جدول جو
جدول جو

معنی شومیز - جستجوی لغت در جدول جو

شومیز
پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شمیز
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
فرهنگ فارسی عمید
شومیز
شیار، شخم، کشت کار، برزگر
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
فرهنگ فارسی عمید
شومیز
(شَ / شُو)
زارع و زراعت کننده و برزیگر. (برهان). برزگر. (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شومیز
شومز، زمینی باشد که بجهت زراعت کردن مستعد و آماده کرده باشند، (برهان)، شمیز، زمینی بود که بجهت زراعت آراسته باشند، (فرهنگ جهانگیری)، شیار یعنی تخم ریزی و زمین شومیزه یعنی شیارکرده، شمیز، شومیزه، شوریز، (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج)، جهانگیری گوید: آن را شمیز خوانند، در تحفهالاحباب شوریز ضبط شده و در ادات الفضلا شوهیز، اما هیچکدام سند نداده اند، مهذب الاسماء در معنی الکراث شومیزگرنوشته، پس ضبط جهانگیری صحیح است و ازآن تحفه و ادات تصحیف، (از فرهنگ نظام)، شیار، چنانکه گویند: زمین شومیزکرده، یعنی زمین شیارکرده، شومیر، (برهان)
لغت نامه دهخدا
شومیز
زارع و زراعت کننده و برزگر
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
فرهنگ لغت هوشیار
شومیز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیز
تصویر شمیز
پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شومیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومیزیدن
تصویر شومیزیدن
شومیز کردن، شیار کردن، شیار کردن زمین برای زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلمیز
تصویر شلمیز
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، حلبة
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، غرمج، بوغنج، کرنج، کبودان، سنیز، سیاه تخمه، سیسارون، سنز
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
شومیز. برزگر. رجوع به شومیز شود
لغت نامه دهخدا
گورستانی است به بغداد، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مخفف شومیز. (حاشیۀ برهان چ معین). زمین که بجهت زراعت کردن آماده و مستعد ساخته باشند. (برهان) (آنندراج). شومیز. (رشیدی). و رجوع به شومیز شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
پوشه. (لغات فرهنگستان). لفافۀ کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند. پوشه. (فرهنگ فارسی معین). در فرانسه بمعنی پیراهن است و سابقاً در فارسی پوشه را می گفتند. (از لغات فرهنگستان). رجوع به مادۀ پوشه شود، نوعی صفحات کاغذی ضخیم تر از ورق کاغذ و نازکتر از مقوا و از آن جلد کتاب کنند
لغت نامه دهخدا
(شُ)
زمینی که برای زراعت و کشاورزی آراسته باشند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کشتکار. زارع. زراعت کننده. کشاورز. (ناظم الاطباء). مزارع. زراعت کننده. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیاه دانه را گویند و به عربی حبهالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند، (برهان)، مرادف شنیز و شونیز معرب آن، (رشیدی)، سیه دانه، (دهار)، حبهالسوداء، (قاموس)، تخمی است سیاه که به هندی کلونجی گویند، (غیاث اللغات)، سیاه دانه، حبهالسودا و آن تخمی است که بر روی نان پاشند، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، لغتی در شنیز، (منتهی الارب)، سیاه تخمه، نان خواه، شنیز، سویداء، بوغنج، شونوز، شینیز، شهنیز، حبهالمبارکه، و بنا بر قول دینوری اصل کلمه فارسی است، (یادداشت مؤلف)، بزغنج، (نزههالقلوب)، شنبیذ، شویز، شونانا، کالنجی، قالیز، سیاهدانه، (از ترجمه صیدنۀ بیرونی)، شنیز است وحب السوداء گویند و به پارسی شونیز و شنیز گویند، (از اختیارات بدیعی)، شونز، شنز، شینیز، سنیز، معرب آن شؤنیز، شونیز یا سیاه دانه از تیره آلاله ها و شمارۀ گلبرگهای آن از پنج تا هشت است و دانه های سیاه رنگ آن در برگه های وسط گل قرار گرفته و بوی مخصوصی دارد، (حاشیۀ برهان چ معین از گل گلاب ص 200) :
بگاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا
چنو خشنود باشد من کنم ز انقاس قرمیزا،
بهرامی سرخسی،
رجوع به شینیز و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225 و گیاه شناسی گل گلاب ص 200 و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود،
شومیز، شومز، زمین شیارکرده، (برهان)، شومیز، (جهانگیری)، رجوع به شومیزشود، برزیگر و زراعت کننده، (برهان)
لغت نامه دهخدا
اسفناج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در بقعۀ کوفه، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ تَ)
مرکّب از: شوم + یت مصدری، نحوست. (ناظم الاطباء)، رجوع به شوم و شومی شود
لغت نامه دهخدا
یک بغل غله که چاهخو ودشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند وآن پنج شش من تبریز غله است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
ظاهراً مصحف شومیز. (حاشیۀ برهان چ معین). مزارع و زراعت کننده. (برهان) (آنندراج). زراعت کننده و کشتکار. (ناظم الاطباء). مزارع. (جهانگیری) ، زمینی که بجهت زراعت کردن مستعد کرده باشند. (برهان) (از آنندراج). زمینی که برای کشت و تخم افشانی آماده کرده باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به شومیز شود، نام دارویی است. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حلبه و تخم شنبلیله. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلبه که شنبلیله باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج). به یونانی فریقه خوانند. (برهان). رجوع به شنبلیله و شملیز و حلبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ کَ دَ)
شیار و زراعت کردن زمین. (انجمن آرا). شیار کردن و تخم ریختن. (رشیدی). زراعت کردن. (فرهنگ جهانگیری). شیار کردن و زراعت نمودن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
بدفالی. بدی و شرارت: شومی نفس، شرارت نفس. (ناظم الاطباء). نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاورۀ خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی، همچنین شوم و شومی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدیمنی. نحوست:
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر راسپرد.
فردوسی.
مشو یار بدبخت وکم بوده چیز
که از شومیش بهره یابی تو نیز.
اسدی.
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی شما شدم.
ناصرخسرو.
وز شومی او همی برون آید
از شاخ بجای برگ او ماری.
ناصرخسرو.
آدمی و جهل و جور و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو.
در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است. (قصص الانبیاء ص 320). پس بیمار شد [شیرویه و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). اما بموجب آنکه پروردۀ نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شومیزیدن
تصویر شومیزیدن
شیار کردن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومز
تصویر شومز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت شمیز، شیار
فرهنگ لغت هوشیار
مرخشگی بد شگونی شوری (شومی دامنی از جاش که دشتبان پیش از کوبیدن به سود خود بر می دارد پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه که بر روی خمیر نان می پاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیز
تصویر شمیز
لفاف ضخیم کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند، پوشه
فرهنگ لغت هوشیار
یک بغل غله که چاهخو و دشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند و آن عبارت از، 6 من تبریز غله است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمیز
تصویر شمیز
((شُ))
مقوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شومیزیدن
تصویر شومیزیدن
((دَ))
شیار کردن، زراعت کردن
فرهنگ فارسی معین
مشئومی، ناخجستگی، نحس، نحوست
متضاد: میمنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد