جدول جو
جدول جو

معنی شکربلاغی - جستجوی لغت در جدول جو

شکربلاغی
(شَ کَ بُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. سکنۀ آن 90 تن. آب از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده غلات و نخود و بزرک و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کربلایی
تصویر کربلایی
مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است، کنایه از عنوان برخی روستاییان سالخورده، تهیه شده در کربلا، از مردم کربلا، مربوط به کربلا، نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ بُ)
دهی است از دهستان قراتورۀبخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. سکنۀ آن 165 تن. آب از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول عمده غلات و حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان واقع در 40هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی. دارای 77 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و میوۀ جنگلی. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 65 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
کربلایی. منسوب به کربلاء. رجوع به کربلایی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی. 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی:
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری.
نظامی.
، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری:
خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس
یکی منم که به شکرش کنم شکرباری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بُ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀآن 137 تن. آب از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ بُ)
دهی است از دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. سکنۀ آن 600 تن. آب از رود خانه قزل اوزن تأمین میشود. محصول عمده برنج و مختصر گندم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کربلایی
تصویر کربلایی
((کَ بَ))
منسوب به کربلا، کسی که به زیارت کربلا رفته باشد، عنوانی که روستاییان و عامه را دهند
فرهنگ فارسی معین