جدول جو
جدول جو

معنی شکرآباد - جستجوی لغت در جدول جو

شکرآباد
(شِ کَ)
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب از رود خانه کشفان. محصول عمده غلات و لبنیات و پشم. ساکنان از طایفۀ قلایی اند و عده ای چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرآزاد
تصویر شیرآزاد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در زمان رستم هرمزان سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرآزاد
تصویر شهرآزاد
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ بَ)
نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان سیاه رود و محمودآباد در 323/5هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ)
دهی است از دهستان دینوربخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه. واقع در 25هزارگزی شمال باختری صحنه و یک هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه به سنقر. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و هوایش سرد و دارای 75 تن سکنه میباشد که کردی و فارسی زبانند. آب آن رودخانه کرتویچ است. اهالی آن بکشاورزی گذران میکنند و محصولاتش: غلات و حبوبات و توتون می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان عربخانه. بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 57هزارگزی شمال باختری شوسف و سه هزارگزی شمال کلاته نو. ناحیه ای است واقع در دامنه گرمسیر. دارای 276 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. باصطلاح محلی حسرآباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قریه ای است از قرای مرو و در دو فرسخی آن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور راه اردستان و 2 هزارگزی شمال باختر اردستان به کاشان، محصول آنجا غلات و پنبه و کرچک و منداب و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
یکی از بخشهای یازده گانه شهرستان یزد. واقع در باختراین شهرستان بحدود و مشخصات زیر: حدود: از شمال به بخش اردکان، از جنوب به بخش تفت و نیزار، از خاور به بخش اشکذر و از باختر بدشت نمک. وضع طبیعی: این بخش در قسمت خاور کوهستانی و در قسمت باختر بدشت نمک مربوط است و کوههای آن عبارتند از: 1-کوه دوله در جنوب باختر خضرآباد. 2-کوه زسنگ و کوه چادز در باختر. 3-رشته کوه کشکوه، در مرکز این بخش که از جنوب بطرف شمال ادامه دارد. 4- در قسمت جنوب باختری این بخش در دهستان ندوشن ارتفاعات سنفردی دیده میشود که عبارتند از: کوه مادن به ارتفاع 650 متر و کوه خطاب به ارتفاع 640 متر و چاهکوه به ارتفاع 565 متر. هوای بخش در قسمت کوهستانی، یعنی در خاور معتدل و در قسمت باختری دهستان ندوشن نسبتاً گرم و آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و مختصری گله داریست و صنایع دستی محلی کرباسبافی است. بیشتر قراء این بخش بوسیلۀ راههای فرعی و مالرو بیکدیگر مربوطاند و در فصل خشکی ببعضی از قراء اتومبیل می توان برد. و راه ماشین رو ندوشن به ابرقو از گردنۀ پرپای رشته ارتفاع کشکوه گذشته و از کنار رودخانه لرد به ابرقو منتهی میشود. رودخانه های مهم آن عبارتند از: رود شلگون و رود خانه عرب که در فصل بارندگی از ارتفاعات خاوری این بخش جاری شده به باطلاق و شوره زارهای ابرقو فرومی روند. این بخش از دو دهستان بشرح زیر تشکیل شده: 1- دهستان کذاب با 10 آبادی و 2908 تن سکنه. 2- دهستان ندوشن با 8 آبادی بزرگ و کوچک که جمعیت آن 4368 تن و مذهب اهالی شیعه و زبان مادری آنها فارسی است. شرح هر یک از ده و دهستانهای بالا در جای خود می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان مازول بخش حومه شهرستان نیشابور با 526 تن سکنه. آب از قنات. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، واقع در 18هزارگزی شمال خاوری کهک و سه هزارگزی انجرود سر راه قم به کاشان. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 940 تن سکنه. آب آن از دو رشته قنات و محصول آن غلات و پنبه و پیاز و سبزی و انار و انجیر و صیفی است. شغل اهالی زراعت و کرباسبافی و راه مالرو است ولی از طریق انجرود می توان ماشین برد. قلعۀ قدیمی بنام گبری در آن وجود دارد. مزرعۀ چانه سر و لادره و گنداب جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران، چهارهزارگزی خاور تجریش، در دامنه سردسیر، 367 تن سکنه دارد، آب از چشمه سار کوهستانی و قنات، محصول آن غلات، مختصر بنشن، میوه جات مختلف، شغل اهالی زراعت، کسب، باغبانی، راه شوسه به تجریش دارد، شاه آباد که بیمارستان مسلولین در آن واقع است مجاور دارآباد و جزء دارآباد منظورشده است، در این بیمارستان 800 الی 1000 نفر مریض معالجه میشوند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 86)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان سگوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 132 تن است آب آن از سراب آبستان و محصول عمده آنجا غلات. صنایع دستی زنان قالی بافی و جاجیم بافی است. راه آن ماشین رو و ساکنان آن از طایفۀ سگوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، نوشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، املاء کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، کسی را کاتب یافتن. (از اقرب الموارد) ، سر مشک را بستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام آتشکده ای در تبریز. (فرهنگ جهانگیری) ، آذربایجان، تبریز
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در 9000گزی شمال بوکان و 1500 گزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب، جلگه، معتدل و مالاریائی است، 120 تن سکنه دارد، آب آن از سیمین رود، محصول آنجا غلات، توتون، چغندر، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی جاجیم بافی است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 907 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است در پنج فرسنگی مرو. (انساب سمعانی). قریه ای است در پنج فرسنگی مرو و برخی از روات بدان منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از دیه های فراهان است. (تاریخ قم ص 119، 141)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بکرآباد که محلۀ معروفی است در جرجان (گرگان). (از سمعانی) ، بمجاز، ترک آشنایی کردن. بریدن از کسی. دوری کردن از او. رجوع به گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه شهرستان مشهد و چهارهزارگزی مشهد واقع است و 139 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بن شن. شغل اهالی آن زراعت، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
نام دهی جزء دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 24هزارگزی باختر کرج و هفت هزارگزی جنوب راه شوسۀ کرج به قزوین. جلگه، معتدل، دارای 295 تن سکنه شیعه. فارسی زبان. آب آن از قنات و رود کردان. محصول غلات و صیفی و بنشن و چغندر قند و لبنیات و انگور. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق پل کردان ماشین بدانجا توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نقاب بخش جغتای است که در شهرستان سبزوار واقع است. دارای 350 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش فهرج شهرستان بم است. 892 تن سکنه دارد. محصول آن حنا و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، مجلس دلگشا و جای آسایش و آرام. (برهان قاطع) (هفت قلزم). مجلس دلگشا. (فرهنگ سروری). جای آرام چون باغ و خانه و مجلس. (شرفنامۀ منیری) :
چو آراست آن باغ بدرام را
برافروخت روی دلارام را.
نظامی.
- بدرام کردن، آراسته و دلگشا کردن:
بهرای گنجش چو بدرام کرد
بپهلو زبانش هری نام کرد.
نظامی.
ارسطوش فرزند خود نام کرد
بتعلیم او خانه بدرام کرد.
نظامی.
، خرام. (برهان) (هفت قلزم) ، همیشه و مدام. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (هفت قلزم). همیشه و جاوید. (انجمن آرا) :
ز روزگار وفادار دولتت بدرام.
مختاری (از انجمن آرا).
و رجوع به پدرام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای است به ناحیت جوین. (یادداشت مؤلف). ده کوچکی است از دهستان قهاب رستاق صیدآباد دامغان در 12 هزارگزی جنوب صیدآباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به فهرست اعلام حبیب السیر ج 1 ص 504 و نزهه القلوب ج 3 ص 150 و 174 و شدالازار ص 221 و459 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 467 شود، باد شمال. (دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد با 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه پیر محمدشاه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، شتافتن شتر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتافتن و پیش افتادن ناقه. (از اقرب الموارد) ، وقت برکنده شدن موی. (ناظم الاطباء). رسیدن وقت افتادن موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج. کوهستانی و معتدل است و 400 تن سکنه دارد. محصولش غلات، لبنیات و توتون و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، سکنۀ آن 190 تن، آب آن از رودخانه و چشمه، صنایع دستی آنجا پارچه های نخی و ابریشمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان، سکنۀ آن 135 تن، آب آن از چشمه، صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش مانه شهرستان بجنورد، سکنۀ آن 1312 تن، آب آن از رودخانه، صنایع دستی آنجاقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان طوالش، سکنۀ آن 1063 تن، آب آن از رود خانه شیرآباد، راه آن اتومبیلرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از بخش حومه شهرستان ارومیّه، سکنۀ آن 220 تن، آب آن از نازلوچای، راه آن ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 340 تن، صنایع دستی آنجا کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از بخش طبس شهرستان مشهد، سکنۀ آن 126 تن، آب آن از قنات، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
رودخانه ای است که به بحر خزر می ریزد و محل صید ماهی می باشد، (از جغرافیای اقتصادی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 300 تن. آب از رودخانه است. محصول عمده خرما و غلات. مزارع لیمویی، بارانی جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دهی است میان همدان و کاشان که مولد فیروز ابولؤلؤ کشندۀ عمر بن خطاب است. (از مجمل التواریخ و القصص ص 280)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان کیونی بخش سجید شهرستان هروآباد، دارای 341 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه، کرچک است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَکْ کَ)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که تعداد کمی سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام نیمی از شهر گرگان و نام نیمۀ دیگرش شهرستان است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش شمیران، شهرستان تهران واقع در 11000 گزی خاور تجریش متصل براه شوسۀ قلهک - لشکرک، سکنۀ آن 12 تن است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام دهی ازآذربایجان: ’و بدیه شادآباد پیر شیروان واکابر بسیار است، ’ (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 78)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکر بار
تصویر شکر بار
شکر ریزنده، بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرآباد
تصویر آذرآباد
آتشکده
فرهنگ لغت هوشیار