جدول جو
جدول جو

معنی شؤوزه - جستجوی لغت در جدول جو

شؤوزه
(تَ هََ تْ تُ)
شاءز. شؤاز. درشت گردیدن مکان، بلند شدن مکان، سخت شدن مکان، مضطرب شدن کسی از بیماری یا اندوه، ترسیده شدن کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شاءز و شؤاز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهروزه
تصویر شهروزه
گدایی که هر روز در قسمتی از شهر می گردد و گدایی می کند، برای مثال شاهیم نه شهروزه لعلیم نه بهروزه / عشقیم نه سرمستی مستیم نه از سیکی (مولوی - مجمع الفرس - شهروزه)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَوْ وِهْ)
آه گوینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ ئو)
جمع واژۀ شأن. (از اقرب الموارد). رجوع به شأن و شؤن شود
لغت نامه دهخدا
به گفتۀ دینوری فارسی است، سیاه تخمه، حبهالسوداء، شینیز، شونیز، شهنیز، (یادداشت مؤلف)، شونیز که حبهالسودا باشد، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به شونیز شود
لغت نامه دهخدا
(بُئو)
از ’ب ٔز’، جمع واژۀ باز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع باز که مرغی است شکاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
بی آرام و ترسناک. (ناظم الاطباء). بی ثبات و بی قرار و ترسو. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو فَ)
رجل مشؤوفه، پای ریش سوختنی برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وا)
مؤنث مؤوی ̍. زن پناه و جای داده شده. (از منتهی الارب). و رجوع به مؤوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ بَ)
مؤوب. بادی که همه روزه وزد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شور و تلخ گردیدن آب. (منتهی الارب، مادۀ م ٔج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
فربه و ستبر گردیدن. (از منتهی الارب). مآله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مآله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو نَ)
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وَ زَ)
ارض مأوزه، زمین بطناک. (منتهی الارب). زمین پر از مرغابی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ / زِ)
منسوب به دوروز. در طول دوروز. برای دوروز. رجوع به ترکیب دوروز ذیل کلمه دو شود.
- در این دوروزه، در این نزدیکی. در یکی دو روز متصل به روزی که در آنند. بزودی. (ناظم الاطباء).
- دوروزه راه، راه دوروزه. راهی که به دوروز آن را توان طی کرد. آن اندازه مسافت که در دو روز توان رفتن:
پذیره شدندش به دوروزه راه
جهان پهلوانان و چندان سپاه.
فردوسی.
، کوتاه. (ناظم الاطباء) ، مدت کم و اندک و زمان قلیل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- دوروزه عمر، یا عمر دوروزه، دوروز عمر، یعنی عمر اندک. (از شرفنامۀ منیری) :
اگر ز باد فنا ای پسر نیندیشی
چو گل به عمر دوروزه غرور ننمایی.
سعدی.
- دنیای دوروزه، کنایه است از جهان فانی و زودگذر. (یادداشت مؤلف).
- دوروزۀ عمر، عمر اندک و کوتاه. (ناظم الاطباء).
، کار بی قوام و بقا. (آنندراج) ، صحت و سلامت و تندرستی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ / زِ)
گدایی را گویند که هر روز بر دور یکی از محلات شهر و کوچه و بازار بگردد و گدایی کند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری) (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
شاهیم نه شهروزه، لعلیم نه بهروزه
عشقیم نه سرمستی، مستیم نه از سیکی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
که طعم شور داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(شورْ وَ)
دهی از دهستان طاغنکوه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ خَ)
رجوع به کؤله شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ ئو رَ)
ظؤور. رجوع به ظؤور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پریدن خواب از چشم در اثر اضطراب، خواب زده
فرهنگ گویش مازندرانی
شبانه
فرهنگ گویش مازندرانی