مانند شکر. شکرمانند در طعم و رنگ: بس است این زهر شکّرگون فشاندن بر افسون خوانده ای افسانه خواندن. نظامی. سهیل از شعر شکّرگون برآورد نفیر از شعری گردون برآورد. نظامی
مانند شکر. شکرمانند در طعم و رنگ: بس است این زهر شکّرگون فشاندن بر افسون خوانده ای افسانه خواندن. نظامی. سهیل از شَعر شکّرگون برآورد نفیر از شعری گردون برآورد. نظامی
دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. آب از چشمه. سکنۀ آن 1603 تن است. محصول عمده انجیر و مویز و گل سرخ و بادام و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. آب از چشمه. سکنۀ آن 1603 تن است. محصول عمده انجیر و مویز و گل سرخ و بادام و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
منسوب به بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به اللباب شود، برآوردن. بالا بردن. طویل و دراز کردن: ای منظره و کاخ برآورده بخورشید تاگنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. ، نوشیدن به یک نفس: رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش آن ماه چنان باده کش و باده خور آمد. سوزنی. و رجوع به کشیدن شود
منسوب به بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به اللباب شود، برآوردن. بالا بردن. طویل و دراز کردن: ای منظره و کاخ برآورده بخورشید تاگنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. ، نوشیدن به یک نفس: رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش آن ماه چنان باده کش و باده خور آمد. سوزنی. و رجوع به کشیدن شود
شعرگو. گویندۀ شعر. سراینده. شاعر. گوینده. (یادداشت مؤلف). شاعر. (منتهی الارب) ، مدیحه سرای. ستایشگر. که به شعر مدح کند: عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من. سوزنی. و رجوع به شعر گفتن شود
شعرگو. گویندۀ شعر. سراینده. شاعر. گوینده. (یادداشت مؤلف). شاعر. (منتهی الارب) ، مدیحه سرای. ستایشگر. که به شعر مدح کند: عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من. سوزنی. و رجوع به شعر گفتن شود
شکرگوی. شکرگزار. که سپاس نعمت حق یا خلق را بگوید. شاکر. (از یادداشت مؤلف) : گر ترشرو بودن آمد شکر و بس همچو سرکه شکرگویی نیست کس. مولوی. و رجوع به شکرگزار و شکرگوی شود
شکرگوی. شکرگزار. که سپاس نعمت حق یا خلق را بگوید. شاکر. (از یادداشت مؤلف) : گر ترشرو بودن آمد شکر و بس همچو سرکه شکرگویی نیست کس. مولوی. و رجوع به شکرگزار و شکرگوی شود