجری قمری / 1500 میلادی
کوچکونجی جلوس 916 هجری قمری / 1510 میلادی
ابوسعید جلوس 937 هجری قمری / 1530 میلادی
عبیدالله جلوس 940 هجری قمری / 1533 میلادی
عبدالله اول جلوس 946 هجری قمری / 1539 میلادی
عبداللطیف جلوس 947 هجری قمری 1540/ میلادی
نوروز احمد جلوس 959هجری قمری / 1551 میلادی
پیر محمد اول جلوس 963 هجری قمری / 1555 میلادی
اسکندر جلوس 968 هجری قمری / 1560 میلادی
عبدالله دوم جلوس 991 هجری قمری / 1583 میلادی
عبدالمؤمن جلوس 1006 هجری قمری / 1598 میلادی
پیر محمد دوم جلوس 1007 هجری قمری / 1599 میلادی
این سلسله را امرای هشترخان منقرض کردند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال شود
خاندان ابودلف که ممدوح قطران بوده است و اسدی طوسی خاندان ابودلف را تازیک و از قبیلۀ شیبانیان میخواند و او که گرشاسبنامه را در سال 458 هجری قمری سروده پیداست که ابودلف زندگانی دراز کرده و تا آن هنگام زنده و فرمانروا بوده و اسدی در آن سال به نخجوان رسیده است و وزیر ابودلف که محمد پسر اسماعیل حصنی نام داشته و برادرش ابراهیم از او درخواسته که به پیروی از فردوسی داستانی را بنام ابودلف بنظم بسراید، او این خواهش را پذیرفته است. (از شهریاران گمنام ص 172، 224) :
شه ارمن و پشت ایرانیان
مه تازیان شاه شیبانیان.
اسدی (گرشاسب نامه ص 11).
سوار جهان پشت ایرانیان
مه تازیان تاج شیبانیان.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیبانیدن
تصویر شیبانیدن
لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیبانیدن
تصویر کیبانیدن
میل دادن و منحرف ساختن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
شیبانیدن، لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
صاحب منتهی الارب در کلمه زیغ گوید: ’ازاغ ازاغه، کنبانید او را از راه’، چون او از اهل هند است و نسخی در دست داشته که از آن نقل می کرده است گمان می کنم منقول عنه کیبانیدن متعدی کیبیدن بوده است و او به غلط کنبانیدن خوانده است. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شعبه دوم از ایل عرب (از ایلات خمسۀ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). این شعبه به تیره های ذیل منقسم میگردد: پاپتی، ابوالحسنی، اردال، پلنگی، تکریتی، حسانی، کتی، کویچه، کلاریشی، ولیشاهی، شاه سواری، خوشنامی، عمادی، مهاری، فریدی، ابوالحاجی، سنوده، صباحی، غلامشاهی، لواردان، الوانی، بنی عبداللهی و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به
شیبان که قبیله ای است
لغت نامه دهخدا
به مسافت کمی میانۀ شمال و مشرق شهر فسا است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا که در یک هزارگزی شمال فسا بر کنار شوسۀ فسا به اصطهبانات و نیریز در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 775 تن سکنه، محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، بی قید، متردد، (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، شبان بی عصا، زن بی شوهر، (آنندراج) (منتهی الارب)، و رجوع به باهله شود، ناقه که آن را بی پستان بند یا بی مهار یا بی نشان گذاشته باشند، (آنندراج) (منتهی الارب)، اشتر ماده، ج، بهّل، بهل، آن اشتر که پستان بند ندارد، (مهذب الاسماء)، شتر ماده که سر پستان او را به رکو نبسته باشند، شتر مادۀ بی نشانه، شتر ماده که چوب در بینی او نکرده باشند، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام سلسلۀ کیان از پادشاهان ایران. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان، دومین سلسلۀ پادشاهی از دورۀ تاریخ افسانه ای ایران. کریستن سن و گروهی دیگر به استناد اوستا و داستانهای ملی و دینی ساسانیان معتقدند که تاریخ کیانیان واقعی است و بر مبنای اساطیری استوارنیست. پادشاهان این سلسله را به این ترتیب آورده اند: 1- کیقباد (کیغباد). 2- کیکاوس بن کیقباد. 3- کیخسروبن سیاوش بن کیقباد. 4- کی لهراسب بن کیوجی بن کی منش بن کیقباد. 5- گشتاسب بن لهراسب. 6- بهمن بن اسفندیاربن گشتاسب. 7- همای، بنابه روایتی زن و به روایتی دختر بهمن که پس از وی بر تخت نشست. 8- داراب اول، پسر همای. 9- داراب دوم، وی با اسکندر جنگها کرده و شکست خورد و در نتیجه سلسلۀ کیانی از بین رفت. ازاین فهرست پیداست که دو تن آخر از سلسلۀ کیانی با دو تن از سلسلۀ هخامنشی (داریوش اول، داریوش سوم) تطبیق می کند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کی و کیان در همین لغت نامه و یشتها تألیف پورداود ج 2 صص 207- 288 و ایران باستان ج 3 ص 2264، 2543، 2574 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زبانی. (ناظم الاطباء). فارسیان زبانی را بطور فارسی به الف و نون جمع کرده زبانیان گویند چنانچه حور را که جمع حوراء است بمعنی مفرد استعمال کنند و به الف و نون جمع کرده حوران گویند. (آنندراج). مردمان سرکش. (غیاث اللغات) ، دربانان دوزخ. (غیاث اللغات). رجوع به آنندراج و انجمن آرا و ’زبانی’ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
تثنیۀ زبانی در حالت رفع. رجوع به زبانی و زبانیا (...العقرب) و زبانیات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نی یَ)
گروهی از فرقۀ خوارج ثعالبه، و از یاران شیبان بن سلمه می باشند. عقیدۀآنان با جبریه موافق است و قدرت حادثه را نفی کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از فرق ده گانه مذهب مشبهه. (بیان الادیان). هم اصحاب شیبان بن سلمه. قالوا بالجبر و نفی القدر. (از اقرب الموارد) (از تعریفات). رجوع به حروریه و خوارج و شیبان بن سلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نی یَ)
قریه ای است درساحل خابور در نزدیکی قرقیسا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ نی یَ)
منسوب به شیبان. شیبانیان. رجوع به شیبان و شیبانیان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قومی شبانکاره ای کوه نشینند مردمانی بشاشند مفسد و راهزن و مقام در قهستان گرمسیر دارند و اکنون ضعیف حالند و اتابک ایشان را عاجز گردانیده است و سران ایشان هلاک کرده و برداشته. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 167)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
مردم شروان. اهالی شهر شروان. ساکنان شروان:
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده.
خاقانی.
قوت قوت عراق از مادت نطق من است
گرچه شریان دل شروانیان را نشترم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کیسانیه: قوم مذکور که از کیسانیان به روافض نقل کرده بودند خود را بر اسماعیل بستند. (جهانگشای جوینی). رجوع به کیسانیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلیغ وزبان آور. (از ناظم الاطباء). شیوازبان. گشاده زبان
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ وَ / وُ دَ)
به صبر و تحمل امر فرمودن و نصیحت کردن به صبر و شکیبایی. بردبار و صابر ساختن کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ کَ کَ دَ)
شیواندن. آمیختن و مخلوط کردن و بر هم زدن، خمیر کردن و آمیختن آرد گندم و جز آن رادر آب، رزانیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). رجوع به شیوان و شیوانیدن شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ بیابانی، بمعنی صحرانشین، رجوع به بیابانی شود، ستاره هایی که در غیر مدار آفتاب و ماه واقع شده اند، (ناظم الاطباء ذیل بیابانیات)، کواکب قدر اول و دوم و سوم و منازل قمر، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به بیابانی شود، زنان صحرانشین، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ کَ دَ)
متعدی شیبیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). آرد گندم و امثال آنرا در آب و غیره آمیختن و بر هم زدن. (برهان) (آنندراج). مخلوط و آمیخته کردن. (ناظم الاطباء) ، لرزانیدن. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به شیبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اشرس بن عوف. از بزرگان ودلیران بنی شیبان در صدر اسلام است (متوفی 38 هجری قمری) او پس از واقعۀ نهروان با دویست تن از یاران خود در دسکره (غرب بغداد) بر علی بن ابیطالب خروج کرد و از آنجا به ’انبار’ رفت و در همانجا کشته شد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 332). رجوع به اشرس بن حسان شود
اسحاق بن مرار، ملقب به ابوعمر. رجوع به اسحاق بن مرار شیبانی و اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 289 و نزهه الالباب ص 129 و میزان الاعتدال ج 3 ص 373 و تاریخ بغداد ج 2 ص 329 شود
لغت نامه دهخدا
مخلوط کردن (آرد با آب و مانند آن) خمیر کردن، فریفته گردانیدن، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپانیدن
تصویر شیپانیدن
مخلوط کردن با آب
فرهنگ لغت هوشیار
آمیختن برهم زدن (عموما)، آرد گندم و مانند آن را در آب و امثال وی آمیختن (خصوصا)، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
((دَ))
مخلوط کردن، فریفته ساختن، لرزانیدن، شیبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیبانیدن
تصویر شیبانیدن
مخلوط کردن، فریفته ساختن، لرزانیدن، شیوانیدن
فرهنگ فارسی معین