جدول جو
جدول جو

معنی شکرنبات - جستجوی لغت در جدول جو

شکرنبات
(شَ کَ نَ)
طبرزد. (دهار) (یادداشت مؤلف). نبات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرناز
تصویر شکرناز
(دخترانه)
(به کسر شین) شکر (سنسکریت) + ناز (فارسی) دارای ناز و غمزه دلپذیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
شکرریز، بسیار شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکروبات
تصویر آکروبات
ورزشکاری که حرکات موزون و دشوار از قبیل بندبازی، ژیمناستیک و مانند آن ها انجام بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنبا
تصویر کرنبا
آش کلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربنات
تصویر کربنات
هر یک از نمک های اسیدکربنیک
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَمْ)
شکنب ابا. شکنب اوا. شکنب وا. طعامی که از شکمبه می سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ بَ)
جایی است از نواحی اهواز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَرَمْ)
کرنب با. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آش کلم را گویند چه اصل آن ’کرنب با’ است و ’با’ بمعنی آش باشد. (آنندراج) (برهان). آش کلم. (ناظم الاطباء) : و غذای سمانی و عدس و غوره و انار و آن اسکبا و کرنب با موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کُ رِمْ)
نوعی از ساز و ابزار درودگران است و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
شترانی که در شدت سرما آنها را نزدیک در خانه ها آورند تا از گرمی دود گرم گردند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکرب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
شکرریز. (ناظم الاطباء) :
سوی شهر مداین شد دگر بار
شکر با او به دامنها شکربار.
نظامی.
ندارد تنگنای خاک صائب این قدر شکّر
نی کلک تو از جایی شکربار است میدانم.
صائب تبریزی (از آنندراج).
سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست ؟
ملک الشعراء بهار (در تضمین از غزل سعدی).
، بسیار شیرین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سخت شیرین، خواه در معنی حقیقی و خواه در معنی مجازی چنانکه در گفتار و نغمه و جز آن:
صدف لؤلؤ شهوار بود دیدۀ آنک
دل او عاشق آن لعل شکربار بود.
امیرمعزی.
لفظ گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع
لفظ شکّربار تو پرشکّرم کرده ست کام.
امیرمعزی.
راست کن لفظ خود به جود و کرم
ای نه چون لفظ تو شکرباری.
سوزنی.
بوسی از آن لعل شکربار تو
گر بدهی بی جگر ازجان به است.
مجیر بیلقانی.
اگر خوردم زمان را من شکروار
زبان چون تویی بادا شکربار.
نظامی.
ز شیرین دست بردارم به یکبار
شکرنامی به چنگ آرم شکربار.
نظامی.
هزار نامه پیاپی نوشتمت که جواب
اگرچه تلخ دهی در سخن شکرباری.
سعدی.
ز لطف لفظ شکربار گفتۀ سعدی
شدم غلام همه شاعران شیرازی.
سعدی.
شیرین دهان آن بت عیار بنگرید
در در میان لعل شکربار بنگرید.
سعدی.
تا نگردیده ست از خط تنگ وقت آن دهان
بوسه ای زآن لعل شکّربار میخواهد دلم.
صائب تبریزی (از آنندراج).
بس که می چسبد بهم کام و لب از شیرینیش
نقل نتوان کرد گفتار شکربار ترا.
صائب تبریزی (از آنندراج).
- زبان شکربار، نیکو و شیرین سخن گوینده: هرچه اززبان شکربار آن مهتر بیرون رفت همه نیکو رفت. (قصص الانبیاء ص 239).
- شکربار کردن، پرشکر ساختن. شکرافشان کردن.
- ، ساز کردن نغمه و آهنگ:
چو کردی باغ شیرین را شکربار
درخت تلخ را شیرین شدی بار.
نظامی.
- لب شکربار، بسیار شیرین: هرکه لب شکربار ترا بمزد بشکرانه هزار جان فدا کند. (سندبادنامه ص 130).
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای زآن لب شیرین شکربار بیار.
حافظ.
- ، لب که سخنان شیرین از آن برآید:
هرچه زآن تلختر نخواهد گفت
گو بگو از لب شکربارش.
سعدی.
من معتقدم به هرچه گویی
شیرین بود از لب شکربار.
سعدی.
، کنایه از شیرین سخن. که سخنی چون شکر شیرین دارد. که گفتار و حرکاتی شیرین دارد. (یادداشت مؤلف) :
جوابش داد شیرین شکربار
که باید بودنت در بند این کار.
نظامی.
به داور شدم با شکربارها
مرا بیش از او بود بازارها.
نظامی.
کجا آن تازه گلبرگ شکربار
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین. سکنۀ آن 758 تن. آب از قنات است. صنایع دستی زنان کرباس بافی و گیوه چینی و محصول عمده غلات و بنشن و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ ری یا)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. سکنۀ آن 482 تن. محصول عمده غلات است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنان از طایفۀ حمید هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ بُ)
املاح اسید کربنیک را گویند، از قبیل: کربنات سدیم و کربنات سرب و غیره. (از فرهنگ فارسی معین). برای اطلاع بیشتر درباره کربناتها رجوع به گیاه شناسی ثابتی، کارآموزی داروسازی و روش تهیۀ مواد آلی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ)
جمع واژۀ شکره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ زَ)
شیرین زبان. شیرین گفتار. (ناظم الاطباء). شیرین سخن. (یادداشت مؤلف) :
در مکتب عشق و عشقبازی
معشوق شکرزبانم این است.
نظامی.
و رجوع به شکرسخن و شکرلب شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب از رود خانه کشفان. محصول عمده غلات و لبنیات و پشم. ساکنان از طایفۀ قلایی اند و عده ای چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
محمد بن یحیی. از سران لشکر زنگیان که والی اهواز شد و آنجا را رها کرد تا به دست موفق افتاد. (ابن اثیر ج 7 ص 129)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی بند بازی ورزش خوبی کسی که ورزشهای سنگین کند ورزشکاری که با آلات و اسباب ازقبیل پارالل بارفیکس و غیره ورزش کند
فرهنگ لغت هوشیار
املاح اسید کربنیک را گویند از قبیل کربنات سدیم و کربنات سرب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرنبا
تصویر کرنبا
کرنب با کلم با آش کلم آش کلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر بار
تصویر شکر بار
شکر ریزنده، بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
املاح اسیدکربنیک که به آسانی به وسیله اسیدها تجزیه می شود. مانند، کربنات سدیم، کربنات سرب و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکروبات
تصویر آکروبات
((رُ))
بندباز، ورزشکاری که کارهایی مانند بندبازی، ژیمناستیک و... را انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
((ش کَ))
شکرریزنده، بسیار شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکروبات
تصویر آکروبات
بندباز
فرهنگ واژه فارسی سره