جدول جو
جدول جو

معنی شپنیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شپنیدن
(تَ گِ رِ تَ)
صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شانیدن
تصویر شانیدن
شاندن، شانه کردن، شانه زدن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ)
صفیر زدن. آواز کردن از دهان به وقت کبوتر پرانیدن. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). سوت زدن. صفیر زدن بر مرغان و غیره. (فرهنگ فارسی معین) ، شیفته شدن. شیدایی شدن. (از برهان قاطع). شیفته شدن. شیدایی گشتن. (ناظم الاطباء). دیوانگی کردن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، افشردن. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). فشار دادن. (ناظم الاطباء) : عصّار، شپلندۀ انگور و جز آن. (منتهی الارب) ، نرم کردن، هموار نمودن با دست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ تَ)
شنفتن. شنودن. نیوشیدن. استماع. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. (یادداشت مؤلف). سماع. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) (تاج المصادر بیهقی). سمع، یعنی سخن را گوش کردن. (غیاث اللغات) :
گوش تو سال و مه به رود و سرود
نشنوی نویۀ خروشان را.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
هزار زاره کنم نشنوند زارۀ من
به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم.
دقیقی.
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران.
فردوسی.
شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان.
فردوسی.
ولیکن شنیدن چو دیدار نیست.
فردوسی.
بینداخت باید پس آنگه برید
سخنهای داننده باید شنید.
فردوسی.
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گویی سخن.
فردوسی.
سر پرگناهش بباید برید
کسی پند گوید نباید شنید.
فردوسی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بت خانه گر بشنوی.
عنصری.
رای دانا سر سخن ساریست
نیک بشنو که این سخن باریست.
عنصری.
مرا آن گوی کآنجا دیده باشی
نه آن کز دیگری بشنیده باشی.
(ویس و رامین).
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر
گرشنیدستی نام ملک هفت اقلیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
گمان است در هر شنیدن نخست
شنیدن چو دیدن نباشد درست.
اسدی.
دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش
بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را.
ناصرخسرو.
ندارم اعتقادی یک سر موی
کلام زاهدنادان شنیدن.
ناصرخسرو.
آن ده و آن گوی ما را کت پسند آید بدل
گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید.
ناصرخسرو.
ناشنیدستی که پیغمبر چه گفت
من شنیدستم ز من باید شنید.
مسعودسعد.
شنیدم آنچه بیان کردی، لیکن به عقل خود رجوع کن. (کلیله و دمنه). سوز و آتش جان ابراهیم زیاده شد و دردش بردرد بیفزود تا این چه حال است و آن حال یکی صد شد که دید روز با شنید شب جمع شد و ندانست که از چه شنیدو نشناخت که امروز چه دید. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه نصیحت نشنود سر ملامت شنیدن دارد. (گلستان).
دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز
یعنی که دو بشنو ویکی بیش مگو.
باباافضل.
هرچه نیرزد به شنیدن مگو.
امیرخسرو.
ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید.
حافظ.
گوشوار زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو.
حافظ.
چو از دلبر سخن شاید شنیدن
چرا از هردهن باید شنیدن.
جامی.
شنیدستم که عبداﷲ طاهر
پدر را گفت کی فخر اماثل.
سیدنصراﷲ تقوی.
اجراس، آواز پای کسی شنیدن. صغی، شنیدن. (منتهی الارب).
- امثال:
ترا دیدیم و یوسف را شنیدیم
شنیدن کی بود مانند دیدن.
حرف شنیدن هنر است، حرف گوش کردن ادب است.
شنیده است که زن آبستن گل میخورد اما نمیداند چه گلی. (امثال و حکم دهخدا).
، پذیرفتن. قبول کردن. اطاعت کردن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) :
پیل چون در خواب بیند هند را
پیل بان را نشنودآرد دغا.
مولوی.
، بوییدن. بوی کردن. (آنندراج). بوی بردن. شم. استشمام. حس کردن بوی. به مشام رسیدن بوی. (یادداشت مؤلف). بو یافتن. بوییدن و بوی کردن. (برهان). بوئیدن. (غیاث اللغات) :
نوند اسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندردمید.
فردوسی.
باشد که منفذ بینی گرفته و بسته شود و بوی گند نشنود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بس پیر مستمند که در گلشن مراد
بوی بهشت بشنود و نوجوان شود.
سعدی.
بوی پیراهن گم کردۀ خودمیشنوم
گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم.
سعدی.
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی.
سعدی.
درویش بجز بوی طعامش نشنیدی.
سعدی.
هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی.
سعدی.
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری.
حافظ.
بوی خوش تو هرکه ز باد صبا شنید
از یار آشناسخن آشنا شنید.
حافظ.
خوش میکنم به بادۀ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید.
حافظ.
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفاشنید.
حافظ.
قدت بلند باد که بر نخل حسن تست
آن گل کز آن شمیم وفا میتوان شنید.
فغانی شیرازی.
، فهمیدن. فهم کردن. دریافتن:
ز لشکرزبان آوری برگزید
که گفتار کسری بداند شنید.
فردوسی.
، هجوم نمودن. جمعیت کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / وی گِ رِ تَ)
بمعنی شانه کردن. (آنندراج بنقل از غیاث اللغات) ، حلاجی کردن. (ناظم الاطباء) ، مخفف نشاندن. (غیاث اللغات بنقل از جهانگیری). رجوع به شاند و شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ کَ / کِ کَ دَ)
شکستن. مصدر دیگر شکستن:
بسا حصن بلندا که می گشاد
بسا کرۀ نوزین که بشکنید.
رودکی.
رجوع به شکستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
استماع، گوش کردن، شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
سوت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
((ش دَ))
گوش دادن، بوی چیزی را حس کردن، اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
((ش پِ دَ))
سوت زدن، شیفته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
لسماعٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
Hear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
entendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
聴く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
শোনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
kusikia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
ฟัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
듣다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سننا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
לשמוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
oír
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
mendengar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
सुनना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
horen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
sentire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
ouvir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
słyszeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
чути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
hören
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
слышать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
دیکشنری فارسی به چینی