جدول جو
جدول جو

معنی شوه - جستجوی لغت در جدول جو

شوه
(تَ هََ دْ دی)
زشت شدن روی کسی. (منتهی الارب). زشت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). زشت روی شدن. (ازاقرب الموارد). شوهه. (منتهی الارب) ، ترسانیدن کسی را: شاه فلاناً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشم بد رسانیدن کسی را و حسد بردن: شاهه بالعین. (منتهی الارب) ، حسد بردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، آزمند شدن دل کسی بسوی چیزی یاکسی و نگریستن: شاهت نفسه الی کذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شوه
(تَ)
زشت شدن روی، دراز شدن گردن وکوتاه شدن آن (از اضداد است). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شوه
جمع واژۀ اشوه، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شوه
(شَ وَهْ)
درازی گردن و کوتاهی آن (از اضداد). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شوه
مشابهت مانندی، نحاس اصفر، شبه مثل، جمع اشباه. زیبایی، زشتی از واژگان دو پهلو، درازی گردن، سر بلندی، چشم زخم، آزمندی دل، نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوه
تصویر آوه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها، بد و پست از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشوه
تصویر رشوه
آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، رشوت، پاره، بلکفد، بلکفت، برگند
فرهنگ فارسی عمید
(رَشْ وَ)
رشوه. رشوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رشوه و رشوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُشْ وَ)
رشوه. رشوه. (ناظم (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رشوه و رشوه شود
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ / وِ)
پاره. (نصاب الصبیان). پاره و بلکفده یعنی آنچه بر کسی دهند برای کار ناروا و غیرمشروع و رشوه ای که با قاضی می دهند، بلکفد یا بلکفد نیز گویند. (ناظم الاطباء). دادن مالی به کسی برای انجام دادن مقصود خود. (فرهنگ فارسی معین). زری که در ازای فتوی به ارباب شریعت دهند یا از خوف و یا به طمع منصبی از مناصب دیوانی به سلاطین و حکام و ارباب دیوان رسانند، و به ضم اول هم گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رشوه. رشوه. (دهار). هدیۀ نامشروع. بلکفد. جعلی که به حاکم دهند نه بصورت مشروع تا حکومت کند به دلخواه راشی. در اصطلاح فقه چیزی که قاضی برای صدور حکم یا کمک فکری به یکی از اصحاب دعوی اخذ می کند. دریافت رشوه غیرجایز و نامشروع است اگرچه از کسی گرفته شود که حکم اصولاً به نفع او صادر می شد. (یادداشت مؤلف). آنچه به کسی دهند تا کارسازی ناحق کند. پاره. بلکفد. بلکفت. (فرهنگ فارسی معین). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در اصطلاح شرع آنچه گیرنده به جهتی از روی ظلم از پاره دهنده می گیرد و پاره دهنده بدان علت به وی می دهد. رشوت دهنده را راشی و رشوت گیرنده را مرتشی گویند. در بیرجندی آمده: رشوت مالی را گویند که کسی آن را بدیگری بدهد بشرط اینکه دربرابر آن بدو کمک کند، و آنچه بدون شرط داده شود هدیه است. در مصباح آمده: رشوه آن است که مردی به حاکم یا جز وی بدهد تا به سود او حکم کند، یا آنچه را می خواهد بدو تحمیل کند. آنگاه مؤلف گوید رشوه چهار قسم است، و آنرا به تفصیل شرح می دهد. رجوع به همین مأخذ شود. جعفر سجادی آرد: اسم است از رشوه به فتح ’ر’و چیزی است که بوسیلۀ آن به حاجت توان رسید و در شریعت امری است که گیرنده از روی ستم ستاند در راهی که چاره نباشد مگر آنکه آنرا بدهی. آخذ را مرتشی و دهنده را راشی نامند و بالجمله مالی که شخص در مقابل عمل ستاند عملی که از وظایف اوست یا برای ابطال حقی ویا احقاق حقی و در هر حال حرام است و ’الراشی و المرتشی کلاهما فی النار’. (از فرهنگ علوم) :
گفتم چو رشوه بود و ریا مال و زهدشان
ای کردگار باز به چه مبتلا شدم.
ناصرخسرو.
بی رشوه تلخ و بی مزه چون زهر و حنظلند
با رشوه خوب و شیرین چون مغز و شکرند.
ناصرخسرو.
به خون و خواستۀ مهتران شدم قاصد
ربا و رشوه پذیرفتم از صبی و یتیم.
سوزنی.
- رشوه بگیر، رشوه گیر. رشوه ستان. رشوت خوار. (یادداشت مؤلف).
- رشوه خواستن، رشوت خواستن. پاره خواستن.. استرشاء. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغۀ زوزنی).
، انبار. کود. کوت. زبل. آنچه به زمین دهند تا قوت گیرد. (یادداشت مؤلف).
- رشوه پسند، کودپذیر. کودپسند: خربزه از گیاهان رشوه پسند است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِشْ وَ)
رشوه. رشوه. (کشاف زمخشری). پاره و رشوه ج، رشی ً (ر شن) ، رشی ً، رشوات، رشوات. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آنچه برای باطل نمودن حق یا حق نمودن باطل داده شود. (ازتعریفات جرجانی) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و در حدیث است: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش، یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده را میان آنها. (منتهی الارب). رشوه دادن. (دهار)، مزد. ج، رشی ̍، رشی ̍، رشوات، رشوات. (ناظم الاطباء)، آنچه برای تملق داده شود. ج، رشی ً (ر شن ) ، گویند: ’الرشی رشاء النجاح’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک درآمدن در جنگ. (از منتهی الارب). فرورفتن درجنگ. (از اقرب الموارد). دشو. و رجوع به دشو شود
لغت نامه دهخدا
(خَشْ وَ)
واحد خشو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ / حِ وَ)
امعاء. آنچه در شکم است از آلات غذا. رودگانی. حشوۀ بطن، آلات شکم. (محمود بن عمر ربنجنی). روده ها. (منتهی الارب) ، یقال فلان من حشوه بنی فلان، ای من رذالهم. (مهذب الاسماء) ، مااکثر حشوه ارضه، ای حشوها و دغلها: او را به حشوۀ خاک تیره رسانند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حِشْ وَ)
رجوع به حشو شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَهْ)
مرد زشت رو. (منتهی الارب) (از المنجد). زشت روی. (مهذب الاسماء). بدشکل و مرد زشت رو. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوسفند صید کردن. (تاج المصادر بیهقی). شکار کردن شاه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناشناس کردن خود را برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنکر و تغول برای کسی: اتشوهت علی قومی ان هداهم اﷲ، ای اتنکرت و تقبحت لهم. (از اقرب الموارد) ، زشت شدن. (آنندراج). مطاوعه تشویه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوه
تصویر اوه
آه، آوه خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توه
تصویر توه
تباه، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه
تصویر شاه
پادشاه و ملک، شهریار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ششه
تصویر ششه
شش روز بعد از عید رمضان که روزه داشتن در آن شش روز سنت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبه
تصویر شبه
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوه
تصویر شحوه
گام، درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجه
تصویر شجه
شکستگی درسر و روی زخم سر سرشکستگی جراحت سر، جمع شجاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوه
تصویر حوه
گندمگونی، رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوه
تصویر تشوه
ناشناسایی، زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که به کسی دهند تا کاری بر خلاف وظیفه خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشوه
تصویر اشوه
بد چشم، زشت روی، دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوه
تصویر رشوه
((رِ یارُ وِ))
دادن پول یا مال دیگر به کسی برای انجام کار ناحق، رشوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشوه
تصویر تشوه
((تَ شَ وُّ))
از شکل افتادن، خود را ناشناس کردن
فرهنگ فارسی معین
ارتشا، باج، باج سبیل، پاره، رشوت، لاج، کود
فرهنگ واژه مترادف متضاد