جدول جو
جدول جو

معنی شپکه - جستجوی لغت در جدول جو

شپکه
بادگیر سماور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبکه
تصویر شبکه
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهیگیری، دام صیاد
چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم که در یک رشته کار می کنند، مفرد واژۀ شباک و شبکات،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکه
تصویر شوکه
ناوچۀ آهنی که سیم و زر گداخته را در آن می ریزند تا شمش شود
فرهنگ فارسی عمید
حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکه
تصویر شوکه
ویژگی کسی که دچار شوک شده
شوکه شدن: دچار شوک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکه
تصویر شوکه
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ کَ)
قرابت و خویشاوندی. (از اقرب الموارد). قرابت: بینهما شبکه، میان آن دو قرابت و نسبت است. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَبَ کَ)
نام سه آب دیگر است مر بنی نمیر را. ونام چاه و آبهای دیگر نیز باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ کَ / کِ)
شبکه. این اصطلاح برای خطوط متعدد و کثیر و متقاطع تلفن و راه آهن و تلگراف و لوله های آب که در ناحیتی محدود یا وسیع نصب شده باشد (برحسب مورد) به کار رود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ کَ)
دام شکارچی در آب یا در خشکی. (از اقرب الموارد). فخ. کمین. دام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هرچه مثل دام و تور و سوراخ سوراخ باشد. (فرهنگ نظام). ج، شبک و شباک. (اقرب الموارد) ، چاههای نزدیک به هم. (از منتهی الارب) : هجمنا علی شبکه، یعنی حمله بر چاههای نزدیک به هم بردیم. (از اقرب الموارد). چاههای نزدیک به هم که به یکدیگر راه داشته باشد. (از متن اللغه) ، چاههای کم آب ظاهرو نمایان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زمین بسیارچاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). در صحاح آمده است که شاید وجه تسمیۀ چاهها به شباک از روی زیادی و نزدیکی آنها با یکدیگر در روی زمین باشد. (از اقرب الموارد) ، سوراخ کلاکموش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رأس. ج، شبک. (از ذیل اقرب الموارد) ، مجمع لغوی مصر آن را بر تور سر زنان که جهت حفظ آشفتگی موی به سر بندند اطلاق کرده است. (از متن اللغه) ، رشتۀ لوله های آب شهر را نیز شبکه خوانند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
یا شرکه. انبازی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). انبازی با کسی. (دهار) :
در این فساد، ز من دست بازدار و برو
که نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه.
منوچهری.
- شرکهالشیطان، خباثت شیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
خار. یکی شوک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خار. تیغ. بور. تلو. تلی. شوک. لام. لم. (یادداشت مؤلف). شوکهالبیضاء و شوکهالمصریه و شوکهالمبارکه و شوکهالیهودیه داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات) (از اقرب الموارد). رجوع به شوک شود.
- شوکه ابراهیم، به لغت مغرب قرصعنه است. (فهرست مخزن الادویه).
- شوکهالبیضاء، بادآورد. (مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازۀ ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفۀ او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی).
- شوکهالجمال، اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به شوک الجمال شود.
- شوکهالحیه، صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است. (از فهرست مخزن الادویه).
- شوکهالدارجین، مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از اختیارات بدیعی).
- شوکهالدمن، اکوب. (فهرست مخزن الادویه). کنگر.
- ، عنکبوت. (اختیارات بدیعی).
- شوکهالسوداء، نوعی از قرصعنه است. شوکه یهودیه. (فهرست مخزن الادویه).
- شوکهالعربیه، شکاعا است. (اختیارات بدیعی). افینی ارابیقی. اقنثا ارابیقی. سپنیا آرابیکا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 235 شود.
- شوکهالعلق، مازریون و بعضی گفته اند نوعی از مازریون است. (از فهرست مخزن الادویه).
- شوکهالعلک، اشخیص. (اختیارات بدیعی). نوعی از ماذریون. و رجوع به شوک العلک شود.
- شوکهالمصریه، گلنار فارسی. سمره. (یادداشت مؤلف). شوکه قبطیه است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225). نباتی که جلنار ثمرۀ آن است. (بحر الجواهر در لغت ثمر).
- شوکه زرقاء، قرصعنۀ ازرق است. (فهرست مخزن الادویه).
- شوکه شائکه، قرظ است. (فهرست مخزن الادویه).
- ، گیاه خرنوب را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه).
- شوکه شهباء، ینبوت. (اختیارات بدیعی). درخت خرنوب نبطی. (فهرست مخزن الادویه).
- ، قرظ را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه).
- شوکه صهباء یا ضهیاء، بلبوث است. (فهرست مخزن الادویه).
- ، خرنوب نبطی را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225 شود.
- شوکه قبطیه و شوکه مصریه، درخت قرظ است. (از اختیارات بدیعی) (از فهرست مخزن الادویه).
- شوکه مبارکه، حمض الامیر. (یادداشت مؤلف).
- شوکه مغیله، شرس. زریعه ابلیس. اونوس. انوس. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرس شود.
- شوکه منتنه، حنین گوید: طباق است و طباق خارناک نیست که او را شوکه خوانند. غافت. (اختیارات بدیعی) (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به غافت شود.
، شجرۀ شوکه، درخت خارناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیش کژدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
-شوکهالعقرب، حدق. عرصم. نیش عقرب. نیش کژدم. (یادداشت مؤلف).
، سلاح. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (از اقرب الموارد).
- رجل شوکهالسلاح، مرد با سلاح تیز. (منتهی الارب).
، تیزی هر چیزی. (منتهی الارب). تیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، تیزی سلاح. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، شدت و سختی جنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شدهالبأس. (مهذب الاسماء) ، کارزار. (یادداشت مؤلف) ، قوت و قدرت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فلان ذوشوکه، ذو بأس و قوه. (اقرب الموارد). برثنه. برثمه. (منتهی الارب) ، جراحت. (منتهی الارب) ، بدسگالی به دشمن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است یا آن جدری و شری است. (منتهی الارب). آماس پلید و دردناکی است که اغلب در انگشت ابهام رخ دهد و آن را ریح الشوکه گویند. (از اقرب الموارد). آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار که بخلد، آن را شوکه گویند و سخت بد باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سرخی است که از علت بر اندام آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کرندۀ بافکار و آن آلتی است که با وی روی جامه را هموارکنند و آهار بر تار جامه مالند. (منتهی الارب). شوکهالحائک. (از اقرب الموارد). شوکهالحائک، چیزی است که جولاه بدان روی جامه را هموار کند. (یادداشت مؤلف). کرند. لیف جولاهگان، شوکهالکتان، گل و لای است که در آن خار خرما نصب کنند و بگذارند تا خشک شود و بدان کتان را از کتان ریزه صاف کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ پِ شَ / شِ)
حشرۀ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیۀ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود به موهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت میکند. (از فرهنگ فارسی معین) ، کرمکی باشد که بیشتر اوقات در فصل تابستان و هوای گرم در پوستین و نمد و سقرلاط و صوف و دیگر پشمینه ها و گندم و دیگر غله ها افتد و آنها را تباه و ضایع کند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). بید. پت.
- شپشه افتادن، رخنه کردن شپشه در....
- ، آمدن شپشه در انبار گندم و غلات و یا در پارچه.
- شپشه خوردن، از شپشه صدمه دیدن. تباه شدن بر اثر حملۀ شپشه.
- شپشۀ گندم، شپشه که در انبار گندم افتد و آن را تباه کند، چنانکه زمخشری در مقدمهالادب نوشته: شپشۀ گندم را دیوک گندم نیز گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین).
- شپشۀ مرغ، گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی و کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آنها تغذیه میکند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچوقت به صورت آزاد در مرغدان و لانۀ پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است. کنۀ مرغی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ کَ)
انبازی و شراکت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انبازی. (منتهی الارب). رجوع به شرکه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ کَ)
دام صیاد. ج، شرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دام صیاد و آن اخص است از شرک. (آنندراج). دام. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت مؤلف). رجوع به شرک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ کَ)
یا شرکه. دیهی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب) (آنندراج). دیهی است از آن بنی اسد و چشمه ای دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَجْجُ)
مصدر به معنی شرکه. (از اقرب الموارد). رجوع به شرکه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَجْ جُءْ)
مصدر به معنی شرکه. (ناظم الاطباء). رجوع به شرکت و شرکه شود
لغت نامه دهخدا
(شَپْ پَ رَ / رِ)
شبپرک. خفاش. (ناظم الاطباء). رجوع به شب پره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
ناوچۀ آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. (برهان) (جهانگیری) (از ناظم الاطباء) :
بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزد در آن شوکه.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ کُ)
قوت و تیزی کردن. (منتهی الارب). و رجوع به شوک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شاکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به خارستان درافتادن. (آنندراج). رجوع به شاکه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ پِ کَ / کِ)
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شرکت. شریک کسی شدن در کاری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انباز شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). رجوع به شرکت شود، در بیع و میراث انباز کسی شدن و دارای بهره و نصیب گردیدن. (ناظم الاطباء). در بیع و میراث انباز کسی گردیدن. (منتهی الارب). انباز کسی گردیدن. (آنندراج). هنباز شدن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، پاره گردیدن شراک کفش. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مصدر به معنی شرکه. (از ناظم الاطباء). رجوع به شرکه شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی تکان خوردن، بر خوردن، به هم خوردن تک از شوک سر نیزه زینه سر تیز، توان، نیش نیش کژدم، دفتین شانه جولاهگان، چنگال خوراک خوری، سیخک پای خروس، (با این آرش در فارسی به کار می رود) : برفره فرهت داب شکوه واحد شوک یکی خار. یا شوکه بیضا. باد آورد، کنگر خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرکه
تصویر شرکه
بالانک دام کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
هر چیز سوراخ سوراخ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکه
تصویر شاکه
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه
تصویر شوکه
((شُ کِّ))
دچار شوک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
((شَ بَ کَ یا کِ))
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهی گیری، در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند، بانکی مجموعه سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی، کامپیوتری تعدادی کامپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
تار
فرهنگ واژه فارسی سره
کانال، تور، گروه، پنجره مشبک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شپش شپشک
فرهنگ گویش مازندرانی
دو غده ی زیرگلوی بز و گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی