نی شبان یا آواز آن شایعه پراکنی هیزم ریزه که با آن آتش بیفروزند، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، هود، آتش افروز، آتش برگ، وقود، پرهازه، حطب، پوک، پده، مرخ، پیفه، وقید، پد، آفروزه، فروزینه
نی شبان یا آواز آن شایعه پراکنی هیزم ریزه که با آن آتش بیفروزند، آتَش گیرِه، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، هود، آتَش اَفروز، آتَش بَرگ، وَقود، پَرهازِه، حَطَب، پوک، پُدِه، مَرخ، پیفِه، وَقید، پُد، آفروزه، فُروزینِه
شیق، چیزی که دراز کنند آنرا بچیزی تا چیز دیگری را بدان بندند مانند طناب چادر و غیره، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، چیزی که در آن کرده شود به آن چیزی تا بسته شود بچیزی دیگر، (منتهی الارب)
شیق، چیزی که دراز کنند آنرا بچیزی تا چیز دیگری را بدان بندند مانند طناب چادر و غیره، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، چیزی که در آن کرده شود به آن چیزی تا بسته شود بچیزی دیگر، (منتهی الارب)
از ’ش وف’، ادویۀ چشم و مانند آن. (منتهی الارب). از داروهائی که برای چشم و غیره بکار رود. (از اقرب الموارد). داروهایی برای چشم و جز آن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء). ج، شیافات، اشیاف. (یادداشت مؤلف) (بحر الجواهر)، جمع واژۀ شافه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شافه شود، {{ریشه از عربی، اسم}} شاف و هر داروی جامدمخروطی شکل که در مقعد یا مهبل داخل کنند. (ناظم الاطباء). دارویی چند که یک جا کرده در چشم و جز آن کنند. (آنندراج). هر داروی مفرد یا مرکب و معجونه یا تراشیده به شکل هسته خرمایی بزرگتر یا خردتر کنند و در مقعد یا شرم زن یا بینی و یا چشم و جز آن نهند. (یادداشت مؤلف) : شیافی از انار ترش کوفته و فشارده... به بینی اندر نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف ابیض، دوای چشم است مرکب از چند ادویه که سوزش و سرخی چشم را مفید و جزو اعظم آن سفیدۀ کاشغری است. (غیاث اللغات) : شیاف ابیض اندرچکانیدن با شیر زنان (به مجرای بول). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شیاف ابیض به شیر زنان حل کرده سخت نافع باشد و شیاف مامیثا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف ابیض کندری، نام دارویی مرکب است برای چشم. بگیرند اسفیداج ارزیز، هشت درمسنگ، افیون و انزروت پرورده و کتیرا از هر یکی یک درمسنگ، صمغ اعرابی چهار درمسنگ، کندر نیم درمسنگ به آب باران بسرشند و شیاف کنند (در چشم) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف احمر حاد، دارویی مرکب برای چشم: عادت کحالان چنان است که این شیاف (شیاف احمر لین برای چشم) دراز کنند و شیاف احمر حاد گرد کنند تا میان هر دو فرق توانند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف احمر لین، دارویی مرکب برای چشم: بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران و مر طلی کردن و شیاف احمر لین کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف خوزی، بوش دربندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیافها در کارآموزی داروسازی ص 129 شود. - شیاف زحیر، شیاف الزحیر، نوعی از شیاف است که در مقعد کنند، چنانست که شحم حنظل و گلیم شوی و اشق و بوره را بکوبند جمع کنند و شافه ای دراز کنند و بخویشتن بگیرد و هم اندر ساعت درد سرون بایستد. (از هدایه المتعلمین چ دانشگاه مشهد ص 571). - شیاف کردن، داروها را بصورت شیاف درآوردن. (از یادداشت مؤلف) : بگیرند جندبیدستر وشحم الحنظل و پلپل و کندس همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند و به وقت حاجت بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - ، گذاردن شیاف در موضع معین. - شیاف مامیثا، دارویی مرکب است برای چشم. محمد زکریا گوید: شیاف مامیثا عصاره ای است که لون او زرد باشد که بسیاهی میل کند و در طعم او اندکی تلخی باشد. رسایلی گوید: منفعت او در دفع درد مفاصل عظیم است. (ترجمه صیدنۀ بیرونی) : بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران... سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
از ’ش وف’، ادویۀ چشم و مانند آن. (منتهی الارب). از داروهائی که برای چشم و غیره بکار رود. (از اقرب الموارد). داروهایی برای چشم و جز آن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء). ج، شیافات، اشیاف. (یادداشت مؤلف) (بحر الجواهر)، جَمعِ واژۀ شافه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شافه شود، {{ریشِه اَز عَرَبی، اِسم}} شاف و هر داروی جامدمخروطی شکل که در مقعد یا مهبل داخل کنند. (ناظم الاطباء). دارویی چند که یک جا کرده در چشم و جز آن کنند. (آنندراج). هر داروی مفرد یا مرکب و معجونه یا تراشیده به شکل هسته خرمایی بزرگتر یا خردتر کنند و در مقعد یا شرم زن یا بینی و یا چشم و جز آن نهند. (یادداشت مؤلف) : شیافی از انار ترش کوفته و فشارده... به بینی اندر نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف ابیض، دوای چشم است مرکب از چند ادویه که سوزش و سرخی چشم را مفید و جزو اعظم آن سفیدۀ کاشغری است. (غیاث اللغات) : شیاف ابیض اندرچکانیدن با شیر زنان (به مجرای بول). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شیاف ابیض به شیر زنان حل کرده سخت نافع باشد و شیاف مامیثا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف ابیض کندری، نام دارویی مرکب است برای چشم. بگیرند اسفیداج ارزیز، هشت درمسنگ، افیون و انزروت پرورده و کتیرا از هر یکی یک درمسنگ، صمغ اعرابی چهار درمسنگ، کندر نیم درمسنگ به آب باران بسرشند و شیاف کنند (در چشم) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف احمر حاد، دارویی مرکب برای چشم: عادت کحالان چنان است که این شیاف (شیاف احمر لین برای چشم) دراز کنند و شیاف احمر حاد گرد کنند تا میان هر دو فرق توانند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف احمر لین، دارویی مرکب برای چشم: بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران و مر طلی کردن و شیاف احمر لین کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیاف خوزی، بوش دربندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیافها در کارآموزی داروسازی ص 129 شود. - شیاف زحیر، شیاف الزحیر، نوعی از شیاف است که در مقعد کنند، چنانست که شحم حنظل و گلیم شوی و اشق و بوره را بکوبند جمع کنند و شافه ای دراز کنند و بخویشتن بگیرد و هم اندر ساعت درد سرون بایستد. (از هدایه المتعلمین چ دانشگاه مشهد ص 571). - شیاف کردن، داروها را بصورت شیاف درآوردن. (از یادداشت مؤلف) : بگیرند جندبیدستر وشحم الحنظل و پلپل و کندس همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند و به وقت حاجت بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - ، گذاردن شیاف در موضع معین. - شیاف مامیثا، دارویی مرکب است برای چشم. محمد زکریا گوید: شیاف مامیثا عصاره ای است که لون او زرد باشد که بسیاهی میل کند و در طعم او اندکی تلخی باشد. رسایلی گوید: منفعت او در دفع درد مفاصل عظیم است. (ترجمه صیدنۀ بیرونی) : بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران... سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، نای شبان یا بانگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، خوانندگان یا خوانندگان رمۀ پس مانده را. (منتهی الارب) (آنندراج). دعاه جمع داع و شیاع که جمع شائع است. (اقرب الموارد)
هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، نای شبان یا بانگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، خوانندگان یا خوانندگان رمۀ پس مانده را. (منتهی الارب) (آنندراج). دعاه جمع داع و شیاع که جمع شائع است. (اقرب الموارد)
فخر کردن بکثرت زن بارگی و جماع. شاید تصحیف سیاع باشد. (از ذیل اقرب الموارد، از لسان العرب) ، آنچه کمال یا زیادتی چیزی بدان باشد. یقال: هذا شیاع کذا او شیاع لکذا. (از ذیل اقرب الموارد) ، آشکارا شدن خبر. شهرت تمام. بحد شیاع رسیدن خبری، (اصطلاح فقه) بمعنی اشتهار است و در لغت عرب شیوع باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شیوع شود
فخر کردن بکثرت زن بارگی و جماع. شاید تصحیف سیاع باشد. (از ذیل اقرب الموارد، از لسان العرب) ، آنچه کمال یا زیادتی چیزی بدان باشد. یقال: هذا شیاع کذا او شیاع لکذا. (از ذیل اقرب الموارد) ، آشکارا شدن خبر. شهرت تمام. بحد شیاع رسیدن خبری، (اصطلاح فقه) بمعنی اشتهار است و در لغت عرب شیوع باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شیوع شود
شاع، شیع، شیوع، مشایع، شیعوعه، شیعان، آشکارا و فاش شدن خبر، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، - به حد شیاع رسیدن، همه کس از آن با خبر شدن، ، همراهی کردن، و منه قول العرب فی الوداع: ’شاعکم السلام، ای تبعکم’، (از اقرب الموارد)، بمعانی مشایعه، (منتهی الارب)، رجوع به مصادر مترادف شیاع شود، مشایعت کردن و خارج شدن و تا منزل همراهی کردن کسی را، (از ناظم الاطباء)، متابعت کردن از کسی در کاری: شایعه علی الامر، (از ناظم الاطباء)، در پی رفتن در کاری، (منتهی الارب)، دوستی کردن با کسی: شایع الرجل، (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، در پی رسیدن و ملحق شدن بکسی: شایع فلاناً، (ناظم الاطباء)، در پی رسیدن کسی را، (از منتهی الارب)، خواندن شتر پس مانده را و آوازکردن آنها را: شایع بالابل، گسیل کردن کسی را، (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
شاع، شیع، شیوع، مشایع، شیعوعه، شیعان، آشکارا و فاش شدن خبر، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، - به حد شیاع رسیدن، همه کس از آن با خبر شدن، ، همراهی کردن، و منه قول العرب فی الوداع: ’شاعکم السلام، ای تبعکم’، (از اقرب الموارد)، بمعانی مشایعه، (منتهی الارب)، رجوع به مصادر مترادف شیاع شود، مشایعت کردن و خارج شدن و تا منزل همراهی کردن کسی را، (از ناظم الاطباء)، متابعت کردن از کسی در کاری: شایعه علی الامر، (از ناظم الاطباء)، در پی رفتن در کاری، (منتهی الارب)، دوستی کردن با کسی: شایع الرجل، (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، در پی رسیدن و ملحق شدن بکسی: شایع فلاناً، (ناظم الاطباء)، در پی رسیدن کسی را، (از منتهی الارب)، خواندن شتر پس مانده را و آوازکردن آنها را: شایع بالابل، گسیل کردن کسی را، (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)