جدول جو
جدول جو

معنی شکتا - جستجوی لغت در جدول جو

شکتا
(شِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنه 485 تن. آب آن از رودخانه تجن و چشمه است. محصول عمده برنج، غلات، پنبه، عسل و اقسام میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
شکتا
از توابع کلیجان رستاق شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکتا
تصویر یکتا
(پسرانه)
یگانه، بی نظیر، تنها، یکی از نامهای خداوند، بی همتا (نگارش کردی: یهکتا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
تنها، یگانه، بی همتا، بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوا
تصویر شکوا
گله کردن، شکایت کردن، گله و ناله، شکوه، شکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتا
تصویر شتا
گرسنه، کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد، برای مثال لقمۀ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمال الدین اسماعیل - ۴۴۹)
زمستان، موسم سرما
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار. آب از رود خانه چالکرود تأمین می شود. سکنۀ آن 275 تن و محصول آنجا برنج و مرکبات است. راه اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی شقاست. (فرهنگ اوبهی). تیردان. (لغت فرس اسدی). شغا. ترکش. جعبه. کنانه. شقا. (یادداشت مؤلف) :
به تیر غمزه دل عاشقان شکار کند
عجب تر آنکه به تیری که از شکا نه جداست.
ابوعبدالله ادیب (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جای درشت. (از منتهی الارب). موضع خشن. (از اقرب الموارد) ، صدر وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناشتا و ناهار. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری). ناهار و ناشتا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
لقمۀ نان خویشتن نخورد
گر دو هفته همین شتا باشد.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(شِ)
قحط. (اقرب الموارد) ، زمستان:
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست.
فرخی.
برفروزآتش برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.
منوچهری.
چو سرسام سردست قلب شتا را
دوا به ز قلب شتایی نیابی.
خاقانی.
چون زره دان این تن پر حیف را
نه شتا را شاید و نه صیف را.
مولوی.
کوزه ها سازی ز برف اندر شتا
کی کند چون آب بیند او وفا.
مولوی.
عمرگرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.
سعدی.
رجوع به شتاء شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. سکنه 250 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیچه، جوال و جاجیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به زبان زند و پازند کتابت و فرمان و نامه را گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شغاه و ترکش و تیردان و جعبه. (ناظم الاطباء). و ظاهراً مصحف شغار و شغاه است. و رجوع به شغاه و شغار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
طنبور شش تار، مانند سه تا که طنبور سه تار را گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). طنبورۀ شش تار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). شش تار. قسمی از ذوی الاوتار. (یادداشت مؤلف) :
چیست چندین طمطراق البته در دیر مغان
با نزاری با نوای زیر شش تا می خوریم.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
، (اصطلاح قمار) شش بجول. (از انجمن آرا) (از آنندراج). قاب بازی با شش قاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش قاب و شش پژول شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ترشرو و مقبوض. (ناظم الاطباء). اما این ضبط دگرگون شدۀ سکباست
لغت نامه دهخدا
(شُ کُ)
شکلات. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شکلات شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خشک. کشته. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشته شود.
- پنیر کشتا، پنیری چرب که آن را به قالبهای بزرگ در مازندران خشک کنند و سپس بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شکوی. ناله. شکوه. گله. (ناظم الاطباء). شکوی. گله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکوی شود
لغت نامه دهخدا
نام ملاکی سریانی مسیحی که در کشتن خسروپرویز به دست شیرویه و مریم مادر شیرویه همدستی کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتا
تصویر شتا
زمستان نیاز شویش خشکسالی زمستان فصل سرما، گرسنه، زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز، چشم سرخ و سپید، سپید سرین گوسپند، فرانسوی خرمکه گونه ای شیرینی خوردنی یا شیرابه نوشیدنی از شیر و شکر و خرمک (کاکائو) نوعی شیرینی که با شیر و شکر و کاکائو ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
یک عدد، یکی، یکدانه
فرهنگ لغت هوشیار
بز کوهی. توضیح این کلمه به سبب مشابهت با کلمه شکار و نیز بدان جهت که بز کوهی را شکار کنند به صورت شکار نیز استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتا
تصویر شتا
((ش))
گرسنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکا
تصویر شکا
((شُ))
بزکوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
تنها، بی نظیر، بی مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
واحد، احد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکتا
تصویر تکتا
منفرد، مفرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تنها، فرد، مفرد، منفرد، واحد، وحید، یگانه، بی مانند، بی نظیر، بی همال، بی همتا، یک دانه، یک عدد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکایت، شکوائیه، گلایه، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمستان، گرسنه، ناهار
متضاد: صیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یک، یک دانه، تک و تنها
فرهنگ گویش مازندرانی
نان کوچک تنوری، غش و ضعف در اثر تنبیه شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی