جدول جو
جدول جو

معنی شکرگوی - جستجوی لغت در جدول جو

شکرگوی
(اُ زَ دَ / دِ)
شکرگو. شکرگزار. سپاسگزار. شاکر. (یادداشت مؤلف) :
هرکه نزد تو مدح گوی آمد
از سخای تو شکرگوی رود.
سوزنی.
و رجوع به شکرگو و شکرگزار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرعلی
تصویر شکرعلی
(پسرانه)
(به ضم شین) عربی مرکب از شکر (سپاس) + علی (بلندمرتبه)
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ کَ / شَکْ کَ)
مانند شکر. شکرمانند در طعم و رنگ:
بس است این زهر شکّرگون فشاندن
بر افسون خوانده ای افسانه خواندن.
نظامی.
سهیل از شعر شکّرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ یَ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. آب از چشمه. سکنۀ آن 1603 تن است. محصول عمده انجیر و مویز و گل سرخ و بادام و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
قصه گو. افسانه سرا: و سپهبد فرهاد بود و سمرگوی بهروز و منجم برزین. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ / دِ)
مفتری و دروغگوی، (آنندراج)، افتراکننده و بهتان نهنده و دروغگوی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ی ی)
منسوب به بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به اللباب شود، برآوردن. بالا بردن. طویل و دراز کردن:
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تاگنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
، نوشیدن به یک نفس:
رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش
آن ماه چنان باده کش و باده خور آمد.
سوزنی.
و رجوع به کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
گرفتار. ظاهراً مانند نمک گیر:
مشوبر طرۀ شیرین شکرگیر
وگر گیری نخست از خویشتن گیر.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شعرگو. گویندۀ شعر. سراینده. شاعر. گوینده. (یادداشت مؤلف). شاعر. (منتهی الارب) ، مدیحه سرای. ستایشگر. که به شعر مدح کند:
عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی
من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من.
سوزنی.
و رجوع به شعر گفتن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شکرگوی. شکرگزار. که سپاس نعمت حق یا خلق را بگوید. شاکر. (از یادداشت مؤلف) :
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگویی نیست کس.
مولوی.
و رجوع به شکرگزار و شکرگوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکرگیر
تصویر شکرگیر
گرفتار، نمک گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرگویی
تصویر بکرگویی
نوگویی، نوآوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورگوی
تصویر زورگوی
افترا کننده و بهتان زننده و دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
الصّيد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
Predation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
prédation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
depredación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
การล่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
Prädation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
хижацтво
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
drapieżnictwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
捕食
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
predação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
شکار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
শিকার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
uwindaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
predazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
捕食
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
טריפה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
хищничество
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
pemangsaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
शिकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
predatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شکارگری
تصویر شکارگری
포식
دیکشنری فارسی به کره ای