جدول جو
جدول جو

معنی شوهن - جستجوی لغت در جدول جو

شوهن
(هََ)
کنجد و سمسم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوان
تصویر شوان
(پسرانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
همسر زن، شو، شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موهن
تصویر موهن
ضعیف کننده، سست کننده، خوار کننده، توهین آمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوها
تصویر شوها
ویژگی زن اخمو، بداخم، ترش رو، زشت رو، نیکورو، زیبا، شوم، نامبارک. در معنای ۲ و ۳ از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومن
تصویر شومن
کسی که برنامه ای را در تلویزیون و مانند آن اجرا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوان
تصویر شوان
شبان، چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
به زبان زند و پازند بمعنی پیشانی باشد و به عربی ناصیه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است در نزدیکی بستان ابن عامر. در اینجا کوه دیگری موسوم به شوانان نیز هست که پهلوی وادی و مشرف بر تیه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شاهین شود
لغت نامه دهخدا
(شُ پَ)
فردریک فرانسوا (1810- 1849 میلادی). آهنگساز معروف و وطن پرست لهستانی. وی اصلاً فرانسوی بود و در خانواده ای نسبهً ثروتمند در نزدیکی ورشو بدنیا آمد. از کودکی رنجور و ضعیف بود و از طفولیت به آموختن پیانوپرداخت و در این راه زحمت بسیار کشید. نخستین کنسرت خود را که موجب شهرت او شد در هشت سالگی اجرا کرد. دوران تحصیل خویش را در رشتۀ موسیقی در ورشو به پایان رسانید و در 20سالگی به پاریس رفت و در آن شهر مشهور گردید و سپس سفرهای بسیار به ممالک اروپا کرد و کنسرتهای بسیار داد. در آغاز جوانی شهرتی بسزا یافت، اما در پایان حیات دچار تنگدستی و ناراحتی گردید و عاقبت در 39سالگی بسبب رنج و بیماری درگذشت. شوپن ماجراهای عشقی فراوان داشت و از آن میان داستان عشق او و ژرژ سان معروف است. وی سبک نواختن پیانو را زنده کرد و ارزش این ساز را در ارکستر به حد کمال رسانید. در آثار شوپن جنبۀ شاعرانه و رمانتیک قوی وجود دارد. تصنیفات او عموماً پرهیجان و غم انگیز است. از آهنگهای ممتاز اوست: سونات سی بمل مینورا، پرس 35. کراکویاک، اپوس 14 (آهنگ رقص محلی کراکوی). کنسرتوی پیانودر رمینور شمارۀ یک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به گزارش دوماهۀ کمیسیون یونسکو شمارۀ 8 و 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
سست تر. (مهذب الاسماء).
- اوهن البیوت، سست ترین خانه ها. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت. (قرآن 41/29)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ نِ / نَ دَ)
بمعنی شدن. (برهان). رفتن و روانه شدن. کوچ کردن، مردن. (از ناظم الاطباء) ، فارغ گشتن، بردن، رفع کردن، برداشتن، محو کردن، حک کردن و تراشیدن، کم شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن:
گفتا نزدم بتی بدیع رسیده ست
قدر همه نیکوان و عز بتان شود.
خسروی.
رجوع به شدن شود
لغت نامه دهخدا
اسفناج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دوری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ تِ)
ناحیه ای در بلژیک (آنورس) ، سکنۀ آن 16900 تن، صنایع آن مکانیکی و نساجی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
از آبهای بنی عقیل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در یادداشتی بخط مرحوم دهخدا این کلمه معادل ’پرتر’ فرانسوی به معنی کشیش آمده و با علامت سؤال و تردید ’کشیش یهودی’ معنی شده است. رجوع به کوهون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شوه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
سست شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: توهن امره، ای ضعف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سنگین شدن مرغ از خوردن دانه چنانکه قادر به پرواز نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ)
بعل. زوج. (آنندراج). شوی. جفت. همسر. میره. حلیل. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء). مرد آنگاه که زن گرفته باشد:
مرا شوهری بود بازارگان
گزیده همی در میان سران.
فردوسی.
پس یعقوب آنجا (زمین مصر) مقام کرد و زلیخا یوسف را به شوهر کرد. (مجمل التواریخ). شوهر که نه درخورد زن باشد ناکرده اولیتر. (مرزبان نامه).
نه لایق بود عیش با دلبری
که هر بامدادش بود شوهری.
سعدی.
اجتلاء، جلوه دادن عروس را بر شوهر. (منتهی الارب).
- به شوهر دادن، عروس کردن. دختر را به شوی سپردن:
تو روی دختر دلبند طبعمن بگشای
که پیر گشت و ندادم به شوهر عنین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
روغنهای نباتی فروش. (ناظم الاطباء) ، عصار، قمع، قیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیمی از شب این واژه در فارسی برابر با خوار ساز زبون کننده به کار می رود در تازی واژه مهین آرشی نزدیک به آن دارد و برابر است با خوار سست واژه موهون نیز چنین آرشی دارد موهن در آنندراج و لاروس نیامده است. خوار کننده سست و ضعیف کننده، زننده توهین آمیز: (کلمات موهن بر زبان راند. {توضیح موهن بر وزن} موجر {که معمولا بمعنی اهانت کننده استعمال میشود در لغت بمعنی ضعیف کننده است. در زبان عربی بجای آن} مهین {گویند (صحاح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوون
تصویر شوون
جمع شان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهب
تصویر شوهب
خار پشت نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهه
تصویر شوهه
زشتی، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوان
تصویر شوان
کنور (انبار غله) شبان چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودن
تصویر شودن
کوچ کردن، فارغ گشتن، رفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهن
تصویر توهن
سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوهن
تصویر اوهن
سست ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهن
تصویر موهن
((مُ هِ))
خوارکننده، ضعیف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شومن
تصویر شومن
((شُ مَ))
مردی که عهده دار اجرای برنامه ای (نمایش های تلویزیونی) است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
((هَ))
مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوان
تصویر شوان
((شَ))
شبان
فرهنگ فارسی معین