جدول جو
جدول جو

معنی شویست - جستجوی لغت در جدول جو

شویست
(شَ)
پراکندگی و پریشانی. (برهان). پراکندگی. (جهانگیری) (رشیدی). و بعضی شوبست خوانده اند و بعضی شونست بمعنی افسون وعلاج گفته اند. تصحیفش معلوم نیست. (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دویست
تصویر دویست
عدد اصلی معادل دوبرابر صد، ۲۰۰
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیست
تصویر شیست
نوعی سنگ سیاه رنگ که ورقه ورقه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوبست
تصویر شوبست
افسون، چاره، علاج
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
فسون و علاج. (برهان). شوبست. فسون و علاج. (رشیدی). شونست در نسخۀ میرزا اما درمؤید شوخست و در فرهنگ به بای تازی شوبست و فارسی شوپست بوزن خوبست آمده
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است از دهستان پشتکوه شهرستان گلپایگان با 3023 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ یا گُ)
کوفتگی باشد که از ضرب چوب و سنگ و امثال آن به کسی رسیده باشد. (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) ، کوفته شد و کوفته گردید. (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا در معنی این کلمه نویسد: به خاطرمیرسد که صاحبان فرهنگ در نگارش این لغت تصحیف خوانی کرده باشند و باء را یاء خوانده باشند و ضم را فتح دانسته باشند و کاف عربی را عجمی. و اصل لغت کوبست یعنی کوفته شده بوده باشد و کوبسته نیز به معنی کوفته و کوبیده به همین معنی است. آن را نیز در برهان کوبسته نوشته در جهانگیری گفته کویسته به اول مفتوح و ثانی مکسور و یای مجهول به معنی غلۀ کوفته است و این نیز کوبسته بوده یعنی کوبیده. والله اعلم. ظاهراً مصحف کویست است. رجوع به کویست و گویستن و کوستن. شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شوپست. شونست. افسون. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). سحر و افسون. (ناظم الاطباء) ، علاج. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). علاج و چاره. شوپست. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوپست شود
لغت نامه دهخدا
(قُرْ فُ خوَرْ / خُرْ دَ)
به معنی کوفتگی و آزار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کویستن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دوصد. مأتان. دودفعه صد. (از ناظم الاطباء). مأتین. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’200’ و در حساب جمل ’ر’ باشد. صاحب مجمل اللغه در ترجمه ماءه گوید: سد با سین است و اینکه صد با صاد است غلط است زیرا که دویست گواه است یعنی در کتابت که به سین نویسند - انتهی. از این رو برمی آید که دویست را مرکب از دو سد (صد) می داند:
اگر سال گردد هزار و دویست
بجز خاک تیره ترا جای نیست.
فردوسی.
بزد بر سرش تازیانه دویست
بدو گفت کاین جای گفتار نیست.
فردوسی.
وزان نامداران هزار و دویست
که صد شیر با جنگ ایشان یکیست.
فردوسی.
سرافراز گردی و مردی دویست
بدو داد و گفتا که دیگر مایست.
فردوسی.
مترسید گفتا که گرشاسب نیست
سری نامدار است و مردی دویست.
اسدی.
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت در گوشۀ ردیست.
مولوی.
اگر تو هزاری و دشمن دویست
چو شب شد در اقلیم دشمن مایست.
سعدی.
- دویست درم شرعی، پنجاه و چهار توله و پنج ماشه و دو جو، و هر توله دوازده ماشه و هر ماشه به وزن دوازده جو. (از آنندراج) (از غیاث).
- دویست یک، از دویست یکی. یک دویستم. یک بخش از دویست بخش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قسمی بازی با ورق، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دویست
تصویر دویست
عدد اصلی برابر دو بار صد (200)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویست
تصویر کویست
کوفتگی و آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویست
تصویر ویست
قسمی بازی باورق
فرهنگ لغت هوشیار
شایستن سزاوار بودن، امکان، حلال جایز مقابل نشایست ناشایست. یا شایست و ناشایست (نشایست)، روا و ناروا، حلال و حرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویست
تصویر ویست
قسمی بازی با ورق
فرهنگ فارسی معین
جایز، حلال، روا، شایسته، معقول
متضاد: ناشایست
فرهنگ واژه مترادف متضاد