جدول جو
جدول جو

معنی شوکاء - جستجوی لغت در جدول جو

شوکاء
(شَ)
چادر درشت بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- حلّه شوکاء، ردائی است که در او درشتی و تازگی هست. (شرح قاموس). جامۀ درشت از نوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شوکاء
چادر درشت بافته، جامه درشت از نوی
تصویری از شوکاء
تصویر شوکاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوکا
تصویر شوکا
(دخترانه)
در گویش مازندران آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوکا
تصویر شوکا
نوعی گوزن کوچک با دم کوتاه و کفل سفید که نوع نر آن شاخ دار است و در جنگل ها زندگی می کند
چادر یا جامۀ درشت بافت
لباس خشن که درشتیش به سبب نو بودن آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکار
تصویر شوکار
کسی که در شب گردش می کند، شبگرد، عسس، میر شب
دزدی که در شب دزدی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
جمع واژۀ شکوه. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شکوه، به معنی پوست برۀ شیرخواره که در وی شیر و آب نهند. (آنندراج). و رجوع به شکوه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
جمع واژۀ شیّر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شیّر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تْ تُ)
بریان کردن. برشته کردن. سرخ کردن. بو دادن. (یادداشت مؤلف). اما در منتهی الارب این مصدر شی ّ آمده است
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
ابوالمحاسن یوسف بن اسماعیل کوفی حلبی. متوفی 635 هجری قمری او را دیوان بزرگ است در چهار جلد. (یادداشت مؤلف). رجوع به یوسف شود
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
بریان گر. بریان فروش. ج، شواؤون. (از مهذب الاسماء). کبابی. بریانگر. (یادداشت مؤلف). آنکه گوشت را بریان کند و وزن فعّال نسبت است مانند خباز و بقال. (از اقرب الموارد). بریانی سازنده و کباب کننده گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
بریانی. (منتهی الارب) (دهار) (زمخشری) (بحر الجواهر). بریانی و القطعه منه شواءه. (مهذب الاسماء). گوشت و جز آن که در معرض حرارت آتش قرار دهند تا پخته و قابل خوردن شده باشد و قطعه ای از آن شواءه است. (از اقرب الموارد). گوشت که در تنور آویزند تا برشته شود. (یادداشت مؤلف). شوی ̍ اللحم شیّاً، أی جعله شواءً، فهو شاو و اللحم مشوی ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
از جنس گاو کوهی است که به عربی وعل گویند و آن حیوانی است سیاه رنگ بقدر گاومیش کوچکی و به ترکی جریر گویند. در مازندران بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج). به لغت تنکابن وعل است از انواع بقرالوحش. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن گول. (آنندراج). تأنیث انوک است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انوک شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
شرکا. جمع واژۀ شریک. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شریک. آنان که در کار یا مال سهم دارند. انبازان. (یادداشت مؤلف). رجوع به شریک شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
روکه. آواز بوم نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به روکه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تأنیث اشوه. زن زشت ترشروی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن زشتروی. (مهذب الاسماء) ، زن نیکوروی (از اضداد) ، زن شوم نامبارک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اسب دراز نیکومنظر یا گشاده دهان گشاده منخرین و این صفت نیکوست در آن. (منتهی الارب). اسب فراخ دهن. (مهذب الاسماء). یا اسب تنگ دهان (از اضداد). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شوصاءالعین، آنکه به گوشۀ چشم نگرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شوریدگی کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
که در شب کار کند. شبکار. (ناظم الاطباء). رجوع به شبکار شود، مبدل شبکار که شب دزد باشد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جایگاهی است در شعر امروءالقیس. (از معجم البلدان)
موضعی است به بحرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شتر مادۀ سبک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشوع. ج، شوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اشوع شود
لغت نامه دهخدا
جمع شریک، آنانکه در کار یا مال سهم دارند، انباز مشارکت همدست، جمع شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است
فرهنگ لغت هوشیار
ترشروی زن، خوشروی زن از واژگان دو پهلو، سبز گام مرخشه: زن، گشاده دهن اسب، تنگدهن: اسپ از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکان
تصویر شوکان
فرانسوی بر خورنده زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکاء
تصویر نوکاء
گول زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاء
تصویر وکاء
بند دوال مشک، آوند در دار
فرهنگ لغت هوشیار
روسی ک بر زه آهوی شاخدار (گویش گیلکی) این واژه را آنندراج پارسی دانسته در واژه نامه مازندرانی نیز آمده (اردک ماهی) روسی ک (گویش گیلکی) سیکا ماهی (سیکا اردک واژه نامه مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواء
تصویر شواء
بریانی بریانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاء
تصویر شکاء
شکافتگی در ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاء
تصویر وکاء
((وِ))
بار را با دو دست برداشتن و بلند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرکاء
تصویر شرکاء
((شُ رَ))
جمع شریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوکا
تصویر شوکا
کوچک ترین گوزن ایران از راسته جفت سمان دارای کفل سفید و دم کوتاه
فرهنگ فارسی معین