جدول جو
جدول جو

معنی شوک - جستجوی لغت در جدول جو

شوک
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه
تصویری از شوک
تصویر شوک
فرهنگ فارسی عمید
شوک
ضربه، تکان شدید
در پزشکی حالتی که ناگهان به انسان دست می دهد و قوای بدن رو به سستی و ضعف می گذارد
تصویری از شوک
تصویر شوک
فرهنگ فارسی عمید
شوک
(شَ)
خار. ج، اشواک. شوکه، یکی. (منتهی الارب). خار. (دهار) (غیاث). هر چیز سرتیز. لم. لام. تلو.تلی. بور. تیغ. (یادداشت مؤلف). گیاهی که مانند سوزن بروید. ج، اشواک. (از اقرب الموارد) :
مرغزاری است این جهان که در او
عامه شوکان مردم آزارند.
ناصرخسرو.
نی نی از بخت شکوه ها دارم
چند شکوی که شوک بی ثمر است.
خاقانی.
و فی اغصانه (اغصان علیق الکلب) شوک صلب. (ابن البیطار).
تنی که با تو در این دشت لاف شرکت زد
چو خارپشت ز شوکش قضا مشوک ساخت.
کاتبی.
- امثال:
من یزرع الشوک لم یحصد به العنبا. (مجمع الامثال از سندبادنامه).
- شوک الجمال، اشترغاز. مغوداریس. اشترغاز و به لغت مصر رعی الابل است. رجوع به اشترغار و اشترغاز و اشترخار و اشترخاو و خارشتر و شوکهالجمال شود.
- شوک الدارجین، دیفساقوس. جنا. مشطالراعی. خس الکلب. رجوع به شوکهالدارجین شود.
- شوک الدمن،عنکبوت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شوکهالدمن شود.
- شوک العلک، اشخیص. خامالاون لوقس. بشکراین. اداد. اقسیا. (یادداشت مؤلف). رجوع به اداد و ادادا شود.
- شوک القنا، تیزی نیزه ها. (از اقرب الموارد).
- شوک الیهود، کنگر. (یادداشت مؤلف).
- شوک مصری: ثمرۀ شوک مصری جلنار (گلنار) است. (بحر الجواهر در کلمه الثمر).
- قنطرهالشوک، دهی است بر نهر عیسی به بغداد. (منتهی الارب).
، تیغ (در ماهی) و آن استخوانهای باریک و تنک است در گوشت ماهی: و بدارابجرد سمک بالخندق الذی یحیط بالبلد لا شوک فیه و لا عظم و لا فقار و هو من ألذّالسموک. (صورالاقالیم اصطخری) (ابن البیطار)، شوک خلفی، مازه. فقرات ظهر. (یادداشت مؤلف) .یقال: جاء فی الشوک و الشجر، یعنی در عدد بسیار آمد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شوک
(شُکْ)
شک. ضربۀ شدید. تکان سخت. حالت ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شک شود
لغت نامه دهخدا
شوک
ناحیه ای است نجدی در نزدیکی حجاز، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شوک
به لغت زند و پازند بمعنی بازار است که عربان سوق گویند، (برهان)، سوق معرب سوک است، راسته بازار، (از یادداشت مؤلف)، بازار است که به عربی سوق گویند وتبدیل آن سوک است چنانکه الاّن محل معینی را که عربان بحوالی بصره در آن بازار کنند سوک الشیخ گویند، (انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شوک
ظاهراً در شعر ذیل معنی بسیار می دهد یا صفتی است برای گل چون گنده و متعفن و از جنس لجن و غیره:
ای همچو مهین مار بدآویز و خشوک
پرزهر چو ماری و چو ماهی همه سوک
شست از طلب ترا شکستم خم و توک
جای تو در آب شور باد و گل شوک،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
شوک
(تَ هََ دْ دُ)
قوت و تیزی نمودن. شوکه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیمار شری گردیدن: شیک الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب). و آن سرخیی است که بر روی جسد ظاهر شود. (از اقرب الموارد) ، ظاهر شدن قدرت و شدت کسی، پیدا آمدن پستان دختر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پستان از جای برخاستن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، برآمدن دندان نشتر شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دندان اشتر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) ، به خار درخستن کسی را (لازم و متعدی). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خلانیدن خار. (یادداشت مؤلف) ، درآمدن کسی را خار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). خار در تن شدن. (دهار). خار در زیر کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خلیدن خار. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
شوک
تکان شدید خار، سر تیز فرانسوی تکان سخت خار، هر چیز سر تیز، جمع اشواک. ضربه شدید تکان سخت، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای بزرگواری او رو به ضعف گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
شوک
ضربه، تکان شدید، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد
تصویری از شوک
تصویر شوک
فرهنگ فارسی معین
شوک
((شَ))
خار
تصویری از شوک
تصویر شوک
فرهنگ فارسی معین
شوک
تکانه
تصویری از شوک
تصویر شوک
فرهنگ واژه فارسی سره
شوک
گوست راسته ی حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوکا
تصویر شوکا
(دخترانه)
در گویش مازندران آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
(دخترانه و پسرانه)
جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
حرا م زاده، ولدالزنا، برای مثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی - ۲۳۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ / خَ)
حرام زاده. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). لقیطه. (شرفنامۀ منیری). ولدالزنا. (یادداشت بخط مؤلف) :
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
منجیک.
تا فراوان شود تجربت جان و تنم
کاین خشوکان را جز شمس قمر نیست ابی.
منوچهری.
هر که بد اصل یا خشوک بود
فتنه زاید چو با ملوک بود.
لطیفی.
گفتۀ من حلال زادۀ طبع
نبوم مر خشوک را پازاج.
سوزنی.
ای نیم حلالزاده و نیم خشوک.
سوزنی.
ای همچو مهین مار بدآویز خشوک.
سوزنی.
گر فلک نقص علم زاد چه شد
از بلایه چه زاد غیر خشوک.
شمس فخری.
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح و ناصالح و خوب و خشوک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقۀ حشوک، ماده شتر که گرد آرد شیر را در پستان
لغت نامه دهخدا
(تَشْ)
گرد آوردن مایه (شتر ماده) شیر خود رادر پستان، گرد آمدن شیر در پستان، گرد آمدن مردم. (تاج المصادر بیهقی). گرد آمدن مردمان. (محمود بن عمر ربنجنی) ، بسیار شدن خرمابن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، ضعیف شدن باد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوکه شدن
تصویر شوکه شدن
تکان خوردن بر خورد ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه الصباغین
تصویر شوکه الصباغین
تبر خون رنگرزان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه الصفراء
تصویر شوکه الصفراء
زبانه گل زرد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه العربیه
تصویر شوکه العربیه
خار مهک گیاه کوهی در سنگستان روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه القبطیه
تصویر شوکه القبطیه
وریز تازی (اقاقیای عربی قرض قرظ) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه الشهباء
تصویر شوکه الشهباء
کورز کورزه میوه کور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه المبارکه
تصویر شوکه المبارکه
خار خسک شکر هنگ (حمض الامیر) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه المصریه
تصویر شوکه المصریه
مغیلان از گیاهان خار مغیلان
فرهنگ لغت هوشیار
شانه ناهید گیاهی از تیره چتریان گیاهی است خار دار از تیره چتریان که دارای گلهای کروی کوچک خار دار میباشد و در حقیقت یکی از گونه های پای زاغ است شانه ونوس شانه زهره مشطه مشط الراعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه البیضا
تصویر شوکه البیضا
باد آورد از گیاهان دارویی شوکه بیضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکیات
تصویر شوکیات
خار پوستان جانوران خار پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
حرام زاده فرزند نا مشروع حرامزاده ولد الزنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
((خُ))
فرزند نامشروع، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
حرام زاده، غیرزاده، ولدالزنا
متضاد: حلال زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی