جدول جو
جدول جو

معنی شوهرکش - جستجوی لغت در جدول جو

شوهرکش
(اِ خوا / خا)
زنی که شوی خود را کشته باشد. (ناظم الاطباء). شوی کش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کو کَ)
دهی از دهستان قائدرحمت است که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 855تن سکنه دارد که از طایفۀ قائدرحمت هستند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مخفف گوهرکش. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 6000 گزی باختر ساردوئیه، سر راه فرعی ساردوئیه به راین. سکنۀ آن 10 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش چگنی شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از رود خانه کشکان. ساکنان از طایفۀ شاهسوند هستند و در زمستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ زَ دَ / دِ)
اشترکش. جزار. نحار. جزیر. که شتر را نحر کند. کسی که شترنحر میکند. (یادداشت مؤلف). قصاب. قاصب. هبهبی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به اشترکش شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
نام محلی است در جنوب شور بادام در مغرب لطف آباد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام محلی در درۀ کتول که در آنجا سروکش بومی است و جنگلی کوچک دارد. پایگاه و بوم این درخت نزد علمای فن مجهول بود تا در سال 1317 هجری قمریپرفسور گا او با جنگل کوچک آنرا در سروکش واقع در درۀ کتول یافت و اسم آن محل هم سورکش است. نام محلی در درۀ کتول. و موطن اصلی درخت سور (نوش) سورکش است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکّب از: شو، شوی + هرا، هار + الف اطلاق هندی، گردن بندی از گل و سپرغم. (یادداشت مؤلف)، شوهره
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ رَ / رِ)
سهره که گلها را به رشته بسته بر سر عروس و داماد بندند. (غیاث اللغات) (آنندراج). شوهرا. رجوع به شوهرا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو پَ رَ)
وطواط. (مهذب الاسماء). شب پره. رجوع به شب پره و شوپره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ فُ)
آنکه کور را دست گرفته راه ببرد. (آنندراج) :
نرگس بی دیده روان کوروش
خار عصا، باد خزان کورکش.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ)
صفت شوهر. (یادداشت مؤلف). همسری:
دنیا زنی است عشوه ده و دلستان ولیک
با کس همی بسر نبرد عهد شوهری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ کُ)
دهی است از دهستان قنقری پایین (سفلی) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، واقع در 8هزارگزی خاور شوسۀ شیراز به اصفهان. این ده کوهستانی و سردسیر با 257 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و میوه می باشد. شغل اهالی زراعت و باغبانی و از صنایع دستی قالی بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ / کِ)
عمل گوهرکش. حمل گوهر:
غنی کرد گردنکشان را ز گنج
ز گوهرکشی لشکر آمد به رنج.
نظامی.
مکلل به گوهر قبایی پرند
چو پروین به گوهرکشی ارجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ گِ)
شجاع و دلیر و پهلوان و بهادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
کشندۀ شوی. شوی کشنده. شوهرکش، کنایه از دنیا:
فژه گنده پیری است شوریده هش
بداندیش فرزند و هم شوی کش.
اسدی.
دانش بجوی اگرت نبرد از راه
این گنده پیر شوی کش رعنا.
ناصرخسرو.
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از وی بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی از دهستان طاغنکوه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور است و 1200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ کَ)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیردان چرداول شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ / دِ)
در تداول عامه، آنکه در مزارهای متبرکه زایرین را راهنمایی کند یا ب خانه خود میبرد و یا به آنان خانه و اثاث به کرا دهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
کشندۀ خواهر. آنکه خواهر خود را کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آن که در مزارهای متبرکه زایرین را راهنمائی کند یا بخانه خود می برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
شهر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهرکشی
تصویر گوهرکشی
عمل گوهرکش حمل گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
کشنده گوهر حامل جواهر: گشاد از گوش گوهرکش بسی نعل سم شبدیز را کرد آتشین لعل. (نظامی)، دارای گوهر، دست برنجن گوهر نشان دستبند مرصع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورش
تصویر شورش
عمل شوریدن، شور و غوغا کردن، فریاد و ناله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورش
تصویر شورش
قیام
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بابل کنار واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در نزدیکی امام زاده حسن سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
جاسوس، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو، دورخیز کردن جهت پریدن و یا سرشاخ شدن باکسی
فرهنگ گویش مازندرانی
ریشه ی گون شستشو دهنده –در نوعی شستشوی ابتدایی به جای صابون
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی جارو که از گیاه ساحلی شورکا درست شود و در تمیز کردن.، از توابع گیل خواران شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که همراه شکارچی برای حمل اثاثیه و کشیدن توبره و حمل شکار
فرهنگ گویش مازندرانی