جدول جو
جدول جو

معنی شوهره - جستجوی لغت در جدول جو

شوهره(شَ / شُو هََ رَ / رِ)
سهره که گلها را به رشته بسته بر سر عروس و داماد بندند. (غیاث اللغات) (آنندراج). شوهرا. رجوع به شوهرا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهره
تصویر گوهره
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمانشاهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهره
تصویر شهره
(دخترانه)
مشهور و نامی، مشهور، نامدار و نامور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
همسر زن، شو، شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهره
تصویر شهره
مشهور، نامدار، نامور، معروف، مشهور به نیکی یا بدی، انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، مشارٌ بالبنان، تابلو، انگشت نشان
شهرۀ آفاق: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، برای مثال بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشت نما می گردد (صائب - لغت نامه - شهره)
شهرۀ عالم: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، شهرۀ آفاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوره
تصویر شوره
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل
شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
شوره. صمغ درخت قرم. صمغ درخت اسرار. (از یادداشت مؤلف) ، نوعی از درخت گز. (غیاث). درخت شوره. سورج. الوس اخنی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است. (برهان) (آنندراج). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است از ’آزتات پتاس’ و این جسم را در هندوستان و مصر پس از آنکه موسم باران گذشت از سطح زمین میگیرند، ولی در ایران از کنار دیوارهای خرابه و مرطوب به دست می آورند و مخصوصاً در کرمان چندین کار خانه شوره سازی موجود است. (ناظم الاطباء). در اصطلاح شیمی، جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها حاصل شود و آن را مصنوعاً هم تهیه کنند و برای ساختن باروت بکار رود. ازتات پتاسیم. شوره قلمی. شورج (معرب). (فرهنگ فارسی معین). ازتاتهای طبیعی که در قدیم بطور کلی معروف به شوره بودند بصورت ژیزمان وجود دارند و قبل از کشف طریقۀ سنتزاسید ازتیک تنها منبع تهیۀ این اسید بودند، فعلاً هم بعلت وجود ’ید’ از استخراج ازتات سدیم ژیزمان خیلی کاسته نشده است. در بعضی نقاط دیگر مثل مصر و ایران، سطح زمین یا دیوارها بعد از باران از یک گرد سفیدرنگی پوشیده میشود که همان ازتات کلسیم می باشد... (شیمی عمومی معدنی فضل اﷲ شیروانی ج 1 ص 270). و نیز رجوع به کتاب شیمی معدنی هاشم بری شود: و از او (بخارا) بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین و شوره خیزد که به جایها ببرند. (حدود العالم).
از نمک رنگ او گرفته غبار
خاکش ازگرد شوره گشته شخار.
عنصری.
بی علم عمل چون درم قلب بود زود
رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار.
ناصرخسرو.
، خاک شور. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شوره زار. نمکزار. زمین باشوره. نمکسار:
هر آنگه که دانا بود پرشتاب
چه دانش مر او را چه در شوره آب.
فردوسی.
زمین زراغنگ و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر.
عسجدی.
شوره ست سفیه و سفله در شوره
هشیار هگرز تخم کی کارد.
ناصرخسرو.
درد بی علم تخم در شوره ست
علم بی درد سنگ در کوره ست.
سنائی.
به باد قهر ببرد ز سنگ خاره سکون
به آب لطف برآرد ز شوره مهرگیاه.
انوری.
گیتی اهل وفانخواهد شد
شوره آب روان نخواهد داد.
خاقانی.
موکب ابر چون به شوره رسد
قطره هابر سراب میچکدش.
خاقانی.
در عجم ازداد تست بیشه ریاض النعیم
در عرب از یاد تست شوره حیاض النعیم.
خاقانی.
بسا تشنه که بر پندار بهبود
فریب شوره ای کردش نمک سود.
نظامی.
بسی راند بر شوره و سنگلاخ
گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ.
نظامی.
مکن با بدان نیکی ای نیکبخت
که در شوره نادان نشاند درخت.
سعدی.
- شوره بیابان، بیابان شوره زار:
مبادا کس که از زن مهر جوید
که در شوره بیابان گل نروید.
(ویس و رامین).
، زمین نمناک. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج)، خاک نمناک که شوری داشته باشد. (رشیدی). زمین بی حاصل و بی بر. (از ناظم الاطباء). کنایه از زمین بی حاصل. (فرهنگ فارسی معین). شوره زار:
نه شگفت ار ز فر دولت تو
روید از شوره پیش تو شمشاد.
فرخی.
در شوره کسی تخم نکارد.
عنصری.
کی گیرد پند جاهل از تو
در شوره نهال چون نشانی.
ناصرخسرو.
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد.
ناصرخسرو.
همچنان کز نم هوا به بهار
شوره گلزار و باغ گلزار است.
ناصرخسرو.
، کلی و کچلی. (ناظم الاطباء). خشکی سفیدرنگ که بر سر کچل باشد مانند شوره. (رشیدی). سبوسه. سبوسۀ سر. پوسه. ابریه. حزاز. نخالۀ سر. نخالۀ رأس. هبریه. شورۀ سر، پاره های خرد سپیدرنگ که از زیر موی سر و جز آن ریزد. شورۀ موی. ذرات و پوست جداشده از بشره. (یادداشت مؤلف). سفیدی است که برسرهای کچل می باشد. (انجمن آرا) :
ز سر کدام کچل شوره ریخت وز کون ریخ
که باشدت ز پی شوره آهک و زرنیخ.
شریف تبریزی.
سران کچل شوره آرد ببار
نگون طاسی افتاده در شوره زار.
سراج الدین راجی.
- شورۀ سر، کک و مکی که بر روی سر نشیند. (فرهنگ فارسی معین).
، برص ابیض. (ناظم الاطباء)، انبار خاک و سرگین بود. (اوبهی)، بازار اسب فروشی، جریان آب، قسمی از بهی و سفرجل، آشیانۀ زنبور عسل، نمی و نمناکی. تری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو رَ / رِ)
شوره. خجلت و خجالت. (برهان) (آنندراج). خجالت و شرمساری و حیا. (ناظم الاطباء). خجل. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
خجلت و شرمندگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خجلت. شیار. (از اقرب الموارد). و رجوع به شیار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
صمغالاسرار. نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوۀ آن سبزرنگ و به بلاذر ماند. (از ترجمه ابن البیطار لکلرک ج 2 ص 352 مفردات عربی ابن البیطار ص 74)
لغت نامه دهخدا
(شو / شَ رَ)
منظر و تماشاگاه و هر جائی که در آنجا چیزی دیده شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهری است از ناحیت طوران به سند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شوره. ناحیه ای است در عراق عرب (استانداری موصل) ، سکنۀ آن 14000 تن. مرکز آن قریۀ شوره واقع بر ساحل راست دجله است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ رَ)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
مخفف شاهراه است. رجوع به شاهراه شود
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ رَ)
یوم شهوره، از بزرگترین روزهای بنی کنانه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکّب از: شو، شوی + هرا، هار + الف اطلاق هندی، گردن بندی از گل و سپرغم. (یادداشت مؤلف)، شوهره
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ رَ)
زن کلان سرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ گُ لَ)
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان. واقع در26هزارگزی جنوب باختری صحنه و 3هزارگزی شمال شوسۀ کرمانشاهان به هرسین. محلی دشت و هوای آن سردسیر و معتدل و سکنۀ آن 270 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. تابستان از راه فراش اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو پَ رَ / رِ)
شب پره. (آنندراج). شب پره و خفاش. (ناظم الاطباء). شوپرک. رجوع به شب پره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ)
صفت شوهر. (یادداشت مؤلف). همسری:
دنیا زنی است عشوه ده و دلستان ولیک
با کس همی بسر نبرد عهد شوهری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
یا سوهلی. حسام الدین. از ترکان اقسری از توابع سلجوقیان و حاکم آن دیار و بعضی از نواحی خوزستان بوده است. (از تاریخ گزیده ص 548)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
زمین مهیاکرده شده برای زراعت، داربست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زمین آماده شده برای زراعت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهه
تصویر شوهه
زشتی، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهره
تصویر شهره
مشهور، نامدار
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوپره
تصویر شوپره
شب پره و خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
((رِ))
جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن. در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند، پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوره
تصویر شوره
((رِ))
خجالت، خجلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
((هَ))
مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهره
تصویر شهره
((شُ رِ))
مشهور، نامی، نامدار، معروف
فرهنگ فارسی معین
اصل، جوهر، ذات، مایه، نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد