جدول جو
جدول جو

معنی شیا - جستجوی لغت در جدول جو

شیا
دهی است ببخارا، از آن ده است ابونعیم عبدالصمدبن علی بن محمد شیائی، کذا جاء و القیاس شیوی، (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیاع
تصویر شیاع
نی شبان یا آواز آن
شایعه پراکنی
هیزم ریزه که با آن آتش بیفروزند، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، هود، آتش افروز، آتش برگ، وقود، پرهازه، حطب، پوک، پده، مرخ، پیفه، وقید، پد، آفروزه، فروزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاف
تصویر شیاف
هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، شافه، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش و شکاف باریک در روی چیزی، خراش یا شکافی که به وسیلۀ گاوآهن بر روی زمین ایجاد می کنند
شیار کردن: در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاب
تصویر شیاب
آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط ساختن، آمیختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاع
تصویر شیاع
مشایعت کردن، همراهی کردن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاد
تصویر شیاد
حیله گر، مکار، ریاکار، مزور
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهات مازندران در انزانکوه، (ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 165)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شیا)
از ’ش ی م’، خاک. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زمین نرم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَیْ یا)
حمال. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شیق، چیزی که دراز کنند آنرا بچیزی تا چیز دیگری را بدان بندند مانند طناب چادر و غیره، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، چیزی که در آن کرده شود به آن چیزی تا بسته شود بچیزی دیگر، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ زْ زُ)
بستن طناب، (منتهی الارب)، بستن طناب را بمیخ: شقت الطنب الی الوتد شیاقاً، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شیاف)
از ’ش وف’، ادویۀ چشم و مانند آن. (منتهی الارب). از داروهائی که برای چشم و غیره بکار رود. (از اقرب الموارد). داروهایی برای چشم و جز آن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء). ج، شیافات، اشیاف. (یادداشت مؤلف) (بحر الجواهر)، جمع واژۀ شافه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شافه شود،
{{ریشه از عربی، اسم}} شاف و هر داروی جامدمخروطی شکل که در مقعد یا مهبل داخل کنند. (ناظم الاطباء). دارویی چند که یک جا کرده در چشم و جز آن کنند. (آنندراج). هر داروی مفرد یا مرکب و معجونه یا تراشیده به شکل هسته خرمایی بزرگتر یا خردتر کنند و در مقعد یا شرم زن یا بینی و یا چشم و جز آن نهند. (یادداشت مؤلف) : شیافی از انار ترش کوفته و فشارده... به بینی اندر نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف ابیض، دوای چشم است مرکب از چند ادویه که سوزش و سرخی چشم را مفید و جزو اعظم آن سفیدۀ کاشغری است. (غیاث اللغات) : شیاف ابیض اندرچکانیدن با شیر زنان (به مجرای بول). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شیاف ابیض به شیر زنان حل کرده سخت نافع باشد و شیاف مامیثا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف ابیض کندری، نام دارویی مرکب است برای چشم. بگیرند اسفیداج ارزیز، هشت درمسنگ، افیون و انزروت پرورده و کتیرا از هر یکی یک درمسنگ، صمغ اعرابی چهار درمسنگ، کندر نیم درمسنگ به آب باران بسرشند و شیاف کنند (در چشم) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف احمر حاد، دارویی مرکب برای چشم: عادت کحالان چنان است که این شیاف (شیاف احمر لین برای چشم) دراز کنند و شیاف احمر حاد گرد کنند تا میان هر دو فرق توانند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف احمر لین، دارویی مرکب برای چشم: بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران و مر طلی کردن و شیاف احمر لین کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف خوزی، بوش دربندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیافها در کارآموزی داروسازی ص 129 شود.
- شیاف زحیر، شیاف الزحیر، نوعی از شیاف است که در مقعد کنند، چنانست که شحم حنظل و گلیم شوی و اشق و بوره را بکوبند جمع کنند و شافه ای دراز کنند و بخویشتن بگیرد و هم اندر ساعت درد سرون بایستد. (از هدایه المتعلمین چ دانشگاه مشهد ص 571).
- شیاف کردن، داروها را بصورت شیاف درآوردن. (از یادداشت مؤلف) : بگیرند جندبیدستر وشحم الحنظل و پلپل و کندس همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند و به وقت حاجت بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- ، گذاردن شیاف در موضع معین.
- شیاف مامیثا، دارویی مرکب است برای چشم. محمد زکریا گوید: شیاف مامیثا عصاره ای است که لون او زرد باشد که بسیاهی میل کند و در طعم او اندکی تلخی باشد. رسایلی گوید: منفعت او در دفع درد مفاصل عظیم است. (ترجمه صیدنۀ بیرونی) : بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران... سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شیا)
هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، نای شبان یا بانگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، خوانندگان یا خوانندگان رمۀ پس مانده را. (منتهی الارب) (آنندراج). دعاه جمع داع و شیاع که جمع شائع است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فخر کردن بکثرت زن بارگی و جماع. شاید تصحیف سیاع باشد. (از ذیل اقرب الموارد، از لسان العرب) ، آنچه کمال یا زیادتی چیزی بدان باشد. یقال: هذا شیاع کذا او شیاع لکذا. (از ذیل اقرب الموارد) ، آشکارا شدن خبر. شهرت تمام. بحد شیاع رسیدن خبری، (اصطلاح فقه) بمعنی اشتهار است و در لغت عرب شیوع باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شیوع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
شاع، شیع، شیوع، مشایع، شیعوعه، شیعان، آشکارا و فاش شدن خبر، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)،
- به حد شیاع رسیدن، همه کس از آن با خبر شدن،
، همراهی کردن، و منه قول العرب فی الوداع: ’شاعکم السلام، ای تبعکم’، (از اقرب الموارد)، بمعانی مشایعه، (منتهی الارب)، رجوع به مصادر مترادف شیاع شود، مشایعت کردن و خارج شدن و تا منزل همراهی کردن کسی را، (از ناظم الاطباء)، متابعت کردن از کسی در کاری: شایعه علی الامر، (از ناظم الاطباء)، در پی رفتن در کاری، (منتهی الارب)، دوستی کردن با کسی: شایع الرجل، (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، در پی رسیدن و ملحق شدن بکسی: شایع فلاناً، (ناظم الاطباء)، در پی رسیدن کسی را، (از منتهی الارب)، خواندن شتر پس مانده را و آوازکردن آنها را: شایع بالابل، گسیل کردن کسی را، (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بوی پنبه و پشم سوخته، (منتهی الارب) (آنندراج)، گند پنبۀ سوخته، (مهذب الاسماء)، بوی پنبۀ سوخته، (از اقرب الموارد)، جمع واژۀ شوط، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به شوط شود
لغت نامه دهخدا
از خدام هارون الرشید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225)
لغت نامه دهخدا
موش، ج، شیم، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، آشیانۀ گرگ، (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
بدخویی، (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد)، بدخویی و سوء خلق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیام
تصویر شیام
زمین نرم خاک موش، خاک نرم، سوراخ موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاب
تصویر شیاب
آمیختن، آمیخته، آب آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاح
تصویر شیاح
پرهیز کردن، کوشیدن، تنگی کمیابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاد
تصویر شیاد
مکار و حیله باز، فریب دهنده، حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیار
تصویر شیار
زمینی که به جهت زراعت با گاو آهن شکافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاص
تصویر شیاص
بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاط
تصویر شیاط
بوی سوخته پنبه یا پشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاع
تصویر شیاع
مشایعت و پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
داروی چشم، هر داروی مخروطی و جامد شکلی که برای معالجه در مقعد داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاق
تصویر شیاق
بستن ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاد
تصویر شیاد
((شَ یّ))
کسی که دیوار را گچ یا کاهگل اندود می کند، حیله گر، ریاکار، مزور، کلاهبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش یا شکاف باریک روی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیاف
تصویر شیاف
داروی چشم، داروی جامد و مخروطی شکلی که از طریق مقعد استعمال شود، شاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیاع
تصویر شیاع
مشایعت کردن، پیروی کردن، شایع شدن
فرهنگ فارسی معین