به معنی لنگ و آنکه لنگی داشته باشد. (غیاث). به معنی لنگ است. (آنندراج) : دویدن خواست پیش از حور رضوان بهر نظاره دل حوران به پابوسی شکرپا کرده رضوان را. امیرخسرو (از آنندراج). سخنورا چه کنم وصف لفظشیرینت قلم شکرپا گردد ز غایت رفتار. امیرخسرو (از آنندراج). آن شکردوست خویش را به دعا از خدا خواسته ست شکّرپا. ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
به معنی لنگ و آنکه لنگی داشته باشد. (غیاث). به معنی لنگ است. (آنندراج) : دویدن خواست پیش از حور رضوان بهر نظاره دل حوران به پابوسی شکرپا کرده رضوان را. امیرخسرو (از آنندراج). سخنورا چه کنم وصف لفظشیرینت قلم شکرپا گردد ز غایت رفتار. امیرخسرو (از آنندراج). آن شکردوست خویش را به دعا از خدا خواسته ست شکّرپا. ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
کرباس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (فهرست شاهنامۀ ولف) : سه دیگر شب آمد به خوابم شتاب یکی نغزکرپاس دیدم به خواب بدو اندر آویخته چار مرد رخان ازکشیدن شده لاجورد نه کرپاس جایی درید از گروه نه ایشان شدند از کشیدن ستوه. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 ص 1817). دگر آنکه دیدی تو کرپاس نغز گرفته ورا چار پاکیزه مغز. فردوسی. ، کفن: بمانیم با آن رشی پنج خاک سراپای کرپاس و جای مغاک. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 2 ص 310). رجوع به کرباس شود
کرباس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (فهرست شاهنامۀ ولف) : سه دیگر شب آمد به خوابم شتاب یکی نغزکرپاس دیدم به خواب بدو اندر آویخته چار مرد رخان ازکشیدن شده لاجورد نه کرپاس جایی درید از گروه نه ایشان شدند از کشیدن ستوه. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 ص 1817). دگر آنکه دیدی تو کرپاس نغز گرفته ورا چار پاکیزه مغز. فردوسی. ، کفن: بمانیم با آن رشی پنج خاک سراپای کرپاس و جای مغاک. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 2 ص 310). رجوع به کرباس شود
نوعی از حرباست و آن کوچک است و چون آن را بزنند دمش از بدن جدا شود و تا دیری حرکت کند و عربان وزغه گویندش. از موذیان است و گویند هرکه وزغه را بزند چنان باشد که هفت من گندم به درویشی تصدق کند. کرپاشو. (برهان) (آنندراج). چلپاسۀ زهردار. کرپاسه. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسه، کرباسو، چلپاسه، کربس و مارمولک شود
نوعی از حرباست و آن کوچک است و چون آن را بزنند دمش از بدن جدا شود و تا دیری حرکت کند و عربان وزغه گویندش. از موذیان است و گویند هرکه وزغه را بزند چنان باشد که هفت من گندم به درویشی تصدق کند. کرپاشو. (برهان) (آنندراج). چلپاسۀ زهردار. کرپاسه. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسه، کرباسو، چلپاسه، کربس و مارمولک شود
قطعه ای از شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). قطاع. قسمی شیرینی. (یادداشت مؤلف). طرز تهیۀ آن چنین است که مقداری روغن را داغ کنند و بقدری آرد در آن ریزند که مثل ترحلوا شود. آن وقت آنرا کنار گذارند تا سرد گردد. سپس در میان سینی ریزند و خوب بمالند تا سفید شود و بعد مقداری شکر را قوام آورند، سپس آنرا تکان دهند تا سفت و سرد شود. آنگاه آنرا مخلوط کنند و ته سینی را دارچین پاشند و پهن کنند و یک دو سیر هم قند کوبیده روی آن پاشند. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی زردآلوی بسیار شیرین در اصفهان، و در سال 717 هجری قمری که ابن بطوطه به اصفهان آمده این زردآلو را مردم اصفهان قمرالدین می نامیده اند. رنگ آن زرد است و به سرخی زند و از نوری خردتر است. شکرپارۀ اصفهان از عسل مطبوع تر است. (یادداشت مؤلف). نوعی از زردآلو. (ناظم الاطباء). زردآلوی شیرین. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از زردآلوی هسته شیرین ومرغوب و معطر و شیرین که در خلخال بهترین نوع آن درباغهای قصبۀ کیوی بعمل آید، که حرکات و سکنات شیرین چون شکر دارد. شیرین سخن: هر شکرپاره شمعی اندر دست شکر و شمع خوش بود پیوست. نظامی. سخنگوی شهد شکرپاره ای به شهد و شکر بر ستمکاره ای. نظامی
قطعه ای از شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). قطاع. قسمی شیرینی. (یادداشت مؤلف). طرز تهیۀ آن چنین است که مقداری روغن را داغ کنند و بقدری آرد در آن ریزند که مثل ترحلوا شود. آن وقت آنرا کنار گذارند تا سرد گردد. سپس در میان سینی ریزند و خوب بمالند تا سفید شود و بعد مقداری شکر را قوام آورند، سپس آنرا تکان دهند تا سفت و سرد شود. آنگاه آنرا مخلوط کنند و ته سینی را دارچین پاشند و پهن کنند و یک دو سیر هم قند کوبیده روی آن پاشند. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی زردآلوی بسیار شیرین در اصفهان، و در سال 717 هجری قمری که ابن بطوطه به اصفهان آمده این زردآلو را مردم اصفهان قمرالدین می نامیده اند. رنگ آن زرد است و به سرخی زند و از نوری خردتر است. شکرپارۀ اصفهان از عسل مطبوع تر است. (یادداشت مؤلف). نوعی از زردآلو. (ناظم الاطباء). زردآلوی شیرین. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از زردآلوی هسته شیرین ومرغوب و معطر و شیرین که در خلخال بهترین نوع آن درباغهای قصبۀ کیوی بعمل آید، که حرکات و سکنات شیرین چون شکر دارد. شیرین سخن: هر شکرپاره شمعی اندر دست شکر و شمع خوش بود پیوست. نظامی. سخنگوی شهد شکرپاره ای به شهد و شکر بر ستمکاره ای. نظامی
چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کلپسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کرپاسه و مارمولک شود
چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کِلپَسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کرپاسه و مارمولک شود
کرباس: (سه دیگر شب آمد بخوابم شتاب یکی نغز کرپاس دیدم بخواب) (بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد) (نه کرپاس جایی درید از گروه نه مردم شدی زان کشیدن ستوه)
کرباس: (سه دیگر شب آمد بخوابم شتاب یکی نغز کرپاس دیدم بخواب) (بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد) (نه کرپاس جایی درید از گروه نه مردم شدی زان کشیدن ستوه)
قطعه ای از شکر، آن چه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی شیرین، قسمی شیرینی، طرز تهیه آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گر
قطعه ای از شکر، آن چه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی شیرین، قسمی شیرینی، طرز تهیه آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گر