ناراحت و فکار داشتن. آزرده ساختن. (از یادداشت مؤلف) ، مسخر داشتن. رام و مطیع و مغلوب داشتن: لاجرم اکنون جهان شکار من است گرچه همی داشت او شکار مرا. ناصرخسرو
ناراحت و فکار داشتن. آزرده ساختن. (از یادداشت مؤلف) ، مسخر داشتن. رام و مطیع و مغلوب داشتن: لاجرم اکنون جهان شکار من است گرچه همی داشت او شکار مرا. ناصرخسرو
عمده و اصل و مهم بودن. اصل کار بودن: کار کن کار، بگذر از گفتار کاندرین راه کار دارد کار. سنائی. ، با کسی معامله داشتن. (آنندراج). پرداختن به کسی یا چیزی: خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد. ناصرخسرو. چنان فتنه با حسن صورت نگار که با حسن صورت ندارند کار. سعدی (بوستان). نگفته ندارد کسی با تو کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی (گلستان). دشنام همی دهی به سعدی من با دو لب تو کار دارم. سعدی (طیبات). ما را همیشه چون دل ما بیقرار داشت خط گر نمیرسید بما حال کار داشت. میرزا رضی دانش (از آنندراج). ذوق حسنش بر تماشای گل رخسار داشت گر نمیبردند زود آئینه با خود کار داشت. نورالدین ظهوری (از آنندراج)
عمده و اصل و مهم بودن. اصل کار بودن: کار کن کار، بگذر از گفتار کاندرین راه کار دارد کار. سنائی. ، با کسی معامله داشتن. (آنندراج). پرداختن به کسی یا چیزی: خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد. ناصرخسرو. چنان فتنه با حسن صورت نگار که با حسن صورت ندارند کار. سعدی (بوستان). نگفته ندارد کسی با تو کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی (گلستان). دشنام همی دهی به سعدی من با دو لب تو کار دارم. سعدی (طیبات). ما را همیشه چون دل ما بیقرار داشت خط گر نمیرسید بما حال کار داشت. میرزا رضی دانش (از آنندراج). ذوق حسنش بر تماشای گل رخسار داشت گر نمیبردند زود آئینه با خود کار داشت. نورالدین ظهوری (از آنندراج)
سپاس داشتن. ثنا داشتن. خرسند و خشنود بودن. مقابل گله داشتن و شکوه داشتن: زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زآن زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله. خاقانی. نی نی از بخت شکرها دادم چند شکوی که شوک بی ثمر است. خاقانی
سپاس داشتن. ثنا داشتن. خرسند و خشنود بودن. مقابل گله داشتن و شکوه داشتن: زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زآن زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله. خاقانی. نی نی از بخت شکرها دادم چند شکوی که شوک بی ثمر است. خاقانی
آبستن شدن. (آنندراج). آبستن بودن. (فرهنگ فارسی معین) : بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد. ملاطغرا (از آنندراج). ، شکمباره بودن. شکمو بودن: فلان کس اصلاً شکم ندارد، یعنی بسیار کم غذاست. (از یادداشت مؤلف)
آبستن شدن. (آنندراج). آبستن بودن. (فرهنگ فارسی معین) : بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد. ملاطغرا (از آنندراج). ، شکمباره بودن. شکمو بودن: فلان کس اصلاً شکم ندارد، یعنی بسیار کم غذاست. (از یادداشت مؤلف)
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تردید داشتن. مقابل یقین داشتن. (یادداشت مؤلف). شک کردن: ندارم هیچ شک کاین داوری را بجز یزدان عادل نیست داور. ناصرخسرو. گر ترااشکال آید در نظر پس تو شک داری در انشق القمر. مولوی
تردید داشتن. مقابل یقین داشتن. (یادداشت مؤلف). شک کردن: ندارم هیچ شک کاین داوری را بجز یزدان عادل نیست داور. ناصرخسرو. گر ترااشکال آید در نظر پس تو شک داری در انشق القمر. مولوی