جدول جو
جدول جو

معنی شکاله - جستجوی لغت در جدول جو

شکاله
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
شکل، هیئت، صورت، سرشت، ذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع، موم، نوعی برنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
وسیله ای از جنس چوب، فلز یا استخوان که با آن ساز می زنند، زخمه، مضراب، برای مثال ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، چلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاله
تصویر کشاله
امتداد و درازای چیزی، کشش، دنباله، در علم زیست شناسی قسمتی در زیر شکم محل اتصال ران ها به شکم است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
معرب استاد، هنرمند. کسی که به کاری مشغول باشد که قریحه و دست، هر دو را در آن دخالت باشد. (دزی). دانندۀ صنعتی از امور کلیه و جزئیه.
لغت نامه دهخدا
(دُک کالَ)
شهری است به مغرب مر بربر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نوعی از توت فرنگی. چیلک. (اشتنگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
صورت. شکل. هیأت. مثل. (از اساس البلاغه) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علی شاکله ابیه، بر هیأت پدر خویش است، خوی. (ترجمان القرآن ص 54). جدیله. (متن اللغه) : عمل علی جدیلته، ای شاکلته. (اساس البلاغه) (اقرب الموارد). عادت و طبیعت. (بحر الجواهر). سیره. (اقرب الموارد). طریقه. (اقرب الموارد). وتیره. (اقرب الموارد). دأب. (اقرب الموارد). هجّیره. هجّیره. (اقرب الموارد) ، سپیدی بناگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (بحر الجواهر) ، پوست مابین کنارۀ تهیگاه اسب و زانوی اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) ، تهیگاه. (منتهی الارب) : اصاب شاکله الرمیه، تهیگاه آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (اساس البلاغه) (آنندراج) (بحر الجواهر). خاصره. (صحاح). تهیگاه. (مهذب الاسماء). ج، شواکل، کرانه و جانب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) : شاکلتی الطریق، دو جانب و دو کرانۀ راه. (از اقرب الموارد) (اساس البلاغه). طریق ظاهرا الشواکل. (اساس البلاغه). راه که جوانب آن معلوم باشد، ناحیت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سوی. (منتهی الارب) ، حاجت. (از متن اللغه) ، شاهراه که از آن راه فرعی منشعب گردد. (از اقرب الموارد). طریق ذوشواکل، و هی الطریق التی تنشعب منه. (تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244) ، مذهب و طریقت. (از متن اللغه) (کشاف زمخشری). نیت و راه و روش. (منتهی الارب). قل کل یعمل علی شاکلته، ای علی مذهبه و طریقته. (از تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244). قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عقل
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا لَ)
اکاله. بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ / لِ)
قطرات و قطره ها. (ناظم الاطباء). چکه ها. چیکله ها. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
بکیله، غذایی است که آرد با رب یا بروغن و خرما سرشته با پست تر کرده شده یا پست با خرما و شیر یا آردی که به پست مخلوط کرده به آب و روغن یا زیت تر کرده باشند یا قروت خشک مخلوط برطب یا آرد و خرما مخلوط بزیت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ / لِ)
دنباله و هرآنچه مانند دنب از پس چیزی کشیده شود. (ناظم الاطباء). امتداد. کشش.
- کشالۀ ران، کش ران. فصل مشترک بین شکم و ران. بن ران. بیخ ران. بیغولۀ ران. کشال. رجوع به کش و کشال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شواله
تصویر شواله
پارسی تازی شده شوال (بوقلمون) شوالک زن سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاله
تصویر بکاله
رنگینک از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاله
تصویر چکاله
چکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاله
تصویر سکاله
سرگین سگ فضله کلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
طریقه و مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
پارسی تازی گشته شلال گونه ای دوختن و کوک زدن آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاره
تصویر شکاره
زر، کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاله
تصویر وکاله
وکاله: وکالت در فارسی نمایندگی کارگزاری، جانشینی، وا گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
امتداد کشش، ماهیچه (ران) : کشاله ران. یا کشاله ران. فصل مشترک بین شکم و ران کش ران بن ران بیخ ران بیغوله ران
فرهنگ لغت هوشیار
شکایه شکایت در فارسی درنجش موسست گیلک گله گرزش انداوه اندایه گله مندی اندمه بهترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاسه
تصویر شکاسه
دشوار خویی دشوار خوی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاله
تصویر شیاله
بار بری پیشه بار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
((شَ لَ))
شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشاله
تصویر کشاله
((کِ لِ))
امتداد و دنباله هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
((ش فَ یا فِ))
مضراب، زخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
((شَ لَّ))
آبشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
آکوردئون
فرهنگ واژه فارسی سره