شاءز. شؤاز. درشت گردیدن مکان، بلند شدن مکان، سخت شدن مکان، مضطرب شدن کسی از بیماری یا اندوه، ترسیده شدن کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شاءز و شؤاز شود
شَاءَز. شُؤاز. درشت گردیدن مکان، بلند شدن مکان، سخت شدن مکان، مضطرب شدن کسی از بیماری یا اندوه، ترسیده شدن کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شَاءَز و شُؤاز شود
گدایی که هر روز در قسمتی از شهر می گردد و گدایی می کند، برای مثال شاهیم نه شهروزه لعلیم نه بهروزه / عشقیم نه سرمستی مستیم نه از سیکی (مولوی - مجمع الفرس - شهروزه)
گدایی که هر روز در قسمتی از شهر می گردد و گدایی می کند، برای مِثال شاهیم نه شهروزه لعلیم نه بهروزه / عشقیم نه سرمستی مستیم نه از سیکی (مولوی - مجمع الفرس - شهروزه)
به گفتۀ دینوری فارسی است، سیاه تخمه، حبهالسوداء، شینیز، شونیز، شهنیز، (یادداشت مؤلف)، شونیز که حبهالسودا باشد، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به شونیز شود
به گفتۀ دینوری فارسی است، سیاه تخمه، حبهالسوداء، شینیز، شونیز، شهنیز، (یادداشت مؤلف)، شونیز که حبهالسودا باشد، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به شونیز شود
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
منسوب به دوروز. در طول دوروز. برای دوروز. رجوع به ترکیب دوروز ذیل کلمه دو شود. - در این دوروزه، در این نزدیکی. در یکی دو روز متصل به روزی که در آنند. بزودی. (ناظم الاطباء). - دوروزه راه، راه دوروزه. راهی که به دوروز آن را توان طی کرد. آن اندازه مسافت که در دو روز توان رفتن: پذیره شدندش به دوروزه راه جهان پهلوانان و چندان سپاه. فردوسی. ، کوتاه. (ناظم الاطباء) ، مدت کم و اندک و زمان قلیل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). - دوروزه عمر، یا عمر دوروزه، دوروز عمر، یعنی عمر اندک. (از شرفنامۀ منیری) : اگر ز باد فنا ای پسر نیندیشی چو گل به عمر دوروزه غرور ننمایی. سعدی. - دنیای دوروزه، کنایه است از جهان فانی و زودگذر. (یادداشت مؤلف). - دوروزۀ عمر، عمر اندک و کوتاه. (ناظم الاطباء). ، کار بی قوام و بقا. (آنندراج) ، صحت و سلامت و تندرستی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
منسوب به دوروز. در طول دوروز. برای دوروز. رجوع به ترکیب دوروز ذیل کلمه دو شود. - در این دوروزه، در این نزدیکی. در یکی دو روز متصل به روزی که در آنند. بزودی. (ناظم الاطباء). - دوروزه راه، راه دوروزه. راهی که به دوروز آن را توان طی کرد. آن اندازه مسافت که در دو روز توان رفتن: پذیره شدندش به دوروزه راه جهان پهلوانان و چندان سپاه. فردوسی. ، کوتاه. (ناظم الاطباء) ، مدت کم و اندک و زمان قلیل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). - دوروزه عمر، یا عمر دوروزه، دوروز عمر، یعنی عمر اندک. (از شرفنامۀ منیری) : اگر ز باد فنا ای پسر نیندیشی چو گل به عمر دوروزه غرور ننمایی. سعدی. - دنیای دوروزه، کنایه است از جهان فانی و زودگذر. (یادداشت مؤلف). - دوروزۀ عمر، عمر اندک و کوتاه. (ناظم الاطباء). ، کار بی قوام و بقا. (آنندراج) ، صحت و سلامت و تندرستی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
گدایی را گویند که هر روز بر دور یکی از محلات شهر و کوچه و بازار بگردد و گدایی کند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری) (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : شاهیم نه شهروزه، لعلیم نه بهروزه عشقیم نه سرمستی، مستیم نه از سیکی. مولوی
گدایی را گویند که هر روز بر دور یکی از محلات شهر و کوچه و بازار بگردد و گدایی کند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری) (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : شاهیم نه شهروزه، لعلیم نه بهروزه عشقیم نه سرمستی، مستیم نه از سیکی. مولوی
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)