تردید داشتن. مقابل یقین داشتن. (یادداشت مؤلف). شک کردن: ندارم هیچ شک کاین داوری را بجز یزدان عادل نیست داور. ناصرخسرو. گر ترااشکال آید در نظر پس تو شک داری در انشق القمر. مولوی
آبستن شدن. (آنندراج). آبستن بودن. (فرهنگ فارسی معین) : بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد. ملاطغرا (از آنندراج). ، شکمباره بودن. شکمو بودن: فلان کس اصلاً شکم ندارد، یعنی بسیار کم غذاست. (از یادداشت مؤلف)
سپاس داشتن. ثنا داشتن. خرسند و خشنود بودن. مقابل گله داشتن و شکوه داشتن: زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زآن زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله. خاقانی. نی نی از بخت شکرها دادم چند شکوی که شوک بی ثمر است. خاقانی