حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
دام شکارچی در آب یا در خشکی. (از اقرب الموارد). فخ. کمین. دام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هرچه مثل دام و تور و سوراخ سوراخ باشد. (فرهنگ نظام). ج، شبک و شباک. (اقرب الموارد) ، چاههای نزدیک به هم. (از منتهی الارب) : هجمنا علی شبکه، یعنی حمله بر چاههای نزدیک به هم بردیم. (از اقرب الموارد). چاههای نزدیک به هم که به یکدیگر راه داشته باشد. (از متن اللغه) ، چاههای کم آب ظاهرو نمایان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زمین بسیارچاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). در صحاح آمده است که شاید وجه تسمیۀ چاهها به شباک از روی زیادی و نزدیکی آنها با یکدیگر در روی زمین باشد. (از اقرب الموارد) ، سوراخ کلاکموش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رأس. ج، شبک. (از ذیل اقرب الموارد) ، مجمع لغوی مصر آن را بر تور سر زنان که جهت حفظ آشفتگی موی به سر بندند اطلاق کرده است. (از متن اللغه) ، رشتۀ لوله های آب شهر را نیز شبکه خوانند. (از متن اللغه)
دام شکارچی در آب یا در خشکی. (از اقرب الموارد). فخ. کمین. دام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هرچه مثل دام و تور و سوراخ سوراخ باشد. (فرهنگ نظام). ج، شبک و شباک. (اقرب الموارد) ، چاههای نزدیک به هم. (از منتهی الارب) : هجمنا علی شبکه، یعنی حمله بر چاههای نزدیک به هم بردیم. (از اقرب الموارد). چاههای نزدیک به هم که به یکدیگر راه داشته باشد. (از متن اللغه) ، چاههای کم آب ظاهرو نمایان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زمین بسیارچاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). در صحاح آمده است که شاید وجه تسمیۀ چاهها به شباک از روی زیادی و نزدیکی آنها با یکدیگر در روی زمین باشد. (از اقرب الموارد) ، سوراخ کلاکموش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رأس. ج، شَبَک. (از ذیل اقرب الموارد) ، مجمع لغوی مصر آن را بر تور سر زنان که جهت حفظ آشفتگی موی به سر بندند اطلاق کرده است. (از متن اللغه) ، رشتۀ لوله های آب شهر را نیز شبکه خوانند. (از متن اللغه)
یا شرکه. انبازی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). انبازی با کسی. (دهار) : در این فساد، ز من دست بازدار و برو که نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه. منوچهری. - شرکهالشیطان، خباثت شیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
یا شرکه. انبازی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). انبازی با کسی. (دهار) : در این فساد، ز من دست بازدار و برو که نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه. منوچهری. - شرکهالشیطان، خباثت شیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
خار. یکی شوک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خار. تیغ. بور. تلو. تلی. شوک. لام. لم. (یادداشت مؤلف). شوکهالبیضاء و شوکهالمصریه و شوکهالمبارکه و شوکهالیهودیه داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات) (از اقرب الموارد). رجوع به شوک شود. - شوکه ابراهیم، به لغت مغرب قرصعنه است. (فهرست مخزن الادویه). - شوکهالبیضاء، بادآورد. (مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازۀ ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفۀ او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). - شوکهالجمال، اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به شوک الجمال شود. - شوکهالحیه، صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است. (از فهرست مخزن الادویه). - شوکهالدارجین، مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از اختیارات بدیعی). - شوکهالدمن، اکوب. (فهرست مخزن الادویه). کنگر. - ، عنکبوت. (اختیارات بدیعی). - شوکهالسوداء، نوعی از قرصعنه است. شوکه یهودیه. (فهرست مخزن الادویه). - شوکهالعربیه، شکاعا است. (اختیارات بدیعی). افینی ارابیقی. اقنثا ارابیقی. سپنیا آرابیکا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 235 شود. - شوکهالعلق، مازریون و بعضی گفته اند نوعی از مازریون است. (از فهرست مخزن الادویه). - شوکهالعلک، اشخیص. (اختیارات بدیعی). نوعی از ماذریون. و رجوع به شوک العلک شود. - شوکهالمصریه، گلنار فارسی. سمره. (یادداشت مؤلف). شوکه قبطیه است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225). نباتی که جلنار ثمرۀ آن است. (بحر الجواهر در لغت ثمر). - شوکه زرقاء، قرصعنۀ ازرق است. (فهرست مخزن الادویه). - شوکه شائکه، قرظ است. (فهرست مخزن الادویه). - ، گیاه خرنوب را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). - شوکه شهباء، ینبوت. (اختیارات بدیعی). درخت خرنوب نبطی. (فهرست مخزن الادویه). - ، قرظ را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). - شوکه صهباء یا ضهیاء، بلبوث است. (فهرست مخزن الادویه). - ، خرنوب نبطی را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225 شود. - شوکه قبطیه و شوکه مصریه، درخت قرظ است. (از اختیارات بدیعی) (از فهرست مخزن الادویه). - شوکه مبارکه، حمض الامیر. (یادداشت مؤلف). - شوکه مغیله، شرس. زریعه ابلیس. اونوس. انوس. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرس شود. - شوکه منتنه، حنین گوید: طباق است و طباق خارناک نیست که او را شوکه خوانند. غافت. (اختیارات بدیعی) (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به غافت شود. ، شجرۀ شوکه، درخت خارناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیش کژدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). -شوکهالعقرب، حدق. عرصم. نیش عقرب. نیش کژدم. (یادداشت مؤلف). ، سلاح. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (از اقرب الموارد). - رجل شوکهالسلاح، مرد با سلاح تیز. (منتهی الارب). ، تیزی هر چیزی. (منتهی الارب). تیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، تیزی سلاح. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، شدت و سختی جنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شدهالبأس. (مهذب الاسماء) ، کارزار. (یادداشت مؤلف) ، قوت و قدرت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فلان ذوشوکه، ذو بأس و قوه. (اقرب الموارد). برثنه. برثمه. (منتهی الارب) ، جراحت. (منتهی الارب) ، بدسگالی به دشمن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است یا آن جدری و شری است. (منتهی الارب). آماس پلید و دردناکی است که اغلب در انگشت ابهام رخ دهد و آن را ریح الشوکه گویند. (از اقرب الموارد). آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار که بخلد، آن را شوکه گویند و سخت بد باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سرخی است که از علت بر اندام آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کرندۀ بافکار و آن آلتی است که با وی روی جامه را هموارکنند و آهار بر تار جامه مالند. (منتهی الارب). شوکهالحائک. (از اقرب الموارد). شوکهالحائک، چیزی است که جولاه بدان روی جامه را هموار کند. (یادداشت مؤلف). کرند. لیف جولاهگان، شوکهالکتان، گل و لای است که در آن خار خرما نصب کنند و بگذارند تا خشک شود و بدان کتان را از کتان ریزه صاف کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
خار. یکی شوک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خار. تیغ. بور. تلو. تلی. شوک. لام. لَم. (یادداشت مؤلف). شوکهالبیضاء و شوکهالمصریه و شوکهالمبارکه و شوکهالیهودیه داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات) (از اقرب الموارد). رجوع به شوک شود. - شوکه ابراهیم، به لغت مغرب قرصعنه است. (فهرست مخزن الادویه). - شوکهالبیضاء، بادآورد. (مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازۀ ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفۀ او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). - شوکهالجمال، اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به شوک الجمال شود. - شوکهالحیه، صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است. (از فهرست مخزن الادویه). - شوکهالدارجین، مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از اختیارات بدیعی). - شوکهالدمن، اکوب. (فهرست مخزن الادویه). کنگر. - ، عنکبوت. (اختیارات بدیعی). - شوکهالسوداء، نوعی از قرصعنه است. شوکه یهودیه. (فهرست مخزن الادویه). - شوکهالعربیه، شکاعا است. (اختیارات بدیعی). افینی ارابیقی. اقنثا ارابیقی. سپنیا آرابیکا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 235 شود. - شوکهالعلق، مازریون و بعضی گفته اند نوعی از مازریون است. (از فهرست مخزن الادویه). - شوکهالعلک، اشخیص. (اختیارات بدیعی). نوعی از ماذریون. و رجوع به شوک العلک شود. - شوکهالمصریه، گلنار فارسی. سمره. (یادداشت مؤلف). شوکه قبطیه است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225). نباتی که جلنار ثمرۀ آن است. (بحر الجواهر در لغت ثمر). - شوکه زرقاء، قرصعنۀ ازرق است. (فهرست مخزن الادویه). - شوکه شائکه، قرظ است. (فهرست مخزن الادویه). - ، گیاه خرنوب را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). - شوکه شهباء، ینبوت. (اختیارات بدیعی). درخت خرنوب نبطی. (فهرست مخزن الادویه). - ، قرظ را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). - شوکه صهباء یا ضهیاء، بلبوث است. (فهرست مخزن الادویه). - ، خرنوب نبطی را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225 شود. - شوکه قبطیه و شوکه مصریه، درخت قرظ است. (از اختیارات بدیعی) (از فهرست مخزن الادویه). - شوکه مبارکه، حمض الامیر. (یادداشت مؤلف). - شوکه مغیله، شرس. زریعه ابلیس. اونوس. انوس. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرس شود. - شوکه منتنه، حنین گوید: طباق است و طباق خارناک نیست که او را شوکه خوانند. غافت. (اختیارات بدیعی) (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به غافت شود. ، شجرۀ شوکه، درخت خارناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیش کژدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). -شوکهالعقرب، حدق. عرصم. نیش عقرب. نیش کژدم. (یادداشت مؤلف). ، سلاح. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (از اقرب الموارد). - رجل شوکهالسلاح، مرد با سلاح تیز. (منتهی الارب). ، تیزی هر چیزی. (منتهی الارب). تیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، تیزی سلاح. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، شدت و سختی جنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شدهالبأس. (مهذب الاسماء) ، کارزار. (یادداشت مؤلف) ، قوت و قدرت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فلان ذوشوکه، ذو بأس و قوه. (اقرب الموارد). برثنه. برثمه. (منتهی الارب) ، جراحت. (منتهی الارب) ، بدسگالی به دشمن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است یا آن جدری و شری است. (منتهی الارب). آماس پلید و دردناکی است که اغلب در انگشت ابهام رخ دهد و آن را ریح الشوکه گویند. (از اقرب الموارد). آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار که بخلد، آن را شوکه گویند و سخت بد باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سرخی است که از علت بر اندام آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کُرندۀ بافکار و آن آلتی است که با وی روی جامه را هموارکنند و آهار بر تار جامه مالند. (منتهی الارب). شوکهالحائک. (از اقرب الموارد). شوکهالحائک، چیزی است که جولاه بدان روی جامه را هموار کند. (یادداشت مؤلف). کُرُنْد. لیف جولاهگان، شوکهالکتان، گل و لای است که در آن خار خرما نصب کنند و بگذارند تا خشک شود و بدان کتان را از کتان ریزه صاف کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
حشرۀ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیۀ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود به موهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت میکند. (از فرهنگ فارسی معین) ، کرمکی باشد که بیشتر اوقات در فصل تابستان و هوای گرم در پوستین و نمد و سقرلاط و صوف و دیگر پشمینه ها و گندم و دیگر غله ها افتد و آنها را تباه و ضایع کند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). بید. پت. - شپشه افتادن، رخنه کردن شپشه در.... - ، آمدن شپشه در انبار گندم و غلات و یا در پارچه. - شپشه خوردن، از شپشه صدمه دیدن. تباه شدن بر اثر حملۀ شپشه. - شپشۀ گندم، شپشه که در انبار گندم افتد و آن را تباه کند، چنانکه زمخشری در مقدمهالادب نوشته: شپشۀ گندم را دیوک گندم نیز گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین). - شپشۀ مرغ، گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی و کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آنها تغذیه میکند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچوقت به صورت آزاد در مرغدان و لانۀ پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است. کنۀ مرغی. (از فرهنگ فارسی معین)
حشرۀ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیۀ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود به موهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت میکند. (از فرهنگ فارسی معین) ، کرمکی باشد که بیشتر اوقات در فصل تابستان و هوای گرم در پوستین و نمد و سقرلاط و صوف و دیگر پشمینه ها و گندم و دیگر غله ها افتد و آنها را تباه و ضایع کند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). بید. پت. - شپشه افتادن، رخنه کردن شپشه در.... - ، آمدن شپشه در انبار گندم و غلات و یا در پارچه. - شپشه خوردن، از شپشه صدمه دیدن. تباه شدن بر اثر حملۀ شپشه. - شپشۀ گندم، شپشه که در انبار گندم افتد و آن را تباه کند، چنانکه زمخشری در مقدمهالادب نوشته: شپشۀ گندم را دیوک گندم نیز گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین). - شپشۀ مرغ، گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی و کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آنها تغذیه میکند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچوقت به صورت آزاد در مرغدان و لانۀ پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است. کنۀ مرغی. (از فرهنگ فارسی معین)
دام صیاد. ج، شرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دام صیاد و آن اخص است از شرک. (آنندراج). دام. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت مؤلف). رجوع به شرک شود
دام صیاد. ج، شَرَک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دام صیاد و آن اخص است از شَرَک. (آنندراج). دام. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت مؤلف). رجوع به شرک شود
ناوچۀ آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. (برهان) (جهانگیری) (از ناظم الاطباء) : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزد در آن شوکه. عسجدی
ناوچۀ آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. (برهان) (جهانگیری) (از ناظم الاطباء) : بجنبانم عَلَم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزد در آن شوکه. عسجدی
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
شرکت. شریک کسی شدن در کاری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انباز شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). رجوع به شرکت شود، در بیع و میراث انباز کسی شدن و دارای بهره و نصیب گردیدن. (ناظم الاطباء). در بیع و میراث انباز کسی گردیدن. (منتهی الارب). انباز کسی گردیدن. (آنندراج). هنباز شدن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، پاره گردیدن شراک کفش. (ناظم الاطباء) (آنندراج) مصدر به معنی شرکه. (از ناظم الاطباء). رجوع به شرکه شود
شرکت. شریک کسی شدن در کاری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انباز شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). رجوع به شرکت شود، در بیع و میراث انباز کسی شدن و دارای بهره و نصیب گردیدن. (ناظم الاطباء). در بیع و میراث انباز کسی گردیدن. (منتهی الارب). انباز کسی گردیدن. (آنندراج). هنباز شدن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، پاره گردیدن شراک کفش. (ناظم الاطباء) (آنندراج) مصدر به معنی شِرکَه. (از ناظم الاطباء). رجوع به شِرکه شود
فرانسوی تکان خوردن، بر خوردن، به هم خوردن تک از شوک سر نیزه زینه سر تیز، توان، نیش نیش کژدم، دفتین شانه جولاهگان، چنگال خوراک خوری، سیخک پای خروس، (با این آرش در فارسی به کار می رود) : برفره فرهت داب شکوه واحد شوک یکی خار. یا شوکه بیضا. باد آورد، کنگر خر
فرانسوی تکان خوردن، بر خوردن، به هم خوردن تک از شوک سر نیزه زینه سر تیز، توان، نیش نیش کژدم، دفتین شانه جولاهگان، چنگال خوراک خوری، سیخک پای خروس، (با این آرش در فارسی به کار می رود) : برفره فرهت داب شکوه واحد شوک یکی خار. یا شوکه بیضا. باد آورد، کنگر خر
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهی گیری، در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند، بانکی مجموعه سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی، کامپیوتری تعدادی کامپ
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهی گیری، در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند، بانکی مجموعه سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی، کامپیوتری تعدادی کامپ