جدول جو
جدول جو

معنی شکرگو - جستجوی لغت در جدول جو

شکرگو
(اُ)
شکرگوی. شکرگزار. که سپاس نعمت حق یا خلق را بگوید. شاکر. (از یادداشت مؤلف) :
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگویی نیست کس.
مولوی.
و رجوع به شکرگزار و شکرگوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرگر
تصویر شکرگر
قناد، شیرینی ساز، شکرساز
فرهنگ فارسی عمید
(اُ زَ دَ / دِ)
شکرگو. شکرگزار. سپاسگزار. شاکر. (یادداشت مؤلف) :
هرکه نزد تو مدح گوی آمد
از سخای تو شکرگوی رود.
سوزنی.
و رجوع به شکرگو و شکرگزار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
مانند شکر. شکرمانند در طعم و رنگ:
بس است این زهر شکّرگون فشاندن
بر افسون خوانده ای افسانه خواندن.
نظامی.
سهیل از شعر شکّرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
دهی است از دهستان خروسلو از بخش گرمی شهرستان اردبیل. آب از چشمه و رودخانه. سکنۀ آن 225 تن است. محصول عمده غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ گَ)
شیرینی ساز و قناد. (ناظم الاطباء). حلوایی. (آنندراج) :
اینت افیونگر است و آنت شکرگر
هر دو به خاک اندرون برابر و مقرون.
ناصرخسرو.
خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است.
سیدحسن غزنوی (از آنندراج).
و رجوع به شکرساز و شکرریز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. سکنۀ آن 118 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا