شیار کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). گاوآهن راندن در زمین. (ناظم الاطباء). مصدر شیار است بمعنی شیار کردن. و زمین را شکافتن و راندن به جهت زراعت، و شدیاریدن هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، آماده کردن زمین جهت زراعت و کشت، تخم افشاندن در زمین، کشتکاری کردن. (ناظم الاطباء). بمعنی زراعت کردن هم آمده است. (برهان) (آنندراج). - بازشیاریدن، زیرورو کردن زمین: و اذا القبور بعثرت (قرآن 4/82) ، و آنگه که گورها بازشیارند و زیرورو کنند. (ابوالفتوح ج 5 ص 485). ، نگریستن و نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
شیار کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). گاوآهن راندن در زمین. (ناظم الاطباء). مصدر شیار است بمعنی شیار کردن. و زمین را شکافتن و راندن به جهت زراعت، و شدیاریدن هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، آماده کردن زمین جهت زراعت و کشت، تخم افشاندن در زمین، کشتکاری کردن. (ناظم الاطباء). بمعنی زراعت کردن هم آمده است. (برهان) (آنندراج). - بازشیاریدن، زیرورو کردن زمین: و اذا القبور بعثرت (قرآن 4/82) ، و آنگه که گورها بازشیارند و زیرورو کنند. (ابوالفتوح ج 5 ص 485). ، نگریستن و نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدَن، میختَن، اِدرار کَردَن، شاشِدَن، شاش زَدَن، گُمیز کَردَن، میزیدَن، گُمیختَن، گُمیزیدَن
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضَّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
مصدر شدیار باشد که به معنی جفت گاو راندن و زمین را شکافتن و مستعد ساختن است بجهت زراعت کردن. (برهان). جفت راندن در زمین. (شرفنامۀ منیری). شیاریدن. شخم زدن
مصدر شدیار باشد که به معنی جفت گاو راندن و زمین را شکافتن و مستعد ساختن است بجهت زراعت کردن. (برهان). جفت راندن در زمین. (شرفنامۀ منیری). شیاریدن. شخم زدن
خلانیدن. خراشیدن. مجروح کردن. شخاریدن و شخار دادن در تداول مردم قزوین درست به معنی فشردن و فشار دادن است و خشاردن و خشار دادن نیز همین است: آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخایی. ناصرخسرو
خلانیدن. خراشیدن. مجروح کردن. شخاریدن و شخار دادن در تداول مردم قزوین درست به معنی فشردن و فشار دادن است و خشاردن و خشار دادن نیز همین است: آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخایی. ناصرخسرو