جدول جو
جدول جو

معنی شکرین - جستجوی لغت در جدول جو

شکرین(دخترانه)
(به کسر شین) شکر (سنسکریت) + ین (فارسی) هر چیز شیرین
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
فرهنگ نامهای ایرانی
شکرین
شکردار، شیرین
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
فرهنگ فارسی عمید
شکرین(شَ کَ / شَکْ کَ)
منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری. از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف) ، هر چیز شیرین. (ناظم الاطباء). شیرین. (آنندراج) :
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لبهای شکّرینت غم خوشگوار کرده.
خاقانی.
مانا همه لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
کاینک نشان خون ز لب شکّرین اوست.
خاقانی.
لب اوست لعل و شکّر من اگر نه شوربختم
شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش.
خاقانی.
ساقی آرد گه خمارشکن
فقع شکّرین ز دانۀ نار.
خاقانی.
مه گر شکرین بود تو ماهی
شه گر به دو رخ بود تو شاهی.
نظامی.
جوابی شکّرینش داد شکّر
که پارم بود یاری چون تو در بر.
نظامی.
نخستین پیک بود آن شکّرین جام
که از خسرو به شیرین برد پیغام.
نظامی.
شکّرین پسته دهانی به تنعم بگذشت
که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود.
نظامی.
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی.
هرچه زآن تلختر نخواهی گفت
شکرین است زآن دهان گفتن.
سعدی.
گر به کاشانۀ رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بیغش دارم.
حافظ.
در نظرها میکند شیرین تر از تنگ شکر
کلک صائب از حدیث شکّرین آئینه را.
صائب تبریزی (از آنندراج).
- اشک شکرین، اشک شادی. اشک شیرین. اشکی که از غایت فرح و شادی بریزند. (آنندراج) :
بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز
بس آه عنبرین که به عمدا برآورم.
خاقانی.
- شکرین انجام، که عاقبتی شیرین و خوش داشته باشد. که پایان شیرینی داشته باشد:
راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ دارد کام.
اوحدی.
- شکرین ساز، سازندۀ هر چیز شیرین. شیرین سازنده:
به شیرین خنده های شکّرین ساز
درآمد شکّر شیرین به آواز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شکرین
شکرآلود، هر چیز شیرین
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
فرهنگ لغت هوشیار
شکرین((شَ کَ))
منسوب به شکر، شکری، شیرین
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
فرهنگ فارسی معین
شکرین
شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز
متضاد: تلخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین
تصویر شیرین
(دخترانه)
مطبوع، گوارا، دلنشین، زیبا، عزیز، گرامی، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرین
تصویر شهرین
(پسرانه)
نام یکی از نجبای ایرانی در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
جانوری را شکار کردن، اشکردن، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، اقتناص، صید کردن، شکاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
جانوری را شکار کردن، صید کردن، اشکردن، شکردن، شکاریدن، اصطیاد، اقتناص، بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرچین
تصویر شکرچین
شکرخوار، شکرشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکران
تصویر شکران
شکر کردن، شکر گفتن، سپاسگزاری کردن، سپاس داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
مقابل تلخ، دارای مزۀ شیرین، کنایه از دوست داشتنی، کنایه از زیبا، کنایه از خوش سخن، خوشایند، برای مثال مگر از هیئت شیرین تو می رفت حدیثی / نیشکر گفت کمر بسته ام اینک به غلامی (سعدی۳ - ۹۰۰)
کنایه از یقیناً، حتماً مثلاً شیرین پنجاه سال داشت، کنایه از دارای مزۀ مطبوع، گوارا، کنایه از عزیز، برای مثال میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است (فردوسی۲ - ۱/۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ نَ / نِ)
معرب شکرینه، که حلواییست. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکرینه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ نِ یا نَ)
منسوب به شکر. شکرین. شکری. شیرین. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از حلوای شکر که به تازی ناطف گویند. (از انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناطف. قباط. قبیط. قبیطاء. قبیطی. شکرینه که حلواییست. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). ناطف. قبیطی. (اقرب الموارد). ابوالقوام. شکرینج. (یادداشت مؤلف) : شکرینه، که از شکر فایق کنندمعتدل باشد و سده کمتر تولد کند و بهتر حلواها این است و محرور دفع مضرت او به میوه های ترش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ناطفی، شکرینه فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکریه
تصویر شکریه
پر شیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکران
تصویر شکران
سپاسداری سپاسگذاری کردن شگر گفتن مقابل کفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
هر چیز که مزه قند یا نبات دهد و حلاوت داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرینه
تصویر شکرینه
شکرین، شیرین، نوعی حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
هر چیزی که طعم قند و شکر داشته باشد، هر چیز مطبوع و لطیف و دلپذیر، تمام، کامل، رونق، رواج، از نام های زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکران
تصویر شکران
((شُ))
سپاسگزاری کردن، شکر گفتن، مقابل کفران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
((ش کَ دَ))
شکار کردن، شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
Sugary, Sweet
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
sucré, doux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
сладкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
zuckerhaltig, süß
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
солодкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
słodki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
açucarado, doce
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
zuccherato, dolce
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
azucarado, dulce
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
suikerhoudend, zoet
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شیرین
تصویر شیرین
मीठा
دیکشنری فارسی به هندی